eitaa logo
نـــــــمازشـــــــب
5.8هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
48 فایل
☫ ﷽ ☫ ❣️بهترین نماز بعد از نماز واجب خواندن نماز در#دل‌شب است وکسی این توفیق را نخواهدداشت،جز#عاشقان‌خدا❣️ شرکت درچله نمازشب👇 https://eitaa.com/joinchat/2779841456C0cb9a78a0f
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 🌺 پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: 💕💕💕💕 شخصى نزد من آمد و گفت: برخيز برخاستم و با او به جايى رفتم، در آنجا دو نفر، يكى ايستاده و يكى نشسته ديدم، آن شخص ايستاده، يك انبر آهنى بزرگى در دست داشت و به دهان آن شخص نشسته مىگذاشت، و دو طرف دهان او را با انبر مىگرفت، و مىكشيد، به طورى كه به هر طرف مىكشيد، آن شخص نشسته به همان طرف، خم مىشد، من از آن شخص كه مرا صدا زد و مرا از جاى خود بلند كرد، پرسيدم : اين صحنه چيست؟ 💓💓💓💓💓 گفت: اين شخص نشسته در دنيا دروغگو بود (ولى بى توبه از دنيا رفت) اكنون در اين عالم برزخ تا فرا رسيدن قيامت، همواره اين گونه عذاب مىشود 🌻🌼🌻🌸🌻🌷 https://eitaa.com/Namazshab 💕💕
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 امام صادق (عليه السلام) فرمود: روزى پدرم امام باقر (عليه السلام) در كنار كعبه با مردى گفتگو مىكرد، ناگهان در آنجا ديد جانورى شبيه سوسمار مىجنبد و دهانش حركت مىكند، پدرم به آن مرد گفت: آيا مىدانى كه اين جانور چه مىگويد؟. 💓💓💓 او گفت: نه نمىدانم امام باقر (عليه السلام) فرمود: (اين گوشهاى از عالم برزخ است كه يكى از افراد بنى اميه كه مردهاند به اين صورت درآمده و) مىگويد: اگر عثمان را به بدى ياد كنى، حتما به على (عليه السلام) ناسزا مىگويم. سپس فرمود: همه بنى اميه هنگام مرگ به صورت اين جانور (شبيه سوسمار) مسخ شدند، از جمله عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى) كه به اين صورت در آمده، حتى فرزندانشان او را به اين شكل ديدند، حيران بودند كه با او چه كنند، ناگهان ناپديد شد، آنها تنه درختى را كفن كردند و به صورت ظاهر آن را بردند و دفن كردند، تا مردم با خبر نشوند https://eitaa.com/Namazshab 😊
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علامه بزرگ، سيد نعمت اللّه جزائرى (رحمة الله عليه) از علماى برجسته عصر (رحمة الله عليه) (متوفى 1111 ه. ق) بود، و به اصفهان آمد و در محضر ، بهره‏هاى علمى فراوان برد، و آنچنان به او نزديك شد كه مانند يكى از اهالى خانه علامه مجلسى به شمار مى‏آمد. (ره) نظر به اينكه داراى شاگردان و خدمتكاران، و مورد احترام مقامات دولتى و مردم بود، زندگيش تا حدودى داراى تشكيلات به نظر مى‏رسيد، به نظر بعضى مى‏آمد كه مثلا بر خلاف زهد و پارسايى اسلامى است. مرحوم سيد نعمت الله جزايرى مى‏گويد: روزى با كمال تواضع، به (رحمة الله عليه) تذكر دادم، سرانجام گفتم: من كوچكتر از آن هستم كه با شما در اين خصوص كه ظاهر متمايل به دنيا شده‏ايد، بحث كنم. ولى با شما عهد مى‏كنم كه هر كدام قبل از ديگرى از دنيا رفتيم، به خواب ديگرى بيائيم، تا روشن گردد كه آيا حق با من است (كه بايد با كمال سادگى، دور از تشكيلات دنيا زندگى كرد) يا حق با شما است ؟ اين پيشنهاد را پذيرفت. پس از مدتى (رحمة الله عليه) از دنيا رفت، عموم مردم عزادار شدند، و به عزادارى پرداختند، بعد از يك هفته كنار قبرش رفتم، و پس از قرائت ، همانجا خوابم برد، در عالم خواب ديدم گويا از قبر بيرون آمده، لباسهاى زيبا در تن داشت و چهره‏اش با شكوه بود در همين هنگام يادم آمد كه از دنيا رفته است دستش را گرفتم و گفتم: اى مولاى من، هم اكنون طبق معاهده‏اى كه داشتم به من خبر بده كه حق با من بود يا با تو، و به تو چه گذشت؟. فرمود: هنگامى كه بيمار شدم، كم كم بر بيماريم افزوده شد و شدت يافت و به راز و نياز با پرداختم كه مرا نجات دهد، كه ناگهان شخص بزرگوارى نزد من آمد و كنار پايم نشست و از احوال من پرسيد و از احوال من پرسيد، از دردهاى شديدى كه داشتم به او شكايت كردم، دستش را روى انگشتان پايم نهاد، و گفت: آيا دردش آرام شد. گفتم: همانجا كه شما دست نهاديد، دردش بر طرف گرديد، آن شخص دستش را به هر جاى بدنم مى‏كشيد، دردش رفع مى‏شد تا اينكه دستش را روى سينه‏ام گذارد، به طور كلى دردم بر طرف گرديد، و ديدم جسدم در كنار افتاده و خودم در گوشه خانه ايستاده‏ام و با پريشانى به جسدم نگاه مى‏كردم، بستگان و همسايه‏ها و مردم آمدند و گريه مى‏كردند، من به آنها مى‏گفتم: شيون نكنيد، من از درد و بيمارى راحت شدم، چرا گريه مى‏كنيد؟ ولى آنها همچنان مى‏گريستند و نصيحت مرا گوش نمى‏كردند، و بعد جمعيت آمدند و جسد مرا برداشتند و غسل دادند و كفن كردند و نماز بر آن خواندند و كنار قبر بردند، ديدم قبرى را كنده‏اند و مى‏خواهند جسدم را در ميان آن بگذارند، من با خودم گفتم: من از جسدم جدا مى‏شوم، و با او وارد قبر نخواهم شد، ولى وقتى كه جسدم را در ميان قبر نهادند، من از شدت علاقه و انسى كه به جسدم داشتم، وارد قبر شدم، و مردم روى قبر را پوشانيدند. ناگاه منادى حق ندا كرد: اى بنده من محمد باقر، براى امروز چه آوردى؟. من اعمال نيك خود را برشمردم، قبول نشد (يعنى به عنوان عمل فوق العاده و كامل پذيرفته نشد). باز همان صدا را از آن منادى شنيدم، مضطرب گشتم و در تنگنا قرار گرفتم، در اين هنگام ناگاه به يادم آمد كه يك روز سواره در بازار بزرگ اصفهان مى‏گذشتم، ديدم گروهى در اطراف يك نفر مومن، اجتماع كرده‏اند و از او مطالبه طلب خود مى‏كنند، و او را مى‏زنند و به او ناسزا مى‏گويند، او مى‏گفت : الان ندارم به من مهلت بدهيد، ولى به او مهلت نمى‏دادند، من به جلو رفتم و اعلام كردم كه او را رها كنيد، بدهكارى‏هاى او را من مى‏پردازم، مردم او را رها كردند و من بدهكارى‏هاى او را پرداختم، و او را به خانه خود آوردم و به او احترام و كمك كردم. همين حادثه يادم آمد و عرض كردم، خدايا چنين عملى دارم، اين عمل را از من پذيرفتند و امر كردند درى از قبرم به باز شد و مشمول نعمتهاى بى كران الهى شدم، و به دعاهاى مومنان و زيارت آنها از قبر من، بهرمند هستم، و من آنها را مى‏بينم ولى آنها من را نمى‏بينند. بنابراين اى سيد (نعمت اللّه جزائرى) اگر من در دنيا داراى مكنت مالى نبودم، چگونه مى‏توانستم مومنى را در بازار از چنگ خلق نجات دهم و نتيجه‏اش را امروز اين چنين بگيرم. سيد نعمت اللّه مى‏گويد: از خواب بيدار شدم و فهميدم كه آنچه را كه در دنيا جمع كرده بود، چون در راه مصالح مردم و اسلام مصرف مى‏شد، مايه نجات او گرديد https://eitaa.com/Namazshab 😊
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 : شخصى از احبار (علماى خوب يهود) از دنيا رفت، در عالم قبر () او را نشاندند، چند فرشته به او گفتند: مى‏خواهيم صد تازيانه به تو بزنيم، او جواب داد: طاقت ندارم. 🌹🌹🌹 گفتند: 99 تازيانه به تو بزنيم، او باز جواب داد طاقت ندارم. به همين ترتيب (چون آدم خوب بود) يك يك كم كردند، تا اين كه گفتند: يك تازيانه را حتما بايد بخورى. 💓💓💓💓 او گفت: چرا، مگر چه كرده‏ام؟ به او گفتند: زيرا تو يك روز بدون وضو خواندى، و بر يك شخص مظلومى مى‏گذشتى، و او را يارى نكردى، به خاطر اين دو خصلت، بايد تازيانه بخورى. به او يك تازيانه زدند، بر اثر آن، قبرش پر از آتش گرديد https://eitaa.com/Namazshab 😊
