📗داستان کربلا
❤️🔥 #بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_سی
▪︎بشنوید از کاروان امام حسین علیهالسلام
کاروان امام دوفرسخی از مکه دور شده بود که عبدالله بن جعفر ( همسر حضرت زینب سلام الله علیها) دوپسرش عون و محمد را همراه با نامهای فرستاد. در نامه نوشته بود:
_از تو تمنا دارم به مدینه بازگردی.
میترسم اتفاقی بیفتد و موجب شهادت شما و آزار اهلبیتتان شود.
حسینجان! اگر تو شهید شوی، نور زمین خاموش میشود...
امروز شما راهنما و مایه امید و دلگرمی مومنان هستی.
در رفتنتان شتاب نکنید تا من برسم ان شاء الله.
بعد سراغ "عَمرِبنِ سعید" رفت (یعنی حاکم مکه از طرف یزید) و گفت:
_ نامهای سوی حسینبن علی علیهالسلام بفرست. به او امان بده. همراه با هدیه و احترام... و به طور جدی از او بخواه که به مکه برگردد. طوری نامه بنویس که حسین دلش آرام شود و حرفت را باور کند.
عَمربن سعید گفت:
خودت هرچه میخواهی بنویس، بیاور تا من امضا کنم.
عبدالله نوشت و آورد و او مهر و امضا کرد.
عبدالله بن جعفر گفت:
نامه را به وسیله برادرت یحیی بفرست تا امام مطمئن شوند نامه از سوی توست...
چند روز بعد، یحیی و عبداللهبن جعفر به کاروان امام حسین علیهالسلام رسیدند و نامه را تقدیم کردند.
امام پس از خواندن نامه فرمودند:
_ من رسول خدا را در خواب دیدم و ایشان از طرف خداوند، مرا به کاری فرموده که باید به انجام رسانم.
و هرچه عبدالله و یحیی اصرار کردند، خوابش را به آنان نگفت.
سپس امام در جواب نامه حاکم مکه نوشتند:
_ تو به من وعده امان و هدایا و روزگاری خوش دادهای. بهترین امان، در امان بودن از عذاب الهی است. خداوند در روز جزا، فقط کسانی را امان خواهد داد، که راستگو بوده و در مسیر حق و عدالت باشند.
آن مطالبی را هم که به من وعده دادی، اگر راست بوده و از سر اخلاص گفتهای، خدا تو را پاداش شایسته دهد.
والسلام
سپس کاروان امام به مسیرش به سوی عراق، به راه افتاد.
پ.ن: امام میدانستند که نامه و امانِ حاکم مکه که خود نماینده یزید است، هیچ پایه و اساسی ندارد و قابل اعتماد نیست. از این رو عزت نفس خود را حفظ نموده و زیرکانه پیشنهاد بازگشت به مکه را نپذیرفتند.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
عضو شوید👇
@namazemahboobe
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیهالسلام
#قسمت_سی
▪︎بشنوید از کاروان امام حسین علیهالسلام
کاروان امام دوفرسخی از مکه دور شده بود که عبدالله بن جعفر ( همسر حضرت زینب سلام الله علیها) دوپسرش عون و محمد را همراه با نامهای فرستاد. در نامه نوشته بود:
_از تو تمنا دارم به مدینه بازگردی.
میترسم اتفاقی بیفتد و موجب شهادت شما و آزار اهلبیتتان شود.
حسینجان! اگر تو شهید شوی، نور زمین خاموش میشود...
امروز شما راهنما و مایه امید و دلگرمی مومنان هستی.
در رفتنتان شتاب نکنید تا من برسم ان شاء الله.
بعد سراغ "عَمرِبنِ سعید" رفت (یعنی حاکم مکه از طرف یزید) و گفت:
_ نامهای سوی حسینبن علی علیهالسلام بفرست. به او امان بده. همراه با هدیه و احترام... و به طور جدی از او بخواه که به مکه برگردد. طوری نامه بنویس که حسین دلش آرام شود و حرفت را باور کند.
عَمربن سعید گفت:
خودت هرچه میخواهی بنویس، بیاور تا من امضا کنم.
عبدالله نوشت و آورد و او مهر و امضا کرد.
عبدالله بن جعفر گفت:
نامه را به وسیله برادرت یحیی بفرست تا امام مطمئن شوند نامه از سوی توست...
چند روز بعد، یحیی و عبداللهبن جعفر به کاروان امام حسین علیهالسلام رسیدند و نامه را تقدیم کردند.
امام پس از خواندن نامه فرمودند:
_ من رسول خدا را در خواب دیدم و ایشان از طرف خداوند، مرا به کاری فرموده که باید به انجام رسانم.
و هرچه عبدالله و یحیی اصرار کردند، خوابش را به آنان نگفت.
سپس امام در جواب نامه حاکم مکه نوشتند:
_ تو به من وعده امان و هدایا و روزگاری خوش دادهای. بهترین امان، در امان بودن از عذاب الهی است. خداوند در روز جزا، فقط کسانی را امان خواهد داد، که راستگو بوده و در مسیر حق و عدالت باشند.
آن مطالبی را هم که به من وعده دادی، اگر راست بوده و از سر اخلاص گفتهای، خدا تو را پاداش شایسته دهد.
والسلام
سپس کاروان امام به مسیرش به سوی عراق، به راه افتاد.
پ.ن: امام میدانستند که نامه و امانِ حاکم مکه که خود نماینده یزید است، هیچ پایه و اساسی ندارد و قابل اعتماد نیست. از این رو عزت نفس خود را حفظ نموده و زیرکانه پیشنهاد بازگشت به مکه را نپذیرفتند.
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