#تلنگرانه همسرفرعون‌! تصميم‌گرفت‌ڪہ‌عوض‌شہ؛وشُدیڪـےاززنان‌والاۍبھشتے🕊 ... پسرنوح! تصميمـےبراۍعوض‌شدن‌نداشت غرق‌شدوشُددرس‌عبرتےبراۍآیندگان🕳... اولےهمسر‌يڪ‌طغيانگربود...! ودومـےپسـریڪ‌پيامبــر....! براۍعـوض‌شدن‌هيچ‌بھانھ‌ای قابل‌قبول‌نيست🙃✋🏻 اين‌خۅدت‌هستےڪہ‌تصميم‌مۍگيرۍ عوض‌بشے! #تحوّل #تصمیم_برای_سال_نو

#تلنگرانه استادقراںٔتۍ‌ میگفتن : یه روز #شیطان ڪه از مسںٔله #توبه آگاه میشه، میره به یارانش(شیطونک‌ها) میگه : 👿 ما این‌ همہ‌بنده رو فریب‌ میدیم‌؛ اما #خدا راه توبه رو براش‌ قرار داده 🤦‍♂ پس‌ ما چه غلطی بڪنیم؟! یڪۍ‌از شیطونک‌ها بھش‌ میگه: _ باید به انسان اِلقا ڪنیم‌ ڪه براۍ‌ توبه هنوز زوده؛ جوونه؛ وحالا حالاها وقت‌ داره توبه ڪنه .. اینجوري توبه رو براش عقب‌ می‌ندازیم‌ تا مرگش‌ فرابرسھ .. - دیر نشه رفیق!' 🙃 🤕 💚برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات.💚 عضو شوید👇 @namazemahboobe

#تلنگرانه 🌱 نمـیدۅنـم‌چـرا: وقــٺ‌نـداریـم‌نمـاز‌بخۅنـیم! وقــٺ‌نـداریـم‌قـرآݩ‌بخۅنـیم! وقـٺ‌نداریـم‌بـا‌خـدا‌حـرف‌بزنیـم! وقـٺ‌نداریـم‌بـا‌امام‌زما‌ݩ‌حـرف‌بزنیم! امـا۲۴ساعـٺہ‌این‌گۅشۍ‌دسٺمۅنہ.. -حقیقتا‌تباهیم! 😐

🖇 #شهیدانه🌿 گفت : راستی جبهه چطور بود؟! گفتم : تا منظورت چه باشد؟ 🙃 گفت : مثل حالا رقابت بود؟! 🤔 گفتم : آری 😉 گفت : در چی؟! 😳 گفتم : در خواندن نماز شب 😊 گفت : حسادت هم بود؟! 😳 گفتم : آری ☺ گفت : در چی؟! 😮 گفتم : در توفیق شهادت 😇 گفت : جِرزنی هم بود؟! 😳 گفتم : آری 🙂 گفت : برا چی؟! 😳 گفتم : برای شرکت در عملیات 😭 گفت : بخور بخور بود؟! 😏 گفتم : آری ☺ گفت : چی میخوردید؟! 😳 گفتم : تیر و ترکش 💥💥 گفت : پنهان کاری بود؟! 😳 گفتم : آری 🤫 گفت : در چی؟!!😳 گفتم : نصف شب واکس زدن کفش بچه ها 👞👞 گفت : دعوا سر پست هم بود؟! گفتم : آری 😊 گفت : چه پستی؟! 🤔 گفتم : پست نگهبانی سنگر کمین 💂 گفت : آوازم می خوندید؟! 🎙 گفتم : آری 😊 گفت : چه آوازی؟! 😳 گفتم :شبهای جمعه دعای کمیل 😟 گفت : اهل دود و دم هم بودید؟! 🌫 گفتم : آری 😒 گفت : صنعتی یا سنتی؟! 😳 گفتم : صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب☠💀☠ گفت : استخر هم می رفتید؟! 💦💧💦 گفتم : آری 🙂 گفت : کجا؟! 😲 گفتم : اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت : سونا خشک هم داشتید؟! 😳 گفتم : آری 😕 گفت : کجا؟! 😲 گفتم :تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ، طلائیه،.... گفت : ببخشید زیر ابرو هم بر میداشتید؟! 🙄 گفتم : آری 😊 گفت : کی براتون بر میداشت؟! 😳 گفتم : تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه گفت : پس بفرمائید رژ لبم میزدید؟! 😜 گفتم : آری 😊 خندید و گفت : با چی؟! 😁 گفتم : هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭 سکوت کرد وچیزی نگفت... #داستانک_شهیدانه #تلنگرانه 🎁 @namazemahboob ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