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 نويسنده كتاب ، علامه سيد محمد حسين حسينى نقل مىكند: دوستى به نام دكتر حسين احسان داشتم، زمستانها شش ماه به كربلا مسافرت مىكرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمىگرفت، بسيار شخص باصفا و خيرانديش بود كه حدود پانزده سال قبل از دنيا رفت، او نقل مىكرد، براى زيارت به كاظمين مشرف شدم در كنار شط دجله ديدم جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و بر دوش گرفتند و به طرف حرم مطهر امام كاظم (عليه السلام) و (عليه السلام) بردند، من هم كه عازم حرم بودند، به دنبال جنازه حركت كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه و وحشت انگيز بر روى جنازه نشسته است، بسيار تعجب كردم، با خود مىگفتم، چرا آن سگ روى جنازه رفته، ولى متوجه نبودم كه آن سگ بدن برزخى آن جنازه است، نه سگ خارجى، از افرادى كه نزديكم بودم پرسيدم: روى جنازه چيست؟. 🍃🍃🍃 گفتند: چيزى نيست، همان پارچهاى است كه مىبينى، در اين هنگام دريافتم، آن سگى را كه مىبينم شكلى مثالى و برزخى صاحب آن جنازه است كه تنها من مىبينم ولى ديگران نمىبينند، ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به صحن رسانيدند، هنگام ورود به صحن ديدم آن سگ از روى تابوت به پائين پريد و در گوشهاى در بيرون صحن ايستاد، تا اين كه آن جنازه را طواف دادند و بيرون آوردند، ديدم دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بر بالاى آن جنازه رفت. صاحب آن جنازه يك فرد مجرم و متجاوزى بود كه صورت برزخى او به صورت سگ، مجسم شده بود، و چون مرحوم دكتر حسين احسان داراى صفاى باطن، و ذهن پاك بود، داراى چشم برزخى شده و آن منظره را مىديد، ولى ديگران چيزى نمىديدند https://eitaa.com/Namazshab 😊
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى (رحمة الله عليه) موسس حوزه علميه قم، در سنين بين هفتاد و هشتاد، در بهمن ماه سال 1315 شمسى (17 ذيقعده 3551ه.ق) وفات كرد، قبر شريفش در مسجد بالاسر، كنار مرقد حضرت (سلام الله عليه) در قم است. دوران تحصيلات و تدريس او در نجف اشرف و سامره و كربلا و سپس اراك و قم بود، اين مرد بزرگ در سال 1340 قمرى به قم آمد (عجب اينكه نام شريف او الشيخ عبدالكريم الحائرى اليزدى به حساب ابجد، مطابق با 1340 است). او در همين سال، حوزه علميه قم را تاسيس كرد و بنيان يك حوزه علمى وسيع را در آن سال در سرزمين مبارك قم پديد آورد. او علاقه خاصى به كربلا داشت، مىگفت : من آرزو دارم باز به كربلا بروم و آرزو بر جوانان عيب نيست (اين كلمه را به صورت مزاح مىگفت). 💓💓💓 و مىفرمود: افسوس ديگر نمىتوانم به كربلا بروم، با اين بارى كه از امور مادى و معنوى مردم بر دوش من است. گرچه تا آخر عمر نتوانست به كربلا برود، ولى در خواب مسلم ديده شده كه روح آن مرد بزرگ، پس از وفاتش به كربلا و عتبات رفته است، در اينجا به ذكر دو خواب مىپردازيم: 1- آقاى حاج آقا شمس الضحى اراكى، در همان شب فوت آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (رحمة الله عليه) در خواب مىبيند، آيت اللّه حاج ميرزا مهدى بروجردى (محرر و سرپرست امور بيت مرحوم حائرى)، به ايشان تلفن كرد كه آقاى شيخ (عبدالكريم) به اراك مىآيند كه از آنجا به كربلا بروند و شمس الضحى در عالم خواب مشاهده مىكند كه آقاى حاج شيخ (عبدالكريم) به خانه كرهرورد (قريهاى نزديك اراك) آمدند و از كنار ديوار باغ، به طرف آسمان اوج گرفتند و به سوى كربلا رفتند، همراه ايشان كسى يا كسانى نيز بودند. 2- آيت اللّه حاج سيد على لواسانى، در آن وقت در نجف بود، همان شب فوت حاج شيخ عبدالكريم، در خواب مىبيند، مردم براى استقبال جنازه به طرف بازار بزرگ و جانب دروازه نجف اشرف مىروند، ايشان مىپرسد مردم را براى چه بيرون آمدهاند؟ مىگويند: جنازه حاج شيخ عبدالكريم را مىآورند. فرداى آن شب، آقاى لواسانى به صحن حضرت على (عليه السلام) وارد مىگردد، مىبيند، بعضى از طلبهها صحبت از قم و بيت حاج شيخ عبدالكريم، مىنمايند، آقاى لواسانى از آنها مىپرسد: به چه مناسبت از قم صحبت مىكنيد؟. مىگويند: مگر خبر ندارى آقاى حاج شيخ در قم فوت شده است https://eitaa.com/Namazshab 😊
