eitaa logo
نَمی از باران
320 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي  (سوره طه44) پس به نرمى با او(فرعون) سخن بگوييد، شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد. 😌اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی را دارید، در قدم اول از گفتار و با بهره گیرید ، حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا سران لجوج کفار جاهلی باشند. @namiazbaran
..♥️.. حیـران و آشـفته یعنے حـٰال ڪسے ڪه مـرگ را نخـواهـد امـٰا لایـق شـہادت هـم نباشـد @namiazbaran
📚رمان مذهبی •°•°•°• زیارت عاشورا واقعا قشنگ بود... معناش هم قشنگتر ...😍 چقدر داشتم عوض میشدم! منی که یادم نیست آخرین بار زیارت عاشورا روکی و کجا خوندم... شاید تو مراسمات مدرسه... . همه رفتیم معراج شهدا شهیدی که تازه پیداشده بود رو آوردن...😔 هیاهویی به پا بود. همه داشتن گریه و زاری میکردن و یکی یکی میرفتن و به شهید سلام میدادن...😭 زهرا دستم و کشید و گفت: _بیا بریم منو برد سمت تابوت... مبهوت نشستم کنار تابوت... چیزی تو قلبم بالا و پایین میرفت...💓 گلوم خشک شده بود... انگار اون لحظه دوباره متولد شدم...😔 اولین قطره از چشمم چکیدو راه رو برای قطره های دیگه باز کرد...😭😭 . خودم انداختم روی تابوت و ضجه زدم😭😭😭😭 ازته دلم... واقعا عوض شده بودم.... هرکسی روی تابوت چیزی مینوشت... خودکار رسید دست من... باتردید دستم گرفتم... دستام میلرزید...😥 به زهرا یه نگاهی انداختم که نگران منو نگاه میکرد... تصمیم خودمو گرفته بودم... آروم نوشتم: (کمکم کن چادر بپوشم...)📝✉️ .... ⬅ ادامه دارد... •°•°•°•° ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
❇️ علیه‌السلام فرمود: «اسْمُهُ‏ عِنْدَ أَهْلِ‏ السَّمَاءِ الصَّادِق¹»؛ عمق اين كلمه برای كسانی مثل شيخ طوسی، شيخ انصاری روشن می‌شود! 🔆 تعريفی كه امام چهارم از علیهمالسلام كرد، اين است كه اسم او نزد تمام اهل آسمان « » است. ✨ عنوان صادقيت در ملأ اعلی، آن هم حقيقت صدق، (و تمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا²)؛ اين لباسی است كه بر قامت او دوخته شده است. 🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی ◼️ @namiazbaran
سلمان حیدریم و مسلمان صادقیم ... 🏴 @namiazbaran
فرمود: دوستتان برادران تواند. دوستشان داری؟ گفتم:... #نمی_از_باران #شهادت_امام_صادق علیه السلام #عکسنوشته @namiazbaran
پرسید ما دوستتان داریم برای همین... #نمی_از_باران #عکسنوشته #شهادت_امام_صادق علیه السلام @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_ششم •°•°•°• زیارت عاشورا واقعا قشنگ بود... معناش ه
📚رمان مذهبی •°•°•°• یک ماه از اون زمان میگذره... با وجود تمام مخالفت های خونواده و دوستام، چادری شدم! خیلی از نگاه های سنگین از روم برداشته شده و امنیتم بیشتر... حالا حرفای زهرا رو درک میکردم... . از آقای صبوری هم که بگم... خیلی عجیبه رفتارش مخصوصا از وقتی که من چادری شدم... ... در زدم و وارد دفتر بسیج شدم باخودم تصمیم گرفتم حالا که چادری شدم یه خانومِ چادری کامل بشم! و الانم عضو بسیج شدم...!! امروز یه جلسه داشتیم. . درو بستم و خواستم برم اتاق کنفراس که ازاتاق اومد بیرون... تا منو دید یکم سرخ شدو سرشو انداخت پایین وگفت: _سلام خانوم جلالی. +سلام هوا به نظرم تنگ و سنگین اومد سریع خودمو جمع و جور کردم و از جلوی راهش رفتم کنار... و اونم رد شدو از دفتر بیرون رفت... دستم و گذاشتم روی قلبم دیوانه وار میکوبید انگار میخواست‌ از دهنم بزنه بیرون... یکم صبر کردم آروم که شدم رفتم تو.... سلام کلی ای کردم و رفتم پیش زهرا نشستم... _سلام نیلوفر خانوم زشت😂 +زهرا حرف نزن که خیلی نامردی _چراااا؟😵😪 +حالا بعدا بهت میگم و باهات کار دارم! _یا اکثر امام زاده ها😲 خنده آرومی کردیم و به سخنران گوش دادیم. . وسطای جلسه بود که هم اومد. . +خببببب‌، زهرا خانوممممم بیا که باهات کار دارمممم _نیلو من از تو میترسم...کاش میمردی😂😂 +مرگ😐...دختره زش... حرفمو کامل نگفته بودم که یکی از دوستام که جانشین فرمانده بسیج خواهران بود اومدو گفت: _نیلوفر،آقای صبوری باهات کار داره. +بامن؟ _آره...گفت بری دفترخودش. بعد خنده ای کردو ادامه داد: _کی شیرینیش رو بخوریم ایشالا؟😌 +ااا مرض!...الکی جو میدی!...لابد میخواد کارت بسیجمو بده... و بعد رو به زهرا گفتم: +هنوز شمارو یادمه...میرسم خدمتت!☝👊 . رفتم دفتر بسیج تو دلم وِلوِله بودو قلبم‌ تند تند میزد. آروم در زدم... صداش اومد که گفت: _بفرمایید. آروم دستگیره رو چرخوندم و وارد شدم. از جاش پاشدو گفت: _بازم سلام خانوم جلالی بفرمایید +سلام...کاری داشتید بامن؟کارت بسیجم آماده شده؟ _نه اون هنوز آماده نشده...عرض دیگه ای داشتم... اگه ممکنه چند لحظه بشینید.... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran