فکرش را بکن. داری در خیابان راه میروی یکهو یک وحشیِ قمه به دست با کمک رفقایش خیابان را میبندد، عربدهکشی میکند و این و آن را با تیزیِ قمهاش تهدید میکند. دست آخر هم مستقیما به سمت چند پلیس حمله میکند. باید با چنین جانوری چکار کرد؟ پلیس در دنیا با او چه میکند؟ همان وسط خیابان یک گلوله خرجش میکند و خلاص. خشونت مسلحانه شهری و چاقوکشیِ خیابانی، خط قرمز همه حکومتهاست. اگر معترض اصیلی وجود داشته باشد، باید منتقد ردیف اول این کنشهای وحشیانه باشد. باید فوراً با توحش و چاقوکشی اعلام زاویه کند چرا که توحش و تروریسم، اعتراض را بدنام میکند و به حاشیه میبرد. معترضِ صادق، دشمنِ شعبان بیمخهاست نه دلسوزشان. قمهکشی را محکوم میکند نه توجیه. بنابراین هرکس به هر نحو از کنش خشونتآمیزِ مسلحانه و چاقوکشی در خیابان دفاع کرد، دیگر اسمش معترض نیست. دغدغه اعتراض ندارد. حامی تروریسم است. حامیِ تروریسم هم تروریستِ بالقوه است. حالا میخواهد استاد دانشگاه تهران باشد یا کارگردان سینما.
🆔 @naneveshteha
بعضی از مخالفان اعدام محسن شکاری میگویند اعدامِ او بازدارنده نیست. بیراه نمیگویند. برای چنین جانوری با چنین جرمی، مرگ پشت درهای بسته، به سخره گرفتنِ عدالت است. بازدارندگی با این رفتارهای نرم اتفاق نمیافتد. بازدارندگی میخواهید؟ در شهر بچرخانیدشان، تحقیرشان کنید، در ملأعام اعدامشان کنید. نگذارید راحت بمیرند. بعد از مرگشان، اموال خودشان و خانوادهشان را مصادره کنید. بگذارید بفهمند لاتبازی با سلاح سرد چه عاقبتی دارد. بگذارید خوب شیرفهم شوند تروریسم و سلب امنیت عمومی تهش چیست. جمهوری اسلامی دارد با اینها خاله بازی میکند و با خالهبازی بازدارندگی ایجاد نمیشود. اعدامِ خشک و خالی پشت درهای بسته، مجازات نیست، لطف به این وحشیهاست.
🆔 @naneveshteha
بله، البته که در سال ۵۷ کسی به خاطر راهبندان اعدام نمیشد. اصلاً دادگاهی برگزار نمیشد که کار به صدور حکم و اجرای حکم برسد. در همان کف خیابان، تفنگدارانِ پهلوی با شلیک گلوله، هم حکم را صادر میکردند، هم حکم را اجرا میکردند، هم موقع تحویل جنازه به خانواده، پول فشنگهایی که خرج فرزندشان شده بود را از آنها میگرفتند. اگر قرار بود جمهوری اسلامی مثل پهلوی رفتار کند، در عرض ۸۰ روز خونِ ۱۲۲ نفر از بهترین جوانانش کف خیابان ریخته نمیشد. نیروهایش را با باتوم و پینتبال به مصاف قمهکشها و مسلحین نمیفرستاد. به جای شهید دادن و مماشات، کشتار میدان ژاله راه میانداخت. به جای پینتبال، تانک کف خیابان به خط میکرد. مرام پهلوی اگر امروز حاکم بود، سعید شریعتی به عنوان تطهیرکننده داعش و حافظ منافع آمریکا در ایران، به جای حمایت آزادانه توئیتری از شعبان بیمُخهای قمهکش، داشت توی زندان برای روز اجرای حکمش آماده میشد.
