eitaa logo
نماز محبوبم 💐
2.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
28 فایل
💐 اللهمّ بارِک لِمولانا صاحب الزمان علیه‌السلام و اجعَل صَلاتَنا بِه مَقبولَه 🤲🏻 کانال‌های دیگه‌‌مون: https://eitaa.com/chekaraa https://eitaa.com/maghtal جهت تبادل و بیان نظرات 👈🏻 @M_taeb
مشاهده در ایتا
دانلود
به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم.👊 اما هر مرحله آسان‌تر از مرحله قبل به نظر می‌رسید تا اینکه در آخرین سجده، در آرامشِ تقریبا کاملی به سر می‌بردم. 😭😭 سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم. در حالی که در اوج بی‌حسی قرار داشتم، همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم… 😶 خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایانِ آن، اینقدر با خودم جنگیدم.😓 در حالی که سرم را شرم‌آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می‌دانی من از جایی دور‌ آمدم... 😭😭🤲 … هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم. و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین، وصف آن با کلمات غیر ممکن است...💚 موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی‌توانم توصیفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه بود و حس کردم که از نقطه‌ای داخل سینه‌ام بیرون می‌تابد... چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می‌لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت... 🙂 گو اینکه « رحمت » به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد. سپس بدون اینکه سببش را بدانم، گریه کردم.😭 اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه‌ام به شدت بلند شد. هرچه گریه‌ام شدیدتر می‌شد، حس می‌کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف، مرا در آغوش می‌گیرد. این گریه برای احساس گناه نبود… گر چه این گریه نیز شایسته من بود… و برای احساس خواری و ذلت و یا خوشحالی هم نبود … 🌊 مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره‌ای عظیم، از ترس و خشم را به بیرون می‌ریزد. در حالی که این‌ها را می‌نویسم از خودم می‌پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست؟ مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم و صورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می‌گریستم...😭😭 وقتی در پایان، گریه‌ام تمام شد، به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب‌تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم... 🔮 اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که . قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم: 🤲 خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم. 📚 برگرفته از کتاب “Even Angels Ask ” (حتی فرشتگان نیز می پرسند) اثر 🖇 تصویر جفری لانگ رو از اینجا ببینید. 🎁 @namazemahboob ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