✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
از حکیمی پرسیدند:
چرا هیچ از عیب
مردم سخن نمیگویی ؟
حکیم گفت:هنوز
از محاسبه
عیب های خــودم
فارغ نشدم تا
به عیب های دیگران بپردازم˝
خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد
❣
#پندانه
🌼قبل از حرف زدن، سخن را در مغزت هضم کن
✍پسر جوانی بیمار شد. اشتهایش کور شد و معدهاش او را از خوردن هر چیزی معذور داشت.حکیم برایش عسل تجویز کرد. جوان میترسید باز از خوردن عسل دچار دلپیچه شود، لذا نمیخورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی، معدهاش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: میدانی چرا معده تو عسل را قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟جوان گفت: نمیدانم.حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک بار در معده زنبور هضم شده است.
پس بدان که عسل غذای معده تو و سخن غذای روح توست. اگر میخواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن مانند زنبور که عسل را در معدهاش هضم میکند، تو نیز قبل از سخن گفتن، سخنانت را در مغزت سبک و سنگین و هضم کنی سپس بر زبان بیاوری!
#ماه_رمضان
#پندانه
✅قدر داشتههایمان را بدانیم
✍مردی از خانهای که در آن سکونت داشت، زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانهاش را بفروشد. سپس از دوستش خواست تا برای بازدید از خانه، مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آن را برای صاحبخانه خواند.
خانهای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سهگوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاقهای دلباز و پذیرایی و ناهارخوری وسیع، کاملاً مناسب برای خانوادههای بچهدار. صاحبخانه گفت: دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند.
صاحبخانه گفت: این خانه فروشی نیست! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانهای که تو تعریفش را کردی، ولی تا وقتی که تو نوشتههایت را نخوانده بودی، نمیدانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقتها نعمتهایی را که در اختیار داریم نمیبینیم. چون به بودن با آنها عادت کردهایم، مثل سلامتی، نفسکشیدن، دوستداشتن، پدر و مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگر..
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