eitaa logo
کانال نماز خوب
1.6هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
12 فایل
✅ کانال اول ما @ahkaamcanonical 🔴 جهت پیشنهاد و انتقاد،پاسخگویی #سئوالات_شرعی، #ازدواج، و #دیگر_مسائل به این آیدی می توانید رجوع بفرمایید.👇👇👇 @fatematozahrastmadaram 🔵 ادمین تبادل و تبلیغ:👇👇 @fadaypedar79 کپی_آزاد ۹۹/۲/۱۷ ♥از صبوری شما متشکریم
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالرحمن 💢 ما رو ول نمی کنند ... یکی از ریاضی نقل میکرد : قرار بود جمع منتخبی از اساتید و ریاضی برای شرکت در بین المللی به یکی از کشور های غربی برن . وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه تو هواپیماست . به خودم گفتم بفرما😒 اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن😒 رفتم پیشش نشستم بهش گفتم : حاج آقا اشتباه سوار شدید نمیره😝 گفت : میدانم🤗 گفتم : حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی ؛ شما اشتباهی نیاین😏 گفت : میدانم دیدم کم نمیاره ... جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش ، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید . اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم . از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه . گفتم : عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران . جوابشو بیار اونجا بده😂 دوباره خوابیدم😴 بیدار که شدم دیگه نمی نوشت ، گفتم چی شد؟ 📝برگه رو بهم داد و گفت : سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی😁 شوکه شده بودم ادامه داد : این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من هستم از قم............... بعدها فهمیدم که به ایشون لقب را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود . تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از های و سایر کشور های برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند . ✅ حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم ای مدظله العالی : " گوش تان به دهان رهبر باشد چون ایشان گوششان به دهان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است " این جملات وقتی بیش تر معنا پیدا می کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان ، علامه عارف آیت الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن زاده فرموده اند : حسن زاده را کسی نشناخت جز زمان علیه السلام . نشر دهید📢 کانال @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
💓 خاطره ای تکان دهنده 💓 🌳 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه ها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچه ها نماز می خواند، 🌳 به کلاس ما آمد و گفت: «بچه ها برای دوشنبه ی هفته ی آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكلیف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 🌳 من همان جا غصه دار شدم چون در خانه ما به این چیزها بها داده نمی شد و خبری از نماز نبود. روزهای بعد، بچه ها یکی یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه می آوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» 🌳 من گریه کنان از دفتر بیرون آمدم. فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. 🌳 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش کلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچه ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود هر چه بخواهید خدای مهربان به شما می دهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت. 🌳 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد. من كه تازه به سن تكلیف رسیده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گیرم كه این گونه نشد. 🌳 اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را دید، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. 🌳 صبح از حسینیه ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. پدر و مادرم هر دو مرا صدا می کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده اند، 🌳 با نگرانی پرسیدم: چه شده؟! كه یك دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده ایم.! خواب دیدیم ما را به طرف پرتگاه می برند، می گفتند شما در دنیا نماز نخوانده اید و هیچ عمل خیری ندارید و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانیت سؤال می كردند و ما هم گریه می کردیم، 🌳 جیغ می زدیم و هر چه تلاش می کردیم فایده ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. خیلی وحشت كرده بودیم. ناگهان صدایی به گوشمان رسید كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، دیشب در خانه ی این ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.» 🌳 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه های خود را بجا آوردند و در یك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن ها را مورد عنایت قرار داد. 🌳 این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. 🌳 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می گذراند. 🌳 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته اند. یک هفته ای می شد که به رحمت خدا رفته بود. 🌳 خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد. حال من مانده ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدیر نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدایی هستم و در جشن تكلیف دانش آموزان، یاد مدیر متعهد خود را گرامی می دارم و هر سال که می گذرد برکت را به واسطه ی در زندگی خود احساس می کنم. 🌳 خدا همه خادمین نماز را موفق بدارد و آنانی كه برای اقامه نماز تلاش كردند و به رحمت خدا رفته اند را بیامرزد و ما را هم جزو نمازگزاران واقعی قراردهد. خواهر کوچک شما ـ التماس دعا 📚 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۱۲۲. کانال @Namaztchtore 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