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر، بر مشركان پيروز شدند و جمعى از بزرگان قريش به هلاكت رسيدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد جنازه دشمنان را در ميان چاه بدر انداختند، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر دهانه چاه ايستاد و به كشته شدگان خطاب كرد و فرمود: 🌷🍃🍃🌸 و شما همسايگان و معاصران بدى براى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بوديد، او را از خانهاش مكه، بيرون نموده سپس همه با هم اجتماع نموده و به جنگ با او پرداختند، اكنون آنچه را كه خدا به من وعده داده است ديدم كه حق است. 🌸🌸🌸 عمر بن خطاب گفت: اى رسول خدا! سخن با پيكرهائى كه روح از آنها جدا شده، چه فايدهاى دارد؟ رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى پسر خطاب! ساكت باش، سوگند به خدا كه تو از آنها شنواتر نيستى، و بين آنها و فرشتگان كه با گرزهاى آهنين آنها را بگيرند هيچ فاصلهاى نيست مگر آنكه من صورت خود را اين گونه از آنها برگردانم. (169) و در بعضى از روايات آمده: رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) كنار دهانه چاه بدر، سران مشترك را كشته شده بودند، يك يك نام برد، و فرمود: من آنچه را خداوند به من وعده داده بود ديدم و به حق يافتم، آيا شما هم به آنچه وعده داده شده بوديد به حق يافتيد؟. 📚📚 يكى از حاضران گفت : اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) آيا با مردگان سخن مىگوئى؟. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست او است، آنها سخن مرا بهتر از شما مىشنوند، ولى قدرت بر جواب دادن را ندارند. https://eitaa.com/Namazshab 😊
🌹🌹 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پس از جنگ جمل كه در عصر خلافت امام على (عليه السلام) با سپاه طلحه و زبير، در بصره رخ داد، امام على (عليه السلام) در ميان كشتهها عبور مىكرد، ناگاه چشمش به جنازه كعب بن سوره (قاضى گمراه بصره) افتاد، همان كسى كه قرآنى به گردن خود آويزان كرد و با بستگان خود در صف دشمن به جنگ با سپاه على (عليه السلام) پرداخت و سرانجام در همين جنگ به هلاكت رسيد. 🍃🍃 امام على (عليه السلام) به حاضران فرمود: كعب را بنشانيد، او را نشاندند، امام على (عليه السلام) خطاب به او فرمود: اى كعب! من آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم، آيا تو نيز به آنچه خدايت وعده داده بود به حق يافتى؟. سپس فرمود: جنازه كعب را بخوابانيد، از آنجا اندكى عبور كردند، ناگاه چشم امام على (عليه السلام) به جنازه طلحه افتاد، فرمود: او را بنشانيد، او را نشاندند، امام على (عليه السلام) همان سخن را به او نيز فرمود، سپس دستور داد، جنازه او را نيز به زمين خواباندند. يكى از حاضران عرض كرد: اى امير مومنان! به دو كشتهاى كه نمىشنوند چه مىگفتى؟. امام على (عليه السلام) به او فرمود: سوگند به خدا آنها سخن مرا شنيدند چنانكه كشته شدگان افتاده در ميان چاه بدر، سخن رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را شنيدند https://eitaa.com/Namazshab 😊