eitaa logo
نَمی از باران
333 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
هر انسانی عطر خاصی دارد!💞 گاهی برخی عجیب بوی می دهند آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند، حرفهای عاشقانه نمیزنند، چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی🍃 آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند... اما عاشقشان میشوی!❤️ ناخواسته دلت برایشان میرود... این آدمها فقط راست میگویند راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر" لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند، لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...☺️ لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست در لبخندشان را میبینی.... اینها ساده اند حرف زدنشان... راه رفتنشان... نگاهشان.... ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان... @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_پانزدهم •°•°•°• یک هفته گذشت از روز خواستگاری... د
📚رمان مذهبی •°•°•°• ماشین ایستادو سوار شدم. _کجا برم خانوم +مزارشهدای گمنام... بغض غریبی گلوم ‌و چنگ میزد... دلم میخواست با تمام توان ضجه بزنم... چشمام پر از اشک میشد و بااصرار های من بدون اینکه سرازیر بشن،برمی گشتن سرجاشون... . خودم به همون قبر رسوندم همون... نشستم کنار سنگ قبر... +سلام دوست جونیِ خوبی؟ گلاب و برداشتم و شروع کردم به شستشوی سنگ. بغضم هر لحظه بیشترو بیشتر میشد. +میگم شهید؟ تو‌دلت نمیگیره؟ تنها نیستی؟ دلت زن و بچه ات یا مادرت و نمیخواد؟! اصن شهید تو زن داشتی؟ شهید؟ یه سوال بپرسم؟ ؟ بغضم ترکیدو سیل و‌اشکها بود که گونه هامو خیس میکرد...😭😭 +شهید؟! بخداااا نمیتونم باور کن بدون اون نمیتونم... شهید؟ میتونم اسمتو بذارم محمد؟!😔 داداش‌محمد؟! بخدا‌بدون اون برام سخته... من اومدم که اونو از تو بخوام...😔 داداش... کمکم میکنی؟! داداش دلم شکسته... کمکم کن... هق هق زدم و اشک ریختم...😭😭 خدایا چرا صدامو نمیشنوی؟! . خدایاااا.....😭 . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) 🦃روش بسیار زیبا وعجیب این پرنده نادر برای شکار ماهی ! او با بالهای خود سایه ای ایجاد میکند تا ماهی ها توانایی دیدن او را نداشته باشند ! @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_شانزدهم •°•°•°• ماشین ایستادو سوار شدم. _کجا برم
•°•°•°• یک ماه گذشته... باز هم اومد خواستگاری نه یه بار نه دو بار چندین بار... اما بابام راضی نمیشد... نمیدونستم چکار کنم روانی شده بودم. نه ناهار میخوردم نه شام. . کسی درو اتاق و کوبید. +بیا تو مامان درو باز کردو اومد داخل. رومو برگردندم. یک ماهه که باهاشون قهرم! _پاشو دخترم پاشو ناهارتو برات آوردم. چیزی نگفتم و پتو رو کشیدم رو سرم. _پاشو دختر نازم...پاشو عروس خانوم. چشام زیر تاریکی پتو درشت شد. بابا راضی شده؟ واقعا؟ نههه این ... _پاشو مامانم پاشو یه چیزی بخور شب که آقادوماد بیاد جون داشته باشی عزیزم. پتو رو زدم کنارو پاشدم. +بابا راضی شد؟ مامان خنده ای کردوبا دو دلی گفت: _حالا تو پاشو... تو دلم قند آب میکردن... سینی غذا رو کشیدم جلومو شروع کردم به خوردن. نمیدونم کی این مسخره بازیو راه انداخت که قهر کنی غذانخوری...مُردم این یه ماه بس که سوسولی غذا خوردم😂😂 کلی به خودم رسیدم،حسابی سر حال شده بودم. نزدیک یک ساعت از وقتم فقط تو حموم گذشت 😐😐 حسابی شستم خودمو😂 . بابا درو باز کرد. دل تو دلم نبود... اول از همه آقاداماد اومد داخل که بازهم صورتش با سبد گل پوشیده شده بود. خنده ام گرفت. باذوق به صورت پوشیده شده اش نگاه کردم. سبد گل اومد پایین... نه.... ماتم برد... ... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
