#واگویههایاربعینی
_مادربزرگم آرزو داشت به کربلا سفر کند، اما تا وقتی که زنده بود، راه کربلا بسته بود. در خاطرات بچگی ها و نوجوانیم، همیشه در روضه ها و مراسم مذهبی، نابودی صدام و باز شدن راه کربلا، یکی از دعاهای آخر مجلس بود.
امروز به لطف خدا و به برکت خون شهیدان، راه باز شده و فوج فوج، آرزومندان و دوستداران و عاشقان، پا در مسیر زیارت میگذارند و آنچه که روزی آرزوی جماعتی بود، امروز برای ما محقق و میسر شده است.
امیدوارم یادم بماند که بازشدن این راه و توفیقی که امروز نصیب ما شده است، به چه قیمتی تمام شده و چقدر برایمان آب (به جای آب، باید بگویم خون) خورده است.
قدم در این مسیر میگذارم به یاد کسانی که عاشقانه و صادقانه میخواندند: کربلا! کربلا! ما داریم میآییم، اما پایشان به کربلا نرسید...😭😭😭
@nardehbun|°
نردبون|ɴᴀʀᴅᴇʜʙᴜɴ
#واگویههایاربعینی _مادربزرگم آرزو داشت به کربلا سفر کند، اما تا وقتی که زنده بود، راه کربلا بسته
#واگویههایاربعینی
شنیدن کی بود مانند دیدن؟
شنیده بودم، عطش عراقی ها و شوق بی نظیرشان در پذیرایی از زائرین اربعین را، اما ندیده بودم.
دل بزرگی میخواهد که تمام زندگی و امکانات خودت را در اختیار کسانی بگذاری که هیچ شناختی از آن ها نداری و خدمتگزار آنانی باشی که نه نسبت فامیلی با آن ها داری و نه آشنایی قبلی.
عشق حسین آن حبل الله متینی است که اعتصام به آن، دل را از تعلقات و وابستگی های این دنیایی می بُرد و به ملکوت عالم گره میزند. عشق بزرگتر که بیاید، عشق های کوچک رنگ میبازد.
و این حب الحسین است که یجمعنا و این تنها وسعت پرچم اوست که میتواند دل ها و جان ها را یکجا جمع کند و با هم پیوند دهد..
_در زیر پرچمش همه یک خانواده ایم.
@nardehbun|°