🆔 @naneveshteha
جایی که قرار است مبنا «عدالت» باشد، «لطف کردن» به یک نفر، بیعدالتی در حق باقی افراد است. وقتی با «رأفت اسلامی»، به یک جانی مصونیتِ پس از جنایت میدهید، در واقع همزمان دارید قمه و چاقوی جنایتکارانِ بالقوه را تیز میکنید. دارید خشاب آنها را پر میکنید. دارید برایشان کوکتل مولوتف میسازید. بخشش و تخفیف در مجازات اگر به جانیانِ بالقوه انگیزه تکرارِ جنایت بدهد، «رأفت» نیست، «جنایت» است. اینجا بیشتر از آنکه ادراکِ ما از مفهوم «بخشش» مهم باشد، دستگاه تحلیلیِ طرف مقابل اهمیت دارد. ادراکِ جانیانِ بالقوه است که میزانِ «بازدارندگی» احکامِ قضایی را تعیین میکند. در وضعیت موجود، جانیانِ بالقوه بخشش را نه لطفِ حکومت که «کم آوردن و عقبنشینی حکومت» تفسیر میکنند و انگیزه میگیرند برای تکرار و استمرارِ جنایت. شاید شما احساس کنید این بخشش فقط یک تخفیفِ قضاییِ ساده و رئوفانه بوده اما تحلیلِ طرف مقابل اینچنین است: «کارشان تمام شده. دیگر زورشان به ما نمیرسد. پس معطل نکنید، ضربه بعدی را بزنید. این شهر کلانتر ندارد». همان زمان که شما خوشحال از رهاندن جانِ یک نفر از اعدام هستید، دهها نفر با این «رأفتِ اسلامی» انگیزه مضاعف برای ارتکاب جنایت میگیرند و احتمالا چندتایشان اقدام به جنایت میکنند. هم امنیتِ بیگناهان را سلب میکنند، هم دست آخر سَرِ خودشان را به باد میدهند. و همه اینها از کجا شروع شد؟ دور زدنِ عدالت برای نجات جانِ یک نفر. نشاندنِ «رأفتِ اسلامی» بر آن صندلی که «عدالتِ اسلامی» باید روی آن بنشیند.
🆔 @naneveshteha
هدایت شده از حافظه تاریخی ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخلاف قسمتهای قبلی، دیدن این قسمت را به همه پیشنهاد نمیکنیم.
آشنایی با شخصیت درنده و ستمگری مثل پرویز ثابتی و جنایاتی که در زیر مجموعه او در ساواک انجام شده، اعصاب و روان میخواهد. پس اگر زیر ۱۴ سال هستید یا شرایط روحی مناسبی ندارید قسمت ۵۲ برنامه حافظه تاریخی ایرانی را نبینید!
+معرفی دو کتاب
🔻عضو کانال شوید و تمام قسمت های قبلی را هم ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/2551251115C119f214b32
«امسال سال خونه، سید علی سرنگونه». بله. قرار بود پارسال سال خون باشد و سید علی سرنگون. نوستراداموسهای جنبش بَنگیها ۵-۶ ماه قبل با اعتماد به نفس با «خون» و «سرنگون» قافیهپردازی میکردند و برای بهارِ پساسیدعلی آماده میشدند. این عکسِ آقای خامنهای در اولین روزِ سال ۱۴۰۲ اینجا به یادگار بماند که یادمان نرود ما بیچارهها، هپروتیترین شبهجنبشِ سیاسیِ تاریخ ایران را در ۱۴۰۱ پشت سر گذاشتیم. ما پارسال را با این متوهمهای الکلی گذراندیم که جدی جدی بدون اینکه خندهشان بگیرد عربده میزدند «امسال سال خونه، سید علی سرنگونه». سال تمام شد. بنگیها وشیرهایها به لانهشان خزیدهاند و آن سیدعلی که قرار بود سرنگون شود، حالا جلوی مخاطبان میلیونیِ خودش، بیباکتر از همیشه دارد سخنرانی میکند. فاصلهی پخمگی و نخبگی، فاصلهی فانتزی و واقعیت، فاصلهی آن شعار و این عکس است.
🆔 @naneveshteha
اگر شاخِ آن لُردِ عمامهبهسر ۳ تیر شکست، شاخ این لُردِ کتشلواری هم ۸ تیر خواهد شکست. شکستنِ شاخِ لُردها و فرعونهای نشسته بر برج عاج، کار خردادهای معمولِ انتخاباتی نیست. تیر میخواهد. تیر، ماهِ لُردکُشی است. ماهِ غرق کردنِ فرعونهاست.
🆔 @naneveshteha
هرچه بیشتر دلایل مخالفانِ سعید جلیلی در نفی او را میخوانم، بیشتر یقین میکنم که انگار واقعا نقطه سیاهی در کارنامه این بشر نیست. وگرنه چرا باید بروند سروقتِ سربرگِ نامهها و مدل لباس پوشیدن و کرکرهی اتاق جلیلی؟ واقعا چرا باید همه چیز را ول کنند و به کرکره اتاق گیر بدهند؟ این بشر - با این حجم از مخالفانی که برایش از رو شمشیر بستهاند - اگر نقطه سیاهی داشت تا الان هزار بار بیآبرو شده بود.
