نَمی از باران
داستان زیبای #نسل_سوخته #قسمت_دهــم: ✍من سعی می کردم با همه تیپ و اخلاقی دوست بشم بعضی رفتارها خی
داستان زیبای #نسل_سوخته
#قسمت_یــازدهـم:
✍یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود اون روز سحر نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم هاش رفت توی هم حتی جواب سلامم رو هم نداد
سریع براش چای ریختم دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگاه کرد به والدین خود احسان می کنید؟
جا خوردم دستم بین زمین و آسمون خشک شد با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد
- لازم نکرده من به لطف تو نیازی ندارم تو به ما شر نرسان خیرت پیشکش بدجور دلم شکست دلم می خواست با همه وجود گریه کنم
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می دادم؟ غیر از این بود که چشم هام پر از اشک شده بود
یه نگاه بهم انداخت نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری هنوز 5 سال دیگه مونده پاشو برو بخواب
- اما صدام بغض داشت و می لرزید
- به تو واجب نشده من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری
نفسم توی سینه ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد همون جا خشکم زده بود مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم شبتون بخیر و بدون مکث رفتم توی اتاق پام به اتاق نرسیده اشکم سرازیر شد تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم در رو بستم و همون جا پشت در نشستم سعید و الهام خواب بودن جلوی دهنم رو گرفتم صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه خدایا تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت تو شاهد باش چون حرف تو بود گوش کردم اما خیلی دلم سوخته خیلی
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد پدرم اهل نماز نبود گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه برم وضو بگیرم می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم اجازه اون رو هم ازم صلب کنه که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده
تا صدای در اتاق شون اومد آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم از توی آشپزخونه صدا می اومد دویدم سمت دستشویی که یهو اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام
- تو که هنوز بیداری
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد
- عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟
این بار بیشتر صبر کردم نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم
جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه من رو گرفت دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بودتازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم
رفتم سجده خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم
بغضم شکست من رو می بخشی؟تازه امروز، روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم
از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم
هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره.
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
ادامــه دارد...
#داستان
@namiazbaran
اي روح دو صد مسيح محتاج دَمَت
زهرايي و خورشيد غبار قدمت
کي گفته که تو حرم نداري بانو؟
اي وسعت دلهاي شکسته ، حَرَمت . . .
#فاطمیه
#نمی_از_باران
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ
بگو (ای پیامبر) من هیچ پاداشی برای رسالت خود نمیخواهم مگر محبت به اهل بیتم
(سوره شوری٢٣)
دخترم! با آن همه احسان كه ديد امت ز من
بوسه گلْ، ميخِ در، اجر ذَوِي القربي نبود!
ـ جان بابا! خانه پر گرديد از دشمن، ولي
هيچ كس جز فضّه و ديوار و در با ما نبود!
#فاطمیه
@namiazbaran
فدک! با من بگو آخر
چرا در آسمان نیلی ات
زخم و نمک
سیلی، کتک
هم قافیه هستند با تو ای فدک!
ای قلب مجروح تو قاموس تمام دردهای مشترک
آه ای فدک،آه ای فدک!
یوسف رحیمی
#فاطمیه
@namiazbaran
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 امانتی پیامبر(ص)
◾️شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد.
#علیرضا_پناهیان
#کلیپ
@namiazbaran
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ
إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ ...(احزاب/۵٣)
مـادر ...!
همه می دانند
که تو اجازه ندادی ...
#فاطمیه
همیشه سکوت؛
علامت رضایت نیست!
...
شاید مادر جوانی از دنیا
رفته باشد و...
اهالی خانه،
گوشه و کنار خانه
سکوت کرده
و زانوی غم بغل
گرفته باشند!
پورمشیر
@namiazbaran
امام صــادق علیه السلام:
دعا پيوسته در حجاب است تا آن
گاه كه بر محـــمّد (ص) و خاندان
محمّد (ص) درود فرستاده شود.
📚ڪافــی جلد ۲ صفحه ۴۹۱
#عکسنوشته
#حدیث
@namiazbaran
❤️✨
✨
🔶مهدی جان
💕صدا ڪردنت سخت نیست
من سختش ڪردہ ام
⚜اَدْعوُكَ يا سَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه
❤️ميخوانمت آقاے من
اما با زبانے كہ گناه لالش كرده
✨
❤️✨
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
#مهدویت
@namiazbaran
🍀صبر عجیب یک عالم دینی در مقابل همسرش:
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیع بوده است، در حدی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کردهاند که فرموده بود: اگر تمام کتابهای فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینهام دارم، همه را بیرون میدهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی میکند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جستوجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر گاهی که به داخل خانه میرود، همسرش حسابی او را کتک میزند.
یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند و گفتند: آقا ما داستانی شنیدهایم از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را میزند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد. گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمیدهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم. گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست چون وقتی بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد. همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود! این چوب الهی است، این باید باشد!
#حکایت
@namiazbaran