#پارت۲۶
اون وقت از اون طرف هر چی جنس مصرفی مردم
بیچاره اس احتکار میکنی . من هومن تو چی؟ از هیچکدوم خوشت نیامد ؟ خلاصه بگو مادرم برات دست بلند کنه
هومن - بعضی هاشون بد نبودند یعنی قشنگ بودند ولی همه دنبال ظواهر
زندگی هستت . یعنی اینطوری تربیت شدن
من - هو من بخوابیم. دارم از خستگی می میرم .
هومن آره زودتر بخوابم. ستاره خانم ساعت شش صبح آقا میاره به
کدوم از دخترهای فامیل رو بزور بهت میده ! من - نه میخوام با پدرم صحبت کنم که من رو برای ازدواج تحت فشار نذارن
هومن - فرهاد ليلا توی خونه نمی آد ؟
من - چرا یعنی دیشب به فکرش بودم
دلم میخواست برم دعوتش کنم ولی به دو علت نرفتم اولا که مادرش داشت تو آشپزخونه کار میکرد ترسیدم یکدفعه یکی از این دخترها به متلکی چیزی بگه دختره روحیه اش خراب بشه . دوم اینکه لیلا چادریه
با چادر هم حتما نمی اومد تو مهمونی
هومن - اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و اون چون؟ من - با چرخ مکن حواله اندر ره عقل
هومن - شب بخیر خیام !!!!
من - شب بخیر صمد بهرنگی !
ساعت حدود نه صبح بود. من و هومن تازه از خواب بیدار شده بودیم و
صبحانه تازه تموم شده بود که زنگ زدند .
خواهر هومن بود ( هاله )
من و هومن از اومدن خواهرش بسیار متعجب شدیم . آروم اومد و در سالن روی مبل نشست . غمگین به نظر میرسید و بی پناه . زیر لب سلام
کرد .
هومن - چی شده هاله ؟ اینجا اومدی چکار ؟ هاله - تو وقتی کوچک بودی اینجا می آمدی چیکار؟ حالا می آیی
چیکار ؟
هومن زهرخندی زد و گفت : اینجاه به پناه می اومدم. برای فرار از اون خونه. برای فرار از دست مادر تو .
هاله - منم به پناه اومدم به این خونه . به برادرم ! من و هومن همدیگه را با حیرت نگاه کردیم .
هومن - من و تو هیچوقت خواهر و برادر نبودیم. من در زندگی خیلی
تاوان تو رو دادم هاله خانم !
#پارت۲۷
هاله - هومن من میدونم که مادرم تو را اذیت کرده ، یعنی وقتی کوچک بودم متوجه نمی شدم ولی حالا چرا می فهمم ولی
گناه من چیه؟ مگه من خواستم که زندگی تو اینطوری بشه ؟ مگه من باعث جدایی پدر و مادر تو شدم؟ اگر اونها بين منو تو تبعیض قائل میشدن گناه من بوده ؟ هومن تو برادر بزرگ منی ، پدرمون یکیه ، اینو قبول نداری ؟ بعد از گفتن این حرفها شروع به گریه کرد هومن سر در گم مونده بود
که من گفتم : هومن تو تلافی غوره را سر کوره در می آری ؟ تو در برابر خواهرت مسئولیتهایی داری یادت نره ، پس از اینکه حرف من تمام
شد ، هومن بلند شد و خواهرش را در آغوش گرفت صدای گریه هاله بلندتر شد. قطره اشکی آرام از چشم هومن پایین
چکید.
لحظاتی این صحنه شور انگیز ادامه داشت تا در اثر نوازش هومن
خواهرش آرام شد . هومن - خوب خواهر حالا بگو چی شده؟ کدوم ظالم اشک تو رو در
آورده ؟
هاله - خندید و گفت - مادرم حالا نوبت خنده هومن بود مادرت که اشک من رو زیاد در آورده ! با تو
چه کرده ! هاله - هومن میخواد منو به زور بده به پسر خاله ام ، منوچهر
من - هاله خانم منوچهر پسر بدیه؟ هاله - نه ولی من از اول خوشم نمی آد.
من می خوام فعلا تحصیل کنم، دانشگاه برم حالا خیال ازدواج ندارم .. من - کلاس چندم هستید شما؟
هومن - امسال دیپلمش را گرفته؟
هاله - وقتی گفتم نمیخوام با منوچهر ازدواج کنم لج کردن و نمی ذارن
تو کنکور شرکت کنم هومن - به به چشمم روشن ! زیر گوش من چه دیکتاتوری راه انداختند !