🆔 @naneveshteha
معمول است که نویسندگان، زندگیهای بیربط به هم را در نقطهای با هم تلاقی میدهند. پسری از جنوب شهر، دختری را در شمال شهر میبیند، عاشق میشود و داستان متولد میشود. «ارتباط»، پیشفرضی است که داستان را متولد میکند. مصطفی مستور اما در این کتاب خلاف روال معمول عمل کرده. او اساس داستانش را بر انقطاع استوار کرده. او هفت داستان با آدمهای متفاوت را به موازات هم روایت کرده که تنها یک نقطه اشتراک دارند. نقطه اشتراکشان این است که در یک مجتمعِ آپارتمانی جمع شدهاند. مخاطب در ابتدا حدس میزند که با درهمتنیدگیِ این هفت زندگی مواجه خواهد شد اما داستان هر چه جلوتر میرود میان این هفت زندگی جز «انقطاع» چیزی نمییابد.
آنها در ظاهر در یک موقعیت جغرافیاییِ واحد هستند اما هرکدام داستانی دارند دور افتاده از داستانِ دیگری. بیهیچ ارتباطی. فاصلهی دنیاهایشان، فاصله غرب تا شرق است. و مهمتر از همه آنکه هیچ از همدیگر نمیدانند جز کالبدهای بیروحی که احتمالا هرروز چند ثانیه یکدیگر را خیلی اتفاقی میبینند. کسی اگر از دور این ساختمان را ببیند، مجتمعی از آدمها را متمرکز در یک نقطه میبیند اما وقتی از نزدیکتر نگاه میکنیم، چیزی جز فردیت شبکهای نمیبینیم. فردیتی در میان جمع. یک زندگی جمعی که در آن انگار آدمهای دور و بر، صد پشت غریبهاند. این داستان، روایت هفت آشنای غریبه است. آنها همدیگر را در آسانسور میبینند، از کنار هم رد میشوند اما هیچ ربطی بهم پیدا نمیکنند. نگران هم نمیشوند، حتی در مورد همدیگر برایشان سوال پیش نمیآید، بهم فکر نمیکنند، دستی از هم نمیگیرند و حتی با هم دشمنی هم نمیکنند. اصلا از وجود هم خبر ندارند. هیچ. مطلقا هیچ مواجههای در کار نیست که بخواهیم سر نوعش بحث کنیم. و به نظرم نشان دادن این بیارتباطی و انقطاعِ معنادار، اتفاق مهمی است که در این کتاب افتاده.
ویژگی دیگر این هفت زندگیِ موازی، آن است که هر هفت تای آنها در نقطه بحرانِ معنا هستند و از این رو کاراکترها حیرانی را تجربه میکنند. تعلیق میان بیمعنایی و رخ نمایاندنِ نشانهای برای تغییر وضعیت و حرکت به سوی معنا. حال این حیرت برای بعضی مثل «دانیال» خودآگاهتر است و برای باقی به میانجیِ یک «اتفاق» خودش را نشان میدهد. آنها اکثرا زندگیهای نرمالی دارند اما فقط تا زمانی که غرق روتین زندگیاند. با «اتفاق» است که همه نظمها از هم میپاشد و حیرت متولد میشود. «اتفاق» برای یکی عشق است و برای دیگری تردید در عشق. برای یکی باز شدن پنجره معنویت و ماوراست و برای دیگری باز شدنِ چشمانش به روی زندگیِ به سرقت رفتهای است که «کار» جای آن را اشغال کرده. حتی در غرقترین و سیاهترین داستانِ این آپارتمان هم یک «اتفاق» رقم میخورد. تلنگری در میان پَستترین نقطه زندگی یک نفر. رادیویی که دنیا را «استخوان خوک در دستهای جذامی» میخواند. آن هم درست در قابیلیترین موقعیتِ یک زندگی.
کتاب، راوی یک غرق دستجمعی است. آدمهایی که غرق در فردیت شدهاند، به «دنیای» خود مشغولند و از معنا به دور افتادهاند. در روزمره آدمهایی معمولی هستند اما وقتی از بالا به زندگیشان نگاه میکنی، لولیدنی بیمعنا و ترسناک را میبینی که میتواند در یک بیخوابیِ شبانه، به آنی در باتلاقِ پوچی غرقشان کند. اما همه این آدمها یک «اتفاق» پیشِ خدا دارند. این سهمیهشان پیش خداست. حیرتی که به آنها هدیه داده میشود. بعضی متوجهش میشوند و «تامل» میکنند. و بعضی نه، از کنارش میگذرند. و خب اعتنا به اتفاق، درد دارد. اما از پَسِ درد است که شیرینی متولد میشود، معنا متولد میشود، دلیل برای زندگی کردن متولد میشود. از پسِ درد است که میشود سالهای زندگی را شمرد. انگار که همه سالهای پیش از آن، بخشی از «زندگی» نبوده.
