eitaa logo
نماز محبوبم 💐
2.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
32 فایل
💐 اللهمّ بارِک لِمولانا صاحب الزمان علیه‌السلام و اجعَل صَلاتَنا بِه مَقبولَه 🤲🏻 کانال‌های دیگه‌‌مون: https://eitaa.com/chekaraa https://eitaa.com/maghtal جهت تبادل و بیان نظرات 👈🏻 @M_taeb
مشاهده در ایتا
دانلود
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 ‌ عَمربن‌قُرَظَه اَنصاری آمد و از امام علیه السلام اذن جهاد گرفت. او همان کسی بود که چند شب قبل از عاشورا، به فرمان امام حسین علیه‌السلام، نزد عمر سعد رفت تا پیغام امام را جهت دیداری شبانه به عمر برساند. عَمر پیش روی امام نبردی سخت کرد و گروه بسیاری از سپاه ابن‌زیاد را به هلاکت رساند. جلوی دشمن را گرفته بود و شجاعانه نبرد می‌کرد... گفته‌اند هیچ تیری به جانب امام نمی‌آمد مگر آنکه عَمر بن قُرَظه انصاری دست خود را سپر آن تیر می‌کرد و هیچ شمشیری نمی‌آمد مگر آنکه با جان و بدن خویش از امام پاسداری می‌کرد. عَمر زخم‌های سنگین برداشته بود و در شُرف شهادت بود ... در آخرین لحظات رو به امام عرض کرد: _ آیا وفا کردم؟ امام فرمودند: _ آری. تو نیز زودتر از من به بهشت می‌روی. سلام مرا به رسول خدا برسان؛ من هم به دنبالت خواهم آمد. برادرِ عمر بن قرظه انصاری که نامش علی بود، از دشمنان امام و در سپاه عمر سعد بود. فریاد زد: _ یا حسین! یا کذاب بن کذاب! برادر مرا گمراه کردی و فریب دادی تا آخر که او را کشتی... امام فرمودند: _ خدای عزّ و جلّ برادرت را گمراه نکرد؛ او را هدایت نمود و تو گمراه شدی. علی گفت: _ خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم... و به سوی امام تاخت... نافع بن هلال راه را بر او گرفت و با نیزه‌ای او را از اسب انداخت‌. یاران علی آمدند و او را نجات دادند و پس از آن علاج کردند تا زخمش بهبود یافت... پیش از این گفتیم که نافع بن هلال نام خود را بر تیرهایش نوشته بود و تیرهایش زهرآگین بودند. اینگونه رجز می‌خواند: _ می‌اندازم این تیرها را که نشان‌دار است. ترس بی‌فایده است. تیرها زهرآگینند و پرّان می‌روند و زمین را پر می‌کنند. پیوسته تیرانداخت تا تیرهای ترکش تمام شد. دست به تیغ برد و باز رجزخوانی کرد و جنگید و جنگید... من جوانی هستم یمنی! دینم دین حسین است و علی! اگر بکشیدم، به آرزویم رسیده‌ام و پاداش می‌بینم! ۱۲ نفر از اصحاب عمرسعد را کشت و بسیاری را مجروح کرد... زخمی شده بود و بازوانش خسته بود. از پای درآمد... شمر بن ذی‌الجوشن او را گرفت و با تعدادی از سربازان او را کشان‌کشان تا نزد عمر سعد بردند. عمر سعد گفت: _ ای نافع وای بر تو! تو را چه شده که با جان خود چنین کرده‌ای؟ نافع در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، پاسخ داد: _ خدا می‌داند که من چه خواسته‌ام. من خود را بر این جهادی که کردم ملامت نمی‌کنم و اگر دست و بازو داشتم، هرگز نمی‌توانستید مرا دستگیر کنید... شمر به دستور عمر سعد شمشیر کشید تا نافع را بکشد. نافع گفت: _ اگر مسلمان بودی بر تو سنگین و سخت بود که خون ما را به گردن بگیری و به دیدار پروردگار روی! سپاس خدای را که مرگ ما را به دست نابکارترین خلق خود مقرر فرمود. در این لحظه، شمر نافع را به شهادت رساند. رحمت و رضوان خدا بر او باد. ... ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ 🎁 انتشار مطالب با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد برای اعضای محترم کانال مجاز است. @namazemahboob