پاشو ، پاشو بریم ببینم حرف حسابشون چیه ؟ بعد رو به من کرد و گفت : پاشو فرهاد تو هم بیا . یه دفعه دیدی کم
آوردم تو را زیر بغلم رو بگیر !
من - شايد صلاح نباشه من بیام
هومن - چرا بیا اتفاقا صلاحه که تو باشی حرکت کردیم و به فرخنده
خانم گفتم اگر پدر و مادرم فقط بگه من خونه هو من اینا هستم چند دقیقه
بعد به خونه آنها رسیدیم و وارد خونه شدیم خونه هومن هم بزرگ بود
نه به بزرگی خونه ما ولی باغی نسبتا بزرگ داشت و ساختمانی دو طبقه
ویلایی . به محض ورود سوسن خان نامادری هومن جلو اومد و گفت : هومن جون تویی ؟ چرا دیشب نیومدی؟ من و هومن هر دو سلام کردیم
و سوسن خانم جواب سلام مارو داد و با مهربانی به من تعارف کرد و این
تا زمانی بود که هاله هنوز وارد خونه نشده بود.
#پارت۲۸
به محض ورود هاله سوسن خانم با لحن غضب آلودی
سوال کرد: کجا رفته بودی هاله ؟ هومن دست هاله را گرفت و پیش خودش نشوند و گفت : خواهرم پیش
من بود ، پیش برادرش ! سوسن خانم با حیرت زیاد که کم و بیش شادی نیز در چشمانش دیده می شد آرام روی مبل نشست و بدون حرف لحظاتی هومن و هاله را نگاه کرد
و بعد از یکی دوبار که به من نگاه کرد گفت : باورم نمی شه ! شماها
خواهر و برادر شدید؟
نه اینکه ناراحت باشم همیشه این رو از خدا میخواستم که روزی هاله
رو هومن - اگر شما و پدرم اجازه میدادید خیل زودتر از اینا خواهر و
به خواهری قبول کنی ولی برام خیلی عجیبه !
برادری ما خودش رو نشون میداد ولی متاسفانه با تبعیض هایی که بین
من و هاله قایل میشدید روز به روز منو از او دور می کردید . بگذریم
من اینجا نیومدم در این موارد صحبت کنم .
سوسن خانم هاله از طرف مادر با من تنی نیست ولی دختر شما که
هست ؟ پاره تنتون که هست ؟ من برای آینده او نگرانم شما چرا نیستید ؟
فکر نمی کنید که در اواخر قرن بیستم زمان اون رسیده که یک دختر
تحصیل کرده حق داره برای سرنوشت خودش تصمیم بگیره ؟
فکر نمی کنید که هر چند از اون بزرگتر هستید ولی ممکنه شما اشتباه
بکنید ؟
هر کسی ندونه فکر میکنه دارید هاله را از سر خودتون باز میکنید . دلم می خواد بدونم منظورتون از این کار چیه ؟
سوسن خانم - اجازه بده بگم چند تا چایی صغری خانم بیاره بعد صحبت
کنیم . با گلوی خشک که نمیشه حرف زد و با این گفته در حال بلند شدن
بود که هومن با لحنی محکم و آمرانه ولی آرام گفت : سوسن خانم خواهش میکنم بنشینید ما نه برای دید و بازدید اومدیم نه مهمانی .
سوسن خانم کاملا جا خورده بود .
دوباره نشست و گفت: هومن جان تو درست میگی ولی دلم میخواد بدونم منوچهر چه عیبی داره ؟
تو خودت منوچهر را چند ساله ندیدی ولی در کودکی و تقریبا جوانی قبل
از اینکه از ایران بری با اون آشنا بودی . تو بگو چطور پسریه ؟ هومن - تا اونجا که من میدونم پسر بدی نیست
اما مسئله چیز دیگه ایه . موضوع اینه که هاله از منوچهر خوشش نمیاد .
موضوع اینه که هاله اصلا نمی خواد ازدواج کنه ، حالا چه منوچهر چه
کسی دیگه ، سوسن خانم از شما انتظار نداشتم که اینطوری فکر کنید .