🆔 @naneveshteha
چرا بسیج دانشجویی را کسی جدی نمیگیرد؟ چرا در میدان سیاست هیچ محلی از اعراب ندارد؟ چرا به راحتی میتوان نادیدهاش گرفت؟ چرا نه مردم وقعی به مواضعش مینهند نه سیاستمداران از آن حساب میبرند؟ پاسخ این سوالات و خیلی از سوالات دیگر در همین یک تصویر است. «ورود مصداقی نمیکنیم، شماها هم بچههای باادبی باشید. شبها قبل از خواب مسواک بزنید و حرفهای بد بد نزنید. مرسی اه». باور کنید که حتی محمد غرضی هم تاثیرش بر وضعیت سیاسی امروز ایران، از این به اصطلاح «جنبش دانشجویی» خیلی بیشتر است...
🆔 @naneveshteha
کنشِ سیاسیِ معنادار یعنی بحث بر سر اینکه «چه کسی» قدرت را در دست داشته باشد. یعنی دعوا بر سر سهم «افراد» از کیک قدرت. و اصلا اینجاست که «داشتن موضع» معنا پیدا میکند. وگرنه تکرار کردنِ معیارهای کلی و سرِ دست گرفتن آنها که نشد موضعگیری. الان عباس آخوندی هم خودش را مصداقِ معیارهای رهبری برای رییسجمهورِ تراز میداند. علی لاریجانی هم. عبدالناصر همتی هم. علی زاکانی هم. باقرِ قالیباف هم. میبینید؟ معیارها بیخاصیتاند اگر به مصداق نرسند. دعوت به سیاستورزی منهای ورود مصداقی، منهای موضعگیری در قبال افراد - آن هم در فاصله سی روز به انتخابات - مودبانهاش فرستادن دنبال نخودسیاه است. این نوع سیاستورزی، مثل همان توپی است که معلم ورزش در مدرسه شوت میکرد تا بچهها یک ساعتی مشغول باشند و دور و برِ او نپلکند. نگذارید سرِ کارتان بگذارند. موضع بگیرید.
🆔 @naneveshteha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج سال روایت ساختند و خاطره بافتند و دروغ پشت دروغ قطار کردند که «قاسم با سعید خصومت داشته». حالا از پسِ پنج سال دروغ، دو دقیقه و سی ثانیه واقعیت بشنوید از زبان یارِ غارِ قاسم. زمستانِ پنج سالهی دروغگوییشان گذشت. دو دقیقه و سی ثانیه حریف پنج سال شد و روسیاهیاش ماند برای آنها که در این پنج سال هیزم این آتش را مهیا کردند. آنها که بر پایهی این دروغ، جولان دادند. ببینید.
🆔 @naneveshteha
پنج سالِ تمام از رفاقتِ قاسم و باقر گفتند و از خصومتِ قاسم و سعید. حالا یارِ غارِ قاسم آمده دروغشان را رسوا کرده. گفته سعید از نظر قاسم کار راهاندازِ نظام بود. گفته - و با قَسَم یاد کردن بر گفتهاش تاکید کرده - که سعید یکی از موردِ علاقهترین شخصیتهای نظام در نگاه قاسم بود. یارِ غارِ قاسم گفته واقعیت دقیقا عکسِ روایتی است که تا به امروز درباره رابطهی این دو گفته شده. دروغگوهای همیشه طلبکار اما چنان مرزهای پررو بودن و وقاحت را در نوردیدهاند که حال بعد از این رسوایی، به جای رفتن توی اتاق و فکر کردن به خطاهایشان، زبانشان درازتر شده که «حاج قاسم را سیاسی نکنید». «شهید را سیاسی نکنید». ما به این نوع رفتار میگوییم فرارِ رو به جلو. یا تلاش برای سینهخیز رفتن تا خانه. عجب! که اینطور! که حاج قاسم را سیاسی نکنیم! که شهید را سیاسی نکنیم! چشم عباس آقا! منتظر امرتان بودیم! پنج سال تهمت و نردبان ساختن از شهیدِ ملت، سیاسی کردنِ شهید نبود اما دو دقیقه خاطرهگوییِ یار غارِ شهید در پاسخِ آن پنج سال دروغ، سیاسی کردنِ شهید است؟! پنج سال خاطرهسازی و روایتبافی برای ایجاد تقابل میان سعید و قاسم، سیاسی کردن شهید نبود اما چند خط نوشتن علیه این پنج سال دروغ، سیاسی کردن شهید است؟ تراشیدنِ فیگورِ «شهیدِ زنده» برای باقر با توسل به عکسهای دونفرهاش با قاسم، سیاسی کردن شهید نبود؟! امضا جمع کردن از فرزند شهدا برای دعوت باقر به انتخابات، سیاسی کردن شهید نبود؟ پنج سال هر کثافتِ چسبیده به کارنامه باقر را با نام شهید پاک کردید. از سیسمونیِ از آب گذشته پرسیدیم، گفتید باقر رفیقِ قاسم است. از حساب بانکی الیاس قالیباف پرسیدیم، گفتید باقر رفیقِ قاسم است. از جهانگردیِ اسحاق قالیباف پرسیدیم، گفتید باقر رفیقِ قاسم است. از تراولگیت پرسیدیم، گفتید باقر رفیقِ قاسم است. اینها همه سوءاستفاده از نام شهید نبود و حالا پاسخِ دو دقیقهای به شبههای که خودتان پنج سال روی آن مانور دادید، سیاسی کردن شهید است؟!
