eitaa logo
نَمی از باران
332 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ علیه‌السلام فرمود: «اسْمُهُ‏ عِنْدَ أَهْلِ‏ السَّمَاءِ الصَّادِق¹»؛ عمق اين كلمه برای كسانی مثل شيخ طوسی، شيخ انصاری روشن می‌شود! 🔆 تعريفی كه امام چهارم از علیهمالسلام كرد، اين است كه اسم او نزد تمام اهل آسمان « » است. ✨ عنوان صادقيت در ملأ اعلی، آن هم حقيقت صدق، (و تمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا²)؛ اين لباسی است كه بر قامت او دوخته شده است. 🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی ◼️ @namiazbaran
سلمان حیدریم و مسلمان صادقیم ... 🏴 @namiazbaran
فرمود: دوستتان برادران تواند. دوستشان داری؟ گفتم:... #نمی_از_باران #شهادت_امام_صادق علیه السلام #عکسنوشته @namiazbaran
پرسید ما دوستتان داریم برای همین... #نمی_از_باران #عکسنوشته #شهادت_امام_صادق علیه السلام @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_ششم •°•°•°• زیارت عاشورا واقعا قشنگ بود... معناش ه
📚رمان مذهبی •°•°•°• یک ماه از اون زمان میگذره... با وجود تمام مخالفت های خونواده و دوستام، چادری شدم! خیلی از نگاه های سنگین از روم برداشته شده و امنیتم بیشتر... حالا حرفای زهرا رو درک میکردم... . از آقای صبوری هم که بگم... خیلی عجیبه رفتارش مخصوصا از وقتی که من چادری شدم... ... در زدم و وارد دفتر بسیج شدم باخودم تصمیم گرفتم حالا که چادری شدم یه خانومِ چادری کامل بشم! و الانم عضو بسیج شدم...!! امروز یه جلسه داشتیم. . درو بستم و خواستم برم اتاق کنفراس که ازاتاق اومد بیرون... تا منو دید یکم سرخ شدو سرشو انداخت پایین وگفت: _سلام خانوم جلالی. +سلام هوا به نظرم تنگ و سنگین اومد سریع خودمو جمع و جور کردم و از جلوی راهش رفتم کنار... و اونم رد شدو از دفتر بیرون رفت... دستم و گذاشتم روی قلبم دیوانه وار میکوبید انگار میخواست‌ از دهنم بزنه بیرون... یکم صبر کردم آروم که شدم رفتم تو.... سلام کلی ای کردم و رفتم پیش زهرا نشستم... _سلام نیلوفر خانوم زشت😂 +زهرا حرف نزن که خیلی نامردی _چراااا؟😵😪 +حالا بعدا بهت میگم و باهات کار دارم! _یا اکثر امام زاده ها😲 خنده آرومی کردیم و به سخنران گوش دادیم. . وسطای جلسه بود که هم اومد. . +خببببب‌، زهرا خانوممممم بیا که باهات کار دارمممم _نیلو من از تو میترسم...کاش میمردی😂😂 +مرگ😐...دختره زش... حرفمو کامل نگفته بودم که یکی از دوستام که جانشین فرمانده بسیج خواهران بود اومدو گفت: _نیلوفر،آقای صبوری باهات کار داره. +بامن؟ _آره...گفت بری دفترخودش. بعد خنده ای کردو ادامه داد: _کی شیرینیش رو بخوریم ایشالا؟😌 +ااا مرض!...الکی جو میدی!...لابد میخواد کارت بسیجمو بده... و بعد رو به زهرا گفتم: +هنوز شمارو یادمه...میرسم خدمتت!☝👊 . رفتم دفتر بسیج تو دلم وِلوِله بودو قلبم‌ تند تند میزد. آروم در زدم... صداش اومد که گفت: _بفرمایید. آروم دستگیره رو چرخوندم و وارد شدم. از جاش پاشدو گفت: _بازم سلام خانوم جلالی بفرمایید +سلام...کاری داشتید بامن؟کارت بسیجم آماده شده؟ _نه اون هنوز آماده نشده...عرض دیگه ای داشتم... اگه ممکنه چند لحظه بشینید.... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
چه خوبه عاشق کسی باشی که هر لحظه باهاته … از رگ گردن نزدیک تر … خدا … خدا خیلی نزدیکه تو وقتی از ته قلبت آرزو کنی اون میشنوه به صلاحت باشه درستش میکنه بهش اعتقاد داشته باش... ☘🍃 @namiazbaran