شما تحصیل کرده اید بیسواد که نیستید ؟
خوبه که زندگی من و مادرم جلوی چشم شماست
#پارت۲۹
بعد از مدتی هومن سکوت کرد . حتما زندگی خودش رو
در لحظله ای مرور کرد. دوباره گفت : ازدواج مادر منم اجباری بوده . مادرم پسر خاله اش را دوست داشت که بخاطر پول یا هر چیز دیگه ای خانواده اش مجبورش کردن با پدرم ازدواج کنه . بدون عشق ، بدون تفاهم ، بدون آزادی در انتخاب . نتیجه اش هم من هستم . بدون مادر ،
بدون محبت مادری ، بدون کودکی . می دونید سوسن خانم هر بچه ای قسمتی از کودکیش لوس کردن و ناز
کردنه که چی ؟ که اینکه مادرش نازش را بکشه، در آغوشش بگیره ، نوازشش کنه بعضی وقت ها دیدید که بچه ها بی خودی بدون علت بهانه می گیرند ؟ همش بخاطر اینکه مادرشون ، پدرشون لوسشون کنه و دستی سر و
گوششون بکشه اینطوری به کودک از نظر محبت ارضا میشه . من از این نعمت خدا که حق مسلم هر کود که محروم بودم . درون من خلایی است که هیچوقت پر نشده . حالا دیگه گذشته . با تمام
پول ها و قدرتهای این جهان زندگی منو به عقب برگردوند و این خلا رو پر کرد.
اون زمان وقتی بزرگترها مادرم رو مجبور به ازدواج با پدرم میکردند خیال خوبی کردن به اون رو داشتند به اصلاح صلاحش رو می خواستند.
حالا که شما نمی خواهید هاله به سرنوشت مادر من دچار بشه؟ شوهر
دادن یک دختر و تهیه جهیزیه تنها کافی نیست.
صحبت هومن در اینجا تموم شد و سرش را پایین انداخت متاثر شده بودم و باور نکردنی تر اینکه علاوه بر هاله سوسن خانم هم آرام گریه می
کرد.
بعد از چند دقیقه سوسن خانم اشکهاشو پاک کرده بود گفت: هومن جان من از اینکه تو نسبت به آینده هاله احساس نگرانی می کنی واقعا
خوشحالم.
خوشحالم از اینکه این جریان باعث شد که شما دو نفر احساس خواهر و
برادری بکنید.
حالا دیگه اگه قرار باشد بمیرم هم خیالم راحته که هاله تنها نیست و برادرش مواظبشه .
هومن تو درست میگی من نباید به خاطر پول هاله رو وادار به ازدواج می کردم .
اما نمی دونم چرا همیشه تا اسم خوشبختی به میان می آد اولین چیزی که در ذهن انسان نقش می بنده پوله . متاسفانه شاید ما زیادی در مسائل مادی غرق شده باشیم .
خوشحالی بیشتر من از اینه که تو منو متوجه اشتباهم کردی چشم هومن جون دیگه هاله رو مجبور به ازدواج نمیکنم هر چی خدا بخواد همون
می شه
#پارت۳۰
در این لحظه هومن از جا بلند شد رو به هاله کرد و
گفت هاله جون حالا برو با خیال راحت به درس و کنکور و دانشگاهت
برس و دوباره به طرف سوسن خانم برگشت و گفت ممنون سوسن خانم
که با این قضیه خیلی روشن و خوب برخورد کردید. فعلا خدا حافظ هاله هومن را بغل کرد و گفت هومن خدا را شکر میکنم که برادری مثل تو دارم چقدر خوب شد که تو به ایران بر گشتی هومن من هم خوشحالم از اینکه دیگه تنها نیستم و یک خواهر دارم که
غم منو بخوره
و وقتی که به طرف در خونه حرکت کرد سوسن خانم گفت: هومن خیلی دلم می خواست که من و تو هم در مورد گذشته و چیزهای دیگه با هم صحبت کنیم.
من فکر نمی کردم تو این قدر منطقی باشی هومن جون من دیگه طاقت ندارم که وقتی تو چشمان تو نگاه میکنم تصویر خودم رو به شکل یک عفریت زشت ببینم وقتی که ما میتونیم مثل دو تا انسان کامل با هم حرف بزنیم چه اشکالی داره که یکبار امتحان کنی شاید این کدورت ها از بین بره؟ من میدونم که نمیتونم جای مادرت را بگیرم ولی میشه که
حداقل از هم متنفر نباشیم هر چند که خدا رو شاهد میگیرم که هیچ وقت از تو تنفر نداشتم نمیگم اندازه هاله دوست داشتم ولی هیچوقت
هم تو رو زیادی ندونستم
هومن به طرف سوسن خانم برگشت و پرسید واقعا می خواهید حسابها رو در مورد گذشته صاف کنید؟ باشه من حاضرم و روی مبل نشست
من اگر اجازه بدید بنده مرخص بشم بودن من در اینجا درست نیست. سوسن خانم نه فرهاد خان شما مثل برادر هومن هستید و از تمام زندگی اون با خبرید اتفاقا من اصرار در بودن شما دارم دلم میخواد مثل یک
قاضی عادل به حرفهای من گوش بدید و قضاوت کنید.