🚫مقصود بيان محال بودن ورود كفّار به بهشت است.مثال عبور شتر از سوراخ سوزن محال بودن را به خوبی معنامیکند! ♻️ اعمال و رفتار انسان، در نزول رحمت الهى و عدم نزول آن مؤثّر است. «كذّبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتّح لهم ابواب...» 🌷امام صادق عليه السلام فرمودند: اعمال و ارواح مؤمنان به سوى آسمان برده مى شود و درهاى آسمان به روى آنان گشوده مى شود، امّا ارواح و اعمال كافران را كه به آسمان بالا مى برند ناگهان ندا داده مى شود كه «اهبطوا الى السّجّين» آن را به سوى دوزخ پائين بيريد. @namiazbaran
هرکس باید سعی کند یک رابطه شخصی میان خود ومیان ولی الله الاعظم ارواحنا فداه به وجود آورد ... با توجه،باتوسل،با سخن گفتن ... حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) @namiazbaran
🕋 حَتّٰی إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ، فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ (سوره زخرف/۳۸) 💢 تا زمانی که در نزد ما حاضر میشود، خطاب به آن شیطانِ همراهش می‌گوید: «ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشینی هستی تو». 🔔 خیلی مراقب باشیم! که دلمون، از خالی نشه.. چون میشه محلِ استقرارِ . ⚠️ این همراه و همنشین، هر چیزی میتونه باشه:👇 ✔️ رفیق ناباب👫 ✔️ شریکِ فاسد👥 ✔️ همسر و فرزندِ ناشایست 👪 ✔️ نامحرمِ فضای مجازی👤 ✔️ گوشیِ موبایل📱 ☝️ اینا اگر به دل راه پیدا کنن، میتونن با وسوسه‌هاشون ما رو از دور کنند. ✅️ همون چیزی که در خطبه‌ی ۷ نهج البلاغه، از زبانِ امیرالمومنین علی (ع) نقل شده، که فرمود:👇 اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً:👈 را مِلاک و پشتوانه‌ی زندگیِ خود گرفتند. وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً:👈 و هم از آنان به عنوان دام استفاده کرد. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ:👈 پس در وجودِ آنها لانه کرد، و تخم‌ریزی کرد. وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ:👈 و در دامنِ آنها پرورش یافت. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ:👈 پس با چشم آنها دید، و با زبانِ آنها سخن گفت. @namiazbaran
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) 🐠ذره ای از زیباییهای طبیعت آبی! @namiazbaran
نَمی از باران
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_هفدهم •°•°•°• یک ماه گذشته... #آقاسید باز هم اومد خواستگاری نه
📚رمان مذهبی •°•°•°• قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام. زبونم بند اومده بود! بدون اینکه سلام کنم رفتم تو آشپزخونه. صورتمو گرفتم زیر شیر آب... سردی آب گرمای درونم رو کم کرد. این امکان نداره... مامان اومد تو آشپز خونه: _پس چرا یهو رفتی؟! بُهت زده به مامان نگاه کردم و جوابی ندادم. _نیلو حالت خوبه؟! بازهم نگاهش کردم. _پاشو خودتو مرتب کن.صدات کردم چایی رو بیار و رفت. . بعد از پنج دقیقه صدای مامان بلند شد: _نیلوفر جان، مامان چایی رو بیار. بدون اینکه تکونی بخورم همونطور سرِ جام نشسته بودم. پنج دقیقه بعد مامان اومد تو آشپزخونه _پس چرا اینجا نشستی میخوای آبرومونو ببری؟ میگم پاشو بدو ببینم! لبمو با زبونم خیس کردمو گفتم: +من هیچ جا نمیام! _باید بیاری! پاشو یالا! و دستم کشیدو بلندم کرد... سینی چایی رو داد دستم و بزور فرستادم تو پذیرایی... بدون اینکه سلام کنم بهشون چایی تعارف کردم. به مامانش که رسیدم گفت: _دستت درد نکنه عروس گلم. میخواستم سینی چایی رو بکوبم ‌تو دهنش. روی صندلی کنار مامانم نشستم. وقتی چایی هاشونو خوردن باباش گفت: _خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جوون برن صحبت کنن... بابا خنده ای کردو گفت: +شما صاحب اختیارین جناب... و بعد رو به من گفت: بابا جان شادوماد رو راهنمایی کن به اتاقت. نگاهی بهش انداختم از درون داشتم میسوختم... به راهرو اشاره کردم و گفتم: _بفرمایید . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