داریم جابجایی رکوردهای جدیدی از وقاحت را به چشم میبینیم. سوءاستفادهچیترین باندِ سیاسی کشور، همان باند که سالهاست با مصادرهی شهید، از بزرگِ قبیلهشان قدیس میسازد و کثافتکاریهایش را پشتِ نامِ شهید رفع و رجوع میکند، حالا ناگهان، نگرانِ سیاسی شدنِ شهید شده! انتظار هم دارند باور کنیم که سخنشان برآمده از صدقِ دل است. بچهزرنگِ کی بودید شما هفتخطها!
🆔 @naneveshteha
«جبهه خودی را تخریب نکنید». «وحدتشکنی نکنید». «کاری نکنید که اگر قالیباف کاندیدای نهایی جبهه انقلاب شد، رویتان نشود توی چشم مردم نگاه کنید» و جملات دیگری از این جنس را این روزها زیاد میشنوم. کم و بیش بهشان فکر هم میکنم البته. اما هرچه تلاش میکنم نمیفهمم مقصود دوستان از «خودی»، «جبهه انقلاب» و «وحدت» چیست؟ هرچه بیشتر فکر میکنم، بیشتر گیج میشوم.
واقعا دایره این «جبهه» که از آن حرف میزنید، از کجا تا به کجاست که در آن هم الیاس قالیباف با هفت میلیارد طلای مسروقه از خانهاش قرار دارد، هم منی که برای خرج ناهار روزانهام هزارتا حساب و کتاب میکنم؟ این «جبهه خودی» که میگویید چطور میتواند زیر چترش هم خریدارانِ ۱۹ چمدان سیسمونی از ترکیه را جا بدهد، هم آنها که کل زندگیشان به زورِ وام و قسط و بدهی دو تا چمدان نمیشود؟ چطور میشود متهمانِ تراولگیت و منتقدان تراولگیت در یک «جبهه» باشند؟ چطور میشود جفتشان «خودی» باشند؟ این «جبهه» مرزش از کجا تا به کجاست که در آن,، هم آنها که مقصدِ تعطیلات آخر هفتهشان ونکوور و آمستردام است جای دارند، هم آنها که لنگ پول مترو تا سیدالکریم هستند؟ این «وحدت» که میگویید دقیقا حول چیست که هم اطرافیان قالیباف در آن هستند، هم کسانی که آنها را فاسد میدانند؟ چطور میشود یک جبههی معنادار، جمعِ این تضادها باشد؟ شعاعِ این جبهه که همهی عالم نیست؟ از «جبهه انقلاب» که حرف میزنید، دقیقا از چه حرف میزنید؟ مقصودتان از «انقلاب» یک واقعه تاریخی است؟ و اگر نه، پس چیست؟ ارزشهای انقلاب است؟ عدالت است؟ چطور و زیر چه چتری بانیانِ تبعیض و دشمنانِ تبعیض دور هم میتوانند جمع شوند؟ معماران نابرابری چه وحدتی با دشمنان نابرابری دارند؟ چطور امکان دارد وحدتِ شکمسیر و پابرهنه؟ الان در این جبهه که شما میگویید حسن روحانی هم با تغییراتی اندک میتوانست حضور داشته باشد. کافی بود در ملاعام به سپاه متلک نمیانداخت. «قالیباف به عنوان کاندیدای احتمالی جبهه انقلاب»؟ نه جبههاش را میفهمم نه انقلابش را. فقط این را میفهمم که در یک جبههی معناردار این حجم از تضادِ بنیادی منطقی نیست. در واقع اگر این امامزادهها که شما پشت سرشان نماز میخوانید، کاندیدای بالقوهی جبهه انقلاب هستند، پس عجالتا من ضدانقلابم.