حتی اگر در مواردی من اشتباه کرده بودم خطاها را بگید تا برای خودم هم روشن بشه هر چند که تعدادی از این گناهان سالهاست که وجدانم رو آزار میده حالا اگه اجازه بدید یه چایی بخوریم تا کمی اعصابمون آروم
بشه.
سوسن خانم دنبال آوردن چای به آشپزخونه رفت هاله کنار هومن نشست و گفت هومن هر طوری که بشه من خواهر توام
من و هومن از پاکی و بی آلایشی این دختر به وجد اومده بودیم و هومن او را نوازش کرد چای در سکوت نوشیده شد.
هر دو طرف خود را برای تلخی بازگشت به گذشته آماده می کردند. اضطراب این لحظه حتی به من هم سرایت کرده بود پس سیگاری روشن
کردم هومن هم سیگاری روشن کرد
#پارت۳۱
سوسن خانم - هومن جون اگر ممکنه یکی هم به من
بده. هومن سیگاری به طرف او گرفت و برایش روشن کرد و گفت : گفتید که نمی تونید جای مادر منو بگیرید درسته اما نهاونطور که شما فکر می کنید چرا که من مادری نداشتم تا احساس مادر داری داشته باشم. پدر و مادرم این احساس رو از من گرفتند. هر کسی که مادری داشته و از دست داده، یعنی مثلا مادرش فوت شده حداقل با یادآوری این احساس و زنده
کردن خاطره اون لذت میبره ولی متاسفانه اصلا طعم شیرین این
احساس رو درک نکردم سوسن خانم برای اینکه از جایی شروع کنیم دلم میخواد از اون حادثه که باعث شد بین من و شما و پدرم شکاف عمیقی ایجاد بشه یادتون هست؟ دارم در مورد جریان دامن صحبت میکنم. شما اون روز به پدرم دروغ گفتید من حتی وقتی پدر آمد کل جریان را
فراموش کرده بودم ولی شما باعث شدید پدرم منو با شلاق بزنه هر
ضربه ای که میزد نه بر بدن من که به روح من میخورد چرا این کار رو کردید؟ چرا با احساسات یک کودک که مادر هم نداشت این طور بازی کردید؟ من اعتراف میکنم که از همون روز با خودم عهد کردم که در
زمانی که به قدر کافی بزرگ شدم از شما انتقام بگیرم. حالا آن زمان رسیده درد اون شلاقها رو در تمام روح و تنم حس میکنم اون ضربات رو من نه از پدرم که از دست شما خوردم نمی دونم یادتون هست یا نه؟
ولی من گریه نکردم و همین باعث شد که پدرم منو بیشتر بزنه این هم یادم هست که شما جلوی پدر را میگرفتید اما پدر به طرز وحشیانه ای
من رو می زد.
اون روز شما تونستید ترسی از خودتون تو دل یک کودک هفت هشت ساله بی مادر ایجاد کنید ولی من حالا دیگه بزرگ شدم فکر میکنم نوبت من
رسیده باشه عمل اون روز شما خیلی غیر انسانی بود.
سوسن خانم در تمام این مدت سرش را پایین انداخته بود و گوش می داد. هاله با شنیدن این قصه اشک ریخت من هم سیگار دوم رو روشن
کردم.
سوسن خانم - هومن جون میدونم که من در نظر تو همیشه یک زن سنگدل و دورغگو جلوه کرده ام اما حالا حرفهای من رو هم گوش کن
وقتی من با پدرت ازدواج کردم میدونستم یک پسر کوچک داره می دونستم پولدار هست من هم یه دختر جوون بودم منم قشنگ بودم اگر یادت نیست که چقدر زیبا و شاداب بودم فقط کافیه که به هاله نگاه کنی
درست شکل اون زمان من تصویری از من با خودم عهد کرده بودم که
پسر شوهرم را مثل پسر خودم بدونم .