📗*کتابِ آه* 🔥 مقتل امام حسین علیه‌السلام ‌ عَمربن‌قُرَظَه اَنصاری آمد و از امام علیه السلام اذن جهاد گرفت. او همان کسی بود که چند شب قبل از عاشورا، به فرمان امام حسین علیه‌السلام، نزد عمر سعد رفت تا پیغام امام را جهت دیداری شبانه به عمر برساند. عَمر پیش روی امام نبردی سخت کرد و گروه بسیاری از سپاه ابن‌زیاد را به هلاکت رساند. جلوی دشمن را گرفته بود و شجاعانه نبرد می‌کرد... گفته‌اند هیچ تیری به جانب امام نمی‌آمد مگر آنکه عَمر بن قُرَظه انصاری دست خود را سپر آن تیر می‌کرد و هیچ شمشیری نمی‌آمد مگر آنکه با جان و بدن خویش از امام پاسداری می‌کرد. عَمر زخم‌های سنگین برداشته بود و در شُرف شهادت بود ... در آخرین لحظات رو به امام عرض کرد: _ آیا وفا کردم؟ امام فرمودند: _ آری. تو نیز زودتر از من به بهشت می‌روی. سلام مرا به رسول خدا برسان؛ من هم به دنبالت خواهم آمد. برادرِ عمر بن قرظه انصاری که نامش علی بود، از دشمنان امام و در سپاه عمر سعد بود. فریاد زد: _ یا حسین! یا کذاب بن کذاب! برادر مرا گمراه کردی و فریب دادی تا آخر که او را کشتی... امام فرمودند: _ خدای عزّ و جلّ برادرت را گمراه نکرد؛ او را هدایت نمود و تو گمراه شدی. علی گفت: _ خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم... و به سوی امام تاخت... نافع بن هلال راه را بر او گرفت و با نیزه‌ای او را از اسب انداخت‌. یاران علی آمدند و او را نجات دادند و پس از آن علاج کردند تا زخمش بهبود یافت... پیش از این گفتیم که نافع بن هلال نام خود را بر تیرهایش نوشته بود و تیرهایش زهرآگین بودند. اینگونه رجز می‌خواند: _ می‌اندازم این تیرها را که نشان‌دار است. ترس بی‌فایده است. تیرها زهرآگینند و پرّان می‌روند و زمین را پر می‌کنند. پیوسته تیرانداخت تا تیرهای ترکش تمام شد. دست به تیغ برد و باز رجزخوانی کرد و جنگید و جنگید... من جوانی هستم یمنی! دینم دین حسین است و علی! اگر بکشیدم، به آرزویم رسیده‌ام و پاداش می‌بینم! ۱۲ نفر از اصحاب عمرسعد را کشت و بسیاری را مجروح کرد... زخمی شده بود و بازوانش خسته بود. از پای درآمد... شمر بن ذی‌الجوشن او را گرفت و با تعدادی از سربازان او را کشان‌کشان تا نزد عمر سعد بردند. عمر سعد گفت: _ ای نافع وای بر تو! تو را چه شده که با جان خود چنین کرده‌ای؟ نافع در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، پاسخ داد: _ خدا می‌داند که من چه خواسته‌ام. من خود را بر این جهادی که کردم ملامت نمی‌کنم و اگر دست و بازو داشتم، هرگز نمی‌توانستید مرا دستگیر کنید... شمر به دستور عمر سعد شمشیر کشید تا نافع را بکشد. نافع گفت: _ اگر مسلمان بودی بر تو سنگین و سخت بود که خون ما را به گردن بگیری و به دیدار پروردگار روی! سپاس خدای را که مرگ ما را به دست نابکارترین خلق خود مقرر فرمود. در این لحظه، شمر نافع را به شهادت رساند. رحمت و رضوان خدا بر او باد. ... ‎‌ 🎁 @namazemahboob ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