آدمهای ساده خیلی آدمهای دوست داشتنیای هستن، هیچ پیچیدگی رفتاریای ندارن، جالبن، جالبن، مجدداً جالبن
اغلب، ناخودآگاه پیش از ما میداند آنچه را که ما هنوز از آن بیخبریم. تنها کافیست به واکنشهای بدنی اعم از تپش ناگهانی قلب، لرزش خفیف دست، گرهای کوچک در گلو یا انقباضی کوتاه در معده. بدن که زبان صادق ناخوداگاه است توجّه کنیم. زبانی که دروغ نمیگوید، حتی اگر ذهن هوشیار هزار استدلال بیاورد.
پرسش بنیادین این است: اگر چیزی را روزی آگاهانه رها کرده باشیم یک رابطه، یک آرزو، یا حتی زخمی قدیمی آیا ممکن است ناخودآگاه همچنان به آن چنگ زده باشد یا حتی احساس تعلق داشته باشد؟ بیتردید. ذهن آشکار شاید رهایش کرده باشد، اما در اعماق، رشتهای نامرئی هنوز پیوند را نگه داشته است. همان رشتهای که شبها در خواب بازمیگردد، یا در لحظهای بیهشدار با دیدن تصویری، بویی، یا حتی آوایی آشنا جان میگیرد.
پس آیا ما هرگز بهراستی چیزی را رها میکنیم؟ یا تنها آن را از دیدرس عقل پنهان میسازیم، بیآنکه گره در ناخودآگاه باز شده باشد؟ شاید رهایی حقیقی در پذیرش باشد نه فراموشی؛ پذیرفتن اینکه هر آنچه ترک کردهایم، همچنان بخشی از ماست، بخشی که در سکوت نفس میکشد. و اینجاست که ناگهان حقیقتی غیرمنتظره رخ مینماید: شاید ناخودآگاه تنها مخزن چیزهای سرکوبشده نیست؛ شاید خود اوست که ما را رها نمیکند. چهبسا ما اسیر تعلقات خویش نیستیم، بلکه این تعلقاتاند که در اعماق، ما را اسیر کردهاند و چه کسی گفته است که زندانبانِ درونی، همیشه دشمن است؟
یادداشتهای یک عدد نرگس قدسی، شهریور ۱۴۰۴
نرگِث
اغلب، ناخودآگاه پیش از ما میداند آنچه را که ما هنوز از آن بیخبریم. تنها کافیست به واکنشهای بدنی
رهائی تنها به معنای فاصله گرفتن از موضوع نیست. اونچه رو که آگاهانه ترک کردیم، اگر در ناخودآگاه پذیرفته و هضم نشه، همچنان در ما زنده خواهد موند. این رو امشب فهمیدم وقتی که اولین قطره اشک از چشم چپ پائین اومد.
نرگِث
حقیقتاً پیدا کردن یک آدم با طنز بالا خیلی موهبته. از خط رو کاشیا برات طنز میسازه، همش تو خندهای. ط
نه تنها یک آدم با طنز بالا رو باید رو سر گذاشت، آدمی که طنزت رو متوجّه شه رو هم همینطور
باید بوسید و روی سر گذاشت.
اینشکلیه که با مواجهه با طنزت قرار نیست برّ و برّ نگات کنه.