🆔 @naneveshteha
آقای راننده اسنپ اعتقاد داشت در ژاپن هیچ دزدی وجود ندارد، روی آسفالت خیابانهایش با تلسکوپ (دارم دقیق نقل میکنم) باید زباله پیدا کرد و البته کلا هم فحش نمیدهند. حالا شاید برایتان سوال باشد که چرا اینطورند؟ من هم برایم سوال شد و پرسیدم و آقای راننده اسنپ پس از کمی تامل گفت که ژاپنیها چون کلا سر سفره پدر و مادر بزرگ میشوند و حرمت مرمت سرشان میشود به خاطر همین توی خیابان از این جلف و جفنگبازیها در نمیآورند. البته بزرگوار جلف و جفنگبازیها را با مصادیق دقیق و خیلی با جزئیات ذکر کرد که من اینجا از بازگفتنش معذورم.
چند هفته قبل هم یک راننده اسنپ دیگر به پستم خورد که چند سال ژاپن حبس کشیده بود. آنطور که میگفت پیش از ندامت و ایامِ حبس، از عزیزانِ توزیعکننده بوده و برای خودش از کیوتو تا توکیو اسم و رسمی بهم زده بوده است که خب انگار چشمش زدهاند و افتاده حبسِ چشمبادامیها. از مبدا تا مقصد خاطرات مشترکش با یاکوزاها را تعریف میکرد. کتکهایی که خورده بود و کتکهایی که نزده بود. خیلی جدی هم اعتقاد داشت یاکوزاها همان نیروهای لباس شخصی ژاپنیها هستند. بچههای وزات اطلاعاتشان. خیلی هم مُصِر بود بعد از گفتن این نکته تعجب کنم و بصورت کشیده بگویم «عجب». ناامیدش نکردم.
دو هفته، دو روایت نیم ساعته از ژاپن که حداقل فایدهاش کوتاه شدن راه بود. خدا سومیاش را به خیر کند.
🆔 @naneveshteha
رگِ گردنش متورم شده، چشمانش از حدقه بیرون زده، صورتش سرخ شده، دندانهایش از عصبانیت بهم فشرده شده، به هنگام سخن گفتن دستهایش میلرزد. نه از ترس، از هیجان و از شدتِ عصبیت. گویی مرزبانی است که دارد از مرزِ میانِ حق و باطلِ مطلق نگهبانی میدهد. اینها را در کلوزآپ از او میبینید. و در لانگشات؛ جوانی را میبینید که - از پاپ کاتولیکتر - گلویش را برای دفاع از سیاستمداری جر میدهد. جوانِ پرشورِ داستانِ ما که با پولِ کارِ دانشجویی روزگار سپری میکند، برای رایآوری کسی گلو پاره میکند و رگهای گردنش را متورم میکند، که خرجِ یک وعده ناهارِ خودش و بچههایش، اندازه یک ماه حقوقِ پدر اوست. جوانِ داستانِ ما که نه خودش بلکه پدرش هم هنوز موفق به خرید ماشین نشده، حالا برای کسی دارد یقه جر میدهد که به عمرش پیاده مسیری را طی نکرده. بچههایش هواپیما را مثل تاکسی سوار میشوند. پسرِ عصبانیِ داستانِ ما که از همین الان فکر و ذکرش جور کردن پول برای خرج سفر اربعین است، حالا همه عصبهای وجودش خرجِ مردی میشود که نصف خانوادهاش در ونکوور و لندن به زندگیهای پرزرق و برق مشغولند. یا شب جمعهها به جای امامزاده صالح، میروند آمستردام. اینهاست که دلسوزی دارد دوستان. اینکه چه دنیاها و آخرتها، چه انرژیها، چه عزمهای صادقانه که برای آباد کردنِ دنیای سیاستمدارانِ شکمسیرِ ریاکار به فنا میروند. این دلسوزی دارد که فقیری دنیا و آخرتش را خرجِ دنیایِ شکمبارهای میکند. جوانِ سادهدلیِ فریبِ شعارهای روزِ سیاستمدار را میخورد فارغ از آنکه در شبانگاه، همان سیاستمدار زندگیاش علیه شعارهایی است که جوان برایش رگگردنی شده.
