📗داستان کربلا
❤️🔥 #بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_پنجاه_و_نه
آنان پاسخ ندادند.
حسین فرمود:
_او را اجابت کنید!
اگرچه فاسق است؛ ولی از قبیله مادریِ شماست.
ابوالفضل العباس و عبدالله و جعفر و عثمان، فرزندان امام علی و ام البنین، بیرون آمدند و گفتند:
_چه میخواهی؟
گفت:
_ای خواهر زادگان من! شما در امانید!
آن جوانانان پاسخ دادند:
_لعنت بر تو و بر امانِ تو!
آیا ما را امان دهی و فرزند پیغمبر را امان ندهی؟
حضرت عباس بانگ برآورد:
_وای بر تو
چه بد امانیست این امانی که آوردهای ای دشمن خدا!
آیا میگویی برادر و سرور خود، حسین بن فاطمه را رها کنیم و به امان لَعینان و لَعینزادگان درآییم؟
امان خدا برای ما از این اماننامه شما بهتر است!
پس شمر خشمگین به لشکر خود برگشت.
آنگاه عمر سعد فریاد زد:
_یا خَیْلَ اللّهِ ارْكَبی وَ بِالْجَنَّةِ اَبْشِری! ای لشکر خدا سوار شوید و شادمان باشید که به بهشت میروید! (مثل داعشیها)
چون عمر سعد فریاد زد، سربازانش سوار شدند و بعد از نماز عصر، به نزدیک خیمههای امام حسین علیهالسلام آمدند.
امام حسین جلوی خیمه خود نشسته، به شمشیر تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود.
خواهرش زینب سلامالله علیها نزدیک امام آمد و عرض کرد:
_برادرجان! این بانگ و فریاد را میشنوی که پیوسته به ما نزدیک میشود؟
امام سر از زانو برداشت و فرمود:
_همین لحظه رسول خدا را در خواب دیدم؛ به من گفت: تو به زودی نزد ما خواهی آمد!
پس خواهرش با ناراحتی فرمود:
_ واویلا!!
امام حسین فرمودند:
_هنگام شیون و گریه نیست خواهرم!
لطفا آرام باش! خدا تو را رحمت کند...
سپس امام از جای برخواست و به حضرت ابوالفضل فرمود:
_جانم به فدای تو! سوار شو و آنان را ملاقات کن و بپرس چه اتفاق تازهای افتاده است و برای چه آمدند؟
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
✅ کپی با ذکر صلوات هدیه به سیدالشهداء علیه السلام
@namazemahboob
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_پنجاه_و_نه
آنان پاسخ ندادند.
حسین گفت:
_او را اجابت کنید!
اگرچه فاسق است؛ ولی از قبیلهی مادر شماست.
عباس و عبدالله و جعفر و عثمان، فرزندان امام علی و ام البنین، بیرون آمدند و گفتند:
_چه میخواهی؟
گفت:
_ای خواهر زادگان من! شما در امانید!
آن جوانانان پاسخ دادند:
_لعنت بر تو و بر امانِ تو!
آیا ما را امان دهی و فرزند پیغمبر را امان ندهی؟
حضرت عباس بانگ برآورد:
_وای بر تو
چه بد امانیست این امانی که آوردهای ای دشمن خدا!
آیا میگویی برادر و سرور خود، حسین بن فاطمه را رها کنیم و به امان لَعینان و لَعینزادگان درآییم؟
امان خدا برای ما از این اماننامه شما بهتر است!
پس شمر خشمگین به لشکر خود برگشت.
آنگاه عمر سعد فریاد زد:
_یا خَیْلَ اللّهِ ارْكَبی وَ بِالْجَنَّةِ اَبْشِری! ای لشکر خدا سوار شوید و شادمان باشید که به بهشت میروید! (مثل داعشیها)
چون عمر سعد فریاد زد، سربازانش سوار شدند و بعد از نماز عصر، به نزدیک خیمههای امام حسین علیهالسلام آمدند.
امام حسین جلوی خیمهی خود نشسته، به شمشیر تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود.
خواهرش زینب سلامالله علیها نزدیک امام آمد و گفت:
_این بانگ و فریاد را نمیشنوی که پیوسته به ما نزدیک میشود؟
حسین سر از زانو برداشت و گفت:
_همین لحظه رسول خدا را در خواب دیدم؛ به من گفت: تو به زودی نزد ما خواهی آمد!
پس خواهرش با ناراحتی فرمود:
_ واویلا!!
حسین گفت:
_هنگام شیون و گریه نیست خواهرم!
خاموش باش! خدا تو را رحمت کند...
سپس امام از جای برخواست و به حضرت ابوالفضل فرمود:
_جانم به فدای تو! سوار شو و آنان را ملاقات کن و بپرس چه اتفاق تازهای افتاده است و برای چه آمدند؟
#ادامه_دارد ..
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