°{🖤🥺}°
میگفت دم دماے اربعینہ
همہ دل دل میزنن برن کربلا
ولے ببین اگہ نرفتے ام نرفتیا🚶🏾♂
رقیه ام نرفت🙂
رقیه ام تو خرابہ ها جا موند:)ٜ
@nargsiip
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیانیازداشتبهیکسرپناهاَمن
اینگونهبودکهکربوبلاآفریدهشد..🤍:)!
#عزیزم_حسین
@nargsiip
واسهتنهاییتونالکیبهاینواون
پناهنبرینبهترینپناه
اوّلخداوبعدامامحسینِ♥️
@nargsiip
دختران زینبے
اینصیدهمڪہماند، نہازبابِرحمبود
دیگرزمانهتیرِقضادركمان، نداشت ..!💔
@nargsiip
دختران زینبے
منچلهنشینعشقتوام(:♥️
اُفكِرُفيكِلبضعثوانفتغدوحياتيحديقةَوردِ
برایچندثانیهبهتوفکرمیکنم
زندگیامگلستانمیشود(:
@nargsiip
چـون اَبر در فراق تو خـون گریهِ میکنند
رحمـے نما بـهِ حال زیارت نرفتهِهـا
@nargsiip
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجم
اصلا ب ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه😐
قیافه جا افتاده ای داشت.. اصلا توی باغ نبود.
تا حدی ک فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشه..
گفتم ته تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است.
بی محلی ب خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم ک خب ادم متاهل دنبال دردسر نمیگرده
,, به خانم ابویی گفتم:«بهش بگو این فکر رواز توی مغزش بریزه بیرون »
شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند.
وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.😒
کارمان شروع شد ، ازمن انکار واز او اصرار ...
سردر نمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم
دائم صدای کفشش توی گوشم بود ومثل سوهان روی مغزم کشیده می شد ..😤
ناغافل مسیرم را کج کردم ، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت
هرجا می رفتم جلوی چشمم بود : معراج شهدا ، دانشگده ، دم در دانشگاه ، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری!
گاهی هم سلام میپراند😒
دوستانم می گفتند:«از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
↝@nargsiip 🍭⃟💌