از این روست که من سیاستِ واقعی را در جیبِ سیاستمداران جستجو میکنم. جیبها هستند که جهتها را نشان میدهند. دعوای اصیل، دعوایِ جیب است. و دعوایِ مدلِ زندگی است. جناح سیاسی را جیبِ آدمها و مدل زندگیشان تعیین میکند. آنچه روزها میبینید تنها نمایشی مزورانه از سیاست است. هزارتا اسم هم برایش ردیف میکنند. اصولگرا، اصلاحطلب، نواصولگرا، اعتدالی، عدالتخواه. از چهرهی واقعی سیاست اما شبها پردهبرداری میشود. آنجا که میبینی شب است و ماشینهایِ آنچنانیِ شیشه دودی به سوی شمال تهران، به سمت کاخهای لُردهای عصرِ جمهوریت روانند. همان سیاستمدارانِ چربزبان که در روز، بر نردبانِ هیجانِ جوانان سوارند، حال شبانگاه به آن خشمهای صادقانه جوانان پوزخند میزنند و از جنگ زرگری، به همسایگی میرسند. جیب و زندگی روزمره، افشاگر حقیقتِ دوستیها و دشمنیهاست. همان دشمنانِ روز، همسایههای شب هستند. همان، رقیبانِ روز، سر در یک آخور دارند. جیبهایشان شبیه هم هست. از خانهی قیطریهی علی لاریجانیِ اعتدالی تا کافهی قیطریهی اشتریِ عدالتخواه. میبینید؟ روز بیمعناست. شب، افشاگرِ سیاست است. شبی که در آن، قلیانِ اصولگرا و اصلاحطلب را عدالتخواهِ قیطریهنشین چاق میکند و به سلامتیِ اعتدالیِ ولنجکنشین پُکی میزنند و دودش را میدهند توی چشم جماعتی که دعوایِ روز را باور کردهاند. جیب، سیاست را تعیین میکند. سیاست را در وعدههای غذایی سیاستمدار جستجو کنید. در ولخرجیهایش. در سیسمونیِ نوههایش. تنها آن سیاستمدار در دعوای روزانهاش صادق است که عُمرِ دعواهای روزش به شب هم قد بدهد. آنکه نه فقط در حزببازیِ روز، که در زیستِ شبش هم، همسایهی مترفین نشود. که همسفره و همقلیانشان نشود. که روز و شبش متصل باشد در انفصال از اربابانِ سرمایه. ورنه اگر سیاستِ روز را در نظر بگیریم از لاریجانی و روحانی و قالیباف تا خودِ جنابِ عباسِ آخوندی جملگی مدعیانِ اجرای عدالتند. نقشها اما نه در سیاستِ روز که در پستویِ زندگی شبانه برملا میشود. پردهها در آن هنگام به کنار میرود.
من ابداً نسخهی کنارهگیری از سیاست نمیپیچم بلکه بالعکس، میگویم جسورانه کنش کنید اما عمر و وقت و اعصاب و دنیا و آخرتتان را خرج دنیای کسی نکنید که فقط در شعار حرف شما را میزند و مثل شما زندگی نمیکند. کسی که فقط شعار میدهد اما شخصاً هزینهی عمل به شعار را در زندگیاش نمیپردازد. زندگیتان را وقف کسی نکنید که از فرط بالانشینی جز در انتخاباتها شما را نمیبیند. سپرِ انسانیِ کسانی نشوید که شما را در ایامِ خارج از انتخابات داخل آدم حساب نمیکنند. آنها که وقتی به خانه میروند چیزی از زندگی شما و پدران و مادرانتان نمیچشند. دردِ شما را نمیفهمند. خشمتان را برای ریاکارانی خرج نکنید که یک جور حرف میزنند و جور دیگر زندگی میکنند. آنها که زبانشان یک چیز میگوید و جیبِ زن و بچههایشان چیز دیگر. اگر قرار بر کنش است، اگر عزمی دارید، نه خرجِ بقایِ ریاکاران، که خرجِ رسواییشان کنید. روی دیواری یادگاری ننویسید که پشتِ آن دیوار، مشتی شکمبارهی ظاهرالصلاح دارند به سادهلوحیتان میخندند.
🆔 @naneveshteha
«بزرگترین فساد، ناکارآمدی است». این به نظرم مهمترین جملهی قالیباف در اولین صحبتهای تلویزیونیِ انتخاباتیاش بود. اینجا، در این جملهی مهم، من با یک واژه کار دارم. فساد. او این بار، برخلافِ روال همیشگیاش، به جای نادیدهانگاری مساله فساد، درباره فساد حرف زده. درباره بود و نبودِ فساد هم صحبت نکرده. متر برداشته و بر سرِ اندازهی فساد بحث کرده. و سپس با پیشفرض گرفتنِ کارآمدیِ خودش، فسادِ بزرگ را «ناکارآمدی» معرفی میکند. یعنی چه؟ یعنی اگر فسادی هم دارم، حداقل به فسادِ بزرگ مبتلا نیستم. یعنی اگر من فاسدم، شماها فاسدترین هستید چون به اندازه من پیمانکاری نکردید. ولو با تراکمفروشی و پولپاشی و روندهای نه چندان شفاف و مشکوک.