🌹🌹🌹 🙏 دعا برای تعجیل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهایش بود. هر وقت قرار بود کسی به زیارت برود، یا در التماس دعا گفتن‌های مرسوم، می‌گفت: «برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه خیلی دعا کنید!» اگر قرار بود دوستی به زیارت برود، نشانه‌ای می‌داد تا به یاد او بیفتد و بعد تأکید می‌کرد: «وقتی یاد من افتادی، برای امام زمان دعا کن!» هیچ وقت نشنیدم که برای خودش دعایی بخواهد. ❤️ بعد از شهادتش، یکی از دوستان، صحنه‌ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای وطنمان نیز، در میدان جنگ در حال یاری امام حسین بودند. آن بنده‌ی خدا در بین شهدا، آقا جواد را دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: «ما در حال یاری کردن امام حسین علیه السلام هستیم، خیلی کار داریم. شما هم باید برای ظهور آماده شوید. چندان دور نیست. خودتان را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید. 📢 سیره مهدوی @namiazbaran
📚رمان مذهبی •°•°•°• _نه اون هنوز آماده نشده...عرض دیگه ای داشتم... اگه ممکنه چند لحظه بشینید.... با تعجب بهش نگاه کردم و روی صندلی ای که بهش اشاره کرده بود نشستم. +من در خدمتم با کمی مِن مِن کردن شروع به صحبت کرد: _راستش... چیزه... راستش یه چند وقتیه که... و بعد مکث کرد. وااای! این چرا حرف نمیزنهههه داشتم روانی میشدم... منم که کنجکاااو!! +چند وقتیکه چی آقای صبوری؟ از جاش بلند شدو رفت سمت در و منم مبهم نگاهش میکردم... _چند وقتیکه میخوام به شما بگم، (به چشمام نگاه کردو ادامه داد) :_ با من ازدواج میکنید؟؟؟!!! و بعد سریع درو باز کردو رفت بیرون... چشمای من چهار تا شده بود! نههه مگه میشه؟! بود؟! همین خودمون بود؟؟؟😂😓 دارم خواب میبینم?!! یه نیشگون از خودم گرفتم که از خواب پاشم اما آیییی دردم گرفت!😭 نه من بیدااارم😓 یک ربعی گذشت تا به خودم بیام و صحبتای و هضم کنم. واقعا مونده بودم چیکارکنم! ازاتاق رفتم بیرون و داشت یک لیوان آب میخورد. تا منو دید سرشو انداخت پایین. منم سرمو انداختم پایین و گفتم: +جواب رو بهتون میگم... خداحافظ -خدانگهدارتون... . زهرا دوید سمتم و باخنده پرسید: _چیه؟ چرا لپ هات گل انداخته... جوابی ندادم و زهرا رو کشوندم سمت بوفه... پشت یکی از نیمکت ها نشستیم و یه آبمیوه دِبش خوردیم... یکم از التهاب درونم کاسته شد! تمام ماجرارو برای زهرا تعریف کردم... _خب...پس که اینطور! حالا جوابت چیه؟ +معلومه! منفی! _برو گمشو! پسر به این خوبی ! از خداتم باشه😒 +وا...خب هرکس یه عقیده و نظری داره... . یک هفته از اون ماجرا میگذره... و من خوب فکرامو کردم... امروز بازهم قراره برم دفترش تا جوابو بهش بگم... . تقه ای به در زدم ورفتم داخل. +سلام. _سلام خوش اومدین... بفرمایین بشینین. نشستم روی کاناپه. _خب... نظرتون چیه خانوم جلالی؟ . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
فَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً وَاشْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ  (سوره نحل114) ✅اصل اول در سلامتی و صحت غذاها به فرموده قرآن، آن است که حلال و پاکیزه باشند . این گونه غذا، می تواند مقدمات سلامتی را در بدن انسان فراهم نماید اما این که یک ماده خوراکی واحد با ترکیبات غذایی ثابت و مشخص، در اثر حلال یا حرام بودن، دارای آثار متفاوتی بر سلامت انسان گردد، بحث علمی بسیار عمیقی می طلبد.🤓🧐 ☘ حلال یعنی چیزی که ممنوعیت شرعی ندارد و طیب یعنی چیزی که موافق طبع سالم انسانی باشد. 🍔مسئله خوراک در قرآن، آن قدر مهم است که در یک آیه مستقیما فرمان داده شده است که انسان با دقت و تامل در غذایی که می خورد، بنگرد (سوره عبس/۲۴) یعنی این که یک انسان قرآنی، باید در نحوه تغذیه خود، نهایت دقت را داشته باشد. @namiazbaran