فلق تویی! که شکافتی سیاهی شب را ... 💔 @namiazbaran
او با شماست ! هرجا که باشید ... چقدر دوریم😔... اگر این معنا رو باور داشته باشیم ، دیگه خستگی معنا نداره ... شکستگی معنا نداره ... تنهایی معنا نداره...❤️ @namiazbaran
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمنا خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين جانشين قرار دهد، همان گونه كه كسانى پيش از ايشان را جانشين كرد، و قطعاً دينى را كه خداوند براى آنان پسنديده است، براى آنان استقرار و اقتدار بخشد و از پى ترسشان امنيّت را جايگزين كند (سوره نور۵۵) 🌟در روايات معصومین علیهم السلام مصداق كامل اين آيه، حكومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام است، كه خداوند وعده داده است در آن روز اهل ايمان بر جهان حكومت كنند. ☘🌷پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در آخرين حج خود در مسير برگشت از مكّه (روز هيجدهم ذى الحجه) در غدير خم به فرمان خداوند، حضرت على عليه السلام را جانشين خود قرار دادند، آيه نازل شد امروز من اسلام را به عنوان دين كامل براى شما پسنديدم؛ «رَضيتُ لكم الاسلام ديناً» در اين آيه نيز وعده ى خداوند پيروزى آن دينى است كه پسنديده است؛ «دينهم الّذِى ارتضى لهم». بنابراين اسلامى كه جهان را خواهد گرفت، اسلامِ غدير خم است. @namiazbaran
کجاست صاحب دل های گرد وخاکی مان ... @namiazbaran
🌺 علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه صاحب تفسیرالمیزان می‌فرمودند: اگر من در یک روز ۱۰ بار از یک قسمتی از قرآن رو بخونم، هر ۱۰ بار معانی تازه‌ای به ذهنم میرسه... @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_هجدهم •°•°•°• قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام.
📚رمان مذهبی •°•°•°• توی دلم ولوله ای به پا بود. روی تخت نشست و روی صندلی نشستم... داشتم میسوختم و این گرما و التهاب باعث شده بود حالت تهوع بگیرم. بلافاصله بعداز نشستنش صداشم اومد: _چه اتاق جالبی داری.. نه نگاهش کردم نه چیزی گفتم. _ایول.کتاب خونم که هستی! با کلافگی سرمو چرخوندم سمت دیگری. _من هیچ وقت از درس و اینا چیزی نفهمیدم! دیپلمم به زور گرفتم! همین که دیپلم گرفتم رفتم تو شرکت بابا و شدم معاونش!پولداریَم خوب چیزیه! همه بهم میگن مهندس! ثانیه ای سکوت کردو ادامه داد: _ببینم؟؛ تو چیزی نداری که بگی؟! با نفرت بهش نگاه کردم: + میشنوم! _خب. من کیوان ،۲۴سال دارم! و بعد زد زیر خنده (نیشتو ببند مسواک گرون میشه! پسره روانی!) صداشو صاف کردو ادامه داد: _ببین نیلوفر... پریدم وسط حرفش: +خانوم جلالی! پوزخندی زد: _نه همون نیلوفر! دیگه منو تو که نداریم! +از روی چه حسابی این حرفو زدید؟ _از اونجایی که میدونم جواب شما مثبته! (آش ماش به همین خیال باش!) پوزخندم و جمع کردم و گفتم: +میشنوم! _من همه چی دارم خونه، ماشین آخرین مدل،‌ کار، پول. خلاصه خودتو بامن خوشبخت بدون! +خوشبختی به مهرو عاطفه اس! پول خوشبختی نمیاره! _اینا که گفتی من نمیدونم یعنی چی زیر دیپلم حرف بزن. خلاصه اینکه دیگه حرفی ندارم. . وارد پذیرایی شدیم و من بدون توجه به بقیه روی صندلی نشستم باباش گفت: _دهنمون و شیرین کنیم؟! همه برگشتن سمت من. حتی مامانم دیگه نگفت یه هفته فکر کنه بعدا. تکونی به گردنم دادم و گفتم: _اگه گرسنه هستید میل کنید، جواب من منفی هست! . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
وَمااوتیتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قلیلا وجز اندکی از علم به شما داده نشده است. (سوره اسراء) 🌹حاج اسماعیل دولابی میفرمودند: حالا که علم نداریم،پس هرچه خداکرد،صابر باشیم. چون اومیداند وخودمان نمیدانیم چه چیزی برای ما خوب است... @namiazbaran