راستش این تعریف آقای قالیباف از «بزرگترین فساد» من را یاد منطق هاشمی رفسنجانی در پروژههای دولت سازندگی انداخت. هاشمی در توجیه اختلاسهایی که در آن پروژهها اتفاق میافتاد میگفت که در فرایند ساخت یک سد حالا اگر یک مقدار اختلاس هم شد، مشکلی نیست. مساله اصلی ساخت سد است و بزرگترین فساد، ساخته نشدن سد. حالا اگر اختلاسی هم شد، فسادهای کوچکی است که اجتنابناپذیر است. مهم نیست. اهمیتی ندارد. و خروجیِ اجرایی شدنِ ایده هاشمی در دوران سازندگی، آغاز دومینوی اختلاسها و وضعیتِ وخیم عدالت اجتماعی در آن سالها بود. حالا محمدباقر قالیباف، سی سال بعد، همان منطق را تکرار میکند؛ «فسادِ بزرگ ناکارآمدی است» پس هر فساد که ما را کارآمد نشان بدهد، مباح است.
اما اصلیترین نکته هنوز مانده. توجه کردید؟ انگار آقای قالیباف خودش هم فهمیده نمیشود انگاره «فساد» را از او جدا کرد. خودش هم با همنشینی نامش با فساد کنار آمده. خودش هم قبول کرده فسادهای حولش را و حالا دارد سر کوچک و بزرگش بحث میکند. دارد با زبانِ بیزبانی میگوید من یا اطرافیانم، فاسد اما کارآمدیم و ناکارآمدی بزرگترین فساد است. فسادِ من کوچک است. فسادِ من بزرگترین فساد نیست. من برای اینکه مرتکب بزرگترین فساد - به زعم خودش ناکارآمدی - نشوم، تن میدهم به فسادهای کوچکتر. خب این اعتراف، خودش پیشرفت بزرگی است دوستان. اینکه اصل موجودیت فساد را در اطرافش قبول کرده. همین که این را قبول کرده به فال نیک میگیریم. انشالله همانطور که ایشان بالاخره این حقیقت را قبول کرد، یک روز - حداقل در خلوتِ خودش - به این نتیجه خواهد رسید که پیمانکاری و ساختمان بالا بردن - آن هم به هر قیمت - اسمش کارآمدی نیست.
🆔 @naneveshteha
برای قضاوت مسعود پزشکیان - حداقل برای من - همین یک عکس، همین یک خبر، همین یک نقلقول کافی است. شکمبارهای، پابرهنهای را به فجیعترین شکل ممکن، وسط خیابان، جلوی چشم همه تکهپاره میکند. و چند ماه بعد، مسعود پزشکیان با همدستی علی اکبر ولایتی، به یاریِ قاتلِ همصنفشان میشتابند. پا روی خون کارگرِ فصلی میگذارند و دستِ پزشکِ قاتل را میفشارند. از جایگاه و روابطشان در جهت یاریِ ظالمِ همصنف، سوءاستفاده میکنند. از نظرشان خون پزشک رنگینتر از خون کارگر است. «طرف پزشک است، ارزشمند است. حالا یک کارگر را هم کشته. جنایت که نکرده. کارگر کجا، پزشک کجا؟ یک با یک برابر نیست». شرم نکردند و پشت قاتل درآمدند. همانجا برای من این آدم تمام شد. برای همیشه برایم سیاه شد. هرقدر هم که حکمتهای نهجالبلاغه لقلقهی زبانش باشد. هرقدر هم از امیرالمومنین بگوید و حکمت و نامه و خطبه ردیف کند. هرچه بگوید مهم نیست چرا که عملش علیه کلامِ اوست. او انتخابش را کرد. تصمیمش را گرفت. با چشم باز انتخاب کرد و کنار ظالم ایستاد. آن هم نه در غبارِ فتنه. در یکی از شفافترین موقعیتهای رویاروییِ ظالم و مظلوم. حالا یکبار دیگر چهره مادر شهید عجمیان را ببینید. تصور کنید آن لحظاتی را که فهمید این دو پزشکِ متنفذ، حق او را برای مجازات قاتل فرزندش سلب کردند. پشت قاتل درآمدند. خونِ فرزندش را بیارزش شمردند. به بغضش در آن لحظات فکر کنید. و به آهش که گرفتنش دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه. آقای پزشکیان در باب عدالت علوی زیاد سخنفرسایی میکند. زیاد به حضرت امیر ارجاع میدهد. کلا در کلام بدش نمیآید ژست روشنفکر دینی بگیرد. ماکتی از علی شریعتی باشد. اما وقتش شده از حرف به عمل پل بزنیم. این شما و این اجرای عدالت به سبک مسعود پزشکیان. علیه هابیل و ایستاده در کنار قابیل.
🆔 @naneveshteha