برای تهیه غذای سالم وپاک دقت بخرج بدیم!😊 چرا که ارتباط مستقیم با سلامتی جسم و روح مون داره! @namiazbaran
🔹 خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیه شان می کنم ببخش. @namiazbaran
📚رمان مذهبی •°•°•°• _خب... نظرتون چیه خانوم جلالی؟... این جمله رو با کلی خجالت گفت... لرزش دستامو حس میکردم و دلم... دلم که مثل سیرو سرکه میجوشید قشنگ قل قل میکرد!!😓 ضربان قلبم روی هزار بود...😪 +آقای صبوری...!😏 سرشو آورد بالا😶 نگرانی و استرس و توی چشماش به خوبی میدیدم... توی چشمای آبیش! با زبونم لبامو تَر کردم و گفتم: +ممکنه یه لیوان آب به من بدید...😐 نفسشوکه تو سینه اش حبس کرده بودو بیرون دادو یه لیوان آب ریخت و اومد سمتم: _بفرمایید.😒 دستام به شدت میلرزید. کمی لرزشش رو کنترل کردم و لیوان و گرفتم اما متوجه لرزش دستام شد.😯 _شما حالتون خوبه؟!😳 +بله..خیلی ممنون...خوبم!☺ آب و جرعه جرعه خوردم سکوت بدی توی فضا حاکم بود.😣 +خب... آقای صبوری من فکرامو کردم... بازهم سرشو آورد بالا و منتظر موند...👀 +جوابِ مَن... صدای موبایلش صحبتم و قطع کرد...😓😐 معلوم بود کاملا عصبی شده😒 _ببخشید.😑 و تلفن رو جواب داد... _سلام _چیشده؟ _مریم جان آروم بگو ببینم مامان چیشون شده؟ _باشه باشه...آروم باش منم الان خودمو میرسونم _باشه...خداحافظ. با استرس نگاهش کردم و گفت: _شرمنده خانوم جلالی...مادرم حالشون بد شده رفتن بیمارستان...من باید برم... دوباره مزاحمتون میشم برای جواب.. +ای وای. انشاالله که خوب شن...اگه کمکی از دستم برمیاد بگین. _ممنون از لطفتون.فعلا خداحافظ +خواهش میکنم.خدانگهدار... ودرو بست... و من موندم یه اتاق گرم و قلبی که دیوانه وار میکوبید...😖😐 . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
|•••••••🍀| +حاج‌آقاپناهیان‌میگفت: آقا علیه السلام صبح به عشق شما چشم باز میکنه این عشق فهمیدنے نیست...! بعدما صبح که چشم باز میکنیم بجایِ عرض ارادت به محضر آقا گوشیامونُ چک میکنیم! ⁉️ @namiazbaran
وَاَقمِ الصَلاةَ لِذكرِي ✅ نماز ؛ یک فرصت و یک نعمت است. 🚨 اگر نماز بر ما واجب نمی‌شد، بیمِ آن بود که در دریای غفلتِ محض، غرق بشویم ...! ☘مقام معظم رهبری حفظه الله @namiazbaran
🌹🌹دختر نور،شفاعت کننده ی شیعیان تولدت مبارک بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🌴یکی از شاگردان آیت اللّه مرعشی نقل می کند، ایشان دلیل هجرت به قم و اقامت در این شهر را چنین بیان می کرد: پدرم آقا سید محمود مرعشی که از زاهدان و عابدان روزگار بود ختم مجربی را انتخاب و چهل شب بر خواندن آن مداومت نمود تا شاید خداوند به طریقی قبر شریف حضرت زهرا(س) را به وی نشان دهد، در عالم رؤیا به محضر مقدّس امام صادق(ع) و یا امام باقر(ع) مشرف می شود از او می پرسند: چه می خواهی؟ عرض می کند می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) در کجاست تا آن را زیارت کنم. حضرت می فرمایند: نمی توان بر خلاف وصیّت قبرش را مشخص کنم، علیک بکریمة اهل البیت: به دامن کریمه اهلبیت چنگ بزن، زیرا خدا جلال وجبروت حضرت فاطمه(س) را به حضرت معصومه عنایت فرموده است. هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا را درک کند به زیارت فاطمه معصومه(س) برود. آیة اللّه مرعشی گفتند: پدرم مرا سفارش می کرد، من قادر به زیارت ایشان نیستم امّا تو این کار را انجام بده. لذا من به همین خاطر به زیارت امام هشتم و فاطمه معصومه از نجف آمدم و به اصرار مؤسس حوزه علمیه قم آیت اللّه حائری یزدی در آنجا ماندگار شدم 📚فروغ کوثر، ص 58، کریمه اهلبیت، ص 44 ┈┈••✾•🍃🌹🕊🌹🍃•✾••┈┈ @namiazbaran