eitaa logo
نم قلم ✍
239 دنبال‌کننده
436 عکس
563 ویدیو
1 فایل
محلی برای ارائه آثار قلمی محمد رضائی پورعلمدار ان شاءالله بیشتر از شهدا خواهم نوشت. چون حق حیات بر گردنم دارند. ارتباط با مدیر کانال @pooralamdar🚦
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی تلویزیون ، جبهه را نشون می داد ، می خواست بره تو تلویزیون. موقع اخبار جنگ هیچکس حق نداشت حرف بزنه، تمام هوش و حواس این بچه ،جنگ بود و جبهه. چند باری از جبهه رفتنش جلوگیری شده بود ،ولی مصمم تر می شد برای رفتن. یک روز که رفتارش را دیدم ،ناخودآگاه رفتم به حدود ده سال قبل ... قرار و مدارامون را گذاشته بودیم که بریم . ولی از شانس بد من ، نوبت آبمون توی مزرعه رسیده بود و باید سه روز گرفتار آب می شدم. توی این سه شبانه روز ، هر وقت بیدار بودم توی فکرش بودم و وقتی چرتی می زدم ، بی امان خودمو کنارش می دیدم. بالاخره آبمون سر اومد، و خدا میدونه، این شوق دیدار یار چطور منو دیوانه کرده بود. نه راه می شناختم نه چاه. زدم به کوه و تپه و بوته زارها و .... انگار که به ونک برسم ،رسیدم کنارش. خودمو رسوندم ونک ، رفتم خونه مش یوسف. گفتم: مش یوسف من اومدم. بریم؟ گفت: مرد حسابی تو صحرا بودی ،برو رخت و لباست را دربیار ، به سر و وضعت برس ، ان شاءالله فردا می ریم. خدا میدونه چطور گذشت به من راه برگشت از خونه مش یوسف تا خونه خودمون و چه کشیدم اون شب تا صبح... قصه اون چند روز که برام یادآوری شد. گفتم یا امام رضا! یه روزی من مشتاق دیدن صحن و سرای تو بودم و هوش از،سرم برده بودی. حالا این بچه هم عاشق جدت، حسین شده و می ترسم مدیون دلش بمونم. کمکم کن، تا راضی بشم به رفتنش. وقتی شنید که راضی ام، انگار همه دنیا را بهش داده بودند. خاطره ای از راوی: محمد رضائی پورعلمدار https://eitaa.com/nameghalam