داشتم تو گروه به بچّهها میگفتم؛ صبحها قهوه میرم بالا. از نوع تریاکیش. کاملاً غلیظ و تپشآورانه و تلخانگیز. اگه بارون بیاد شاید این قهوهی بسیار بسیار غلیظ بشینه تو جونم و کافئیناشو آزاد کنه و تا ۵-۶ ساعت متوالی من رو شارژ نگه داره. حیف که بارون نمیباره و نهایتاً بتونم تا دو ساعت آدم سر زندهای باشم.
شکلات درست میکنم تا آدم شادی باشم. چون روی نورونها اثر داره و شادی بخشه. مگه آدمیزاد چی میخواد جز یه فنجون قهوه تو دستش و شکلات بین دندوناش و بارون؟
نرگِث
من از پائیز خیلی راضیام. خدا ازش راضی باشه.
باید یه ژانری باشه به اسم "گلهای نگرفته در تابستان و جبران در پائیز"
موافقها بگویند که موافقند و این کمپین را به اوج خودش برسانند با شاخههای گل متعدد و فراوان.
نرگِث
واقعاً من بندهی سبک زندگی بدو بدوئی هستم
امروز آدم بغل و گل و ماچ و مداد و دفتر و جزوه و سردرد بودم.
فردا چهکارهام؟
ما، موجوداتِ راستقامتی که قدّمان در بیشترین حالت خود به دو متر و نیم میرسد، برای هم شاخ و شانه میکشیم. این در حالیست که روی تکهزمینی خاکی و کوچک ایستادهایم، در شهری معمولی،
در محدودهی کشوری از میان صد و نود و پنج کشورِ سیاره زمین.
زمینی که خود تنها یکی از هشت سیاره و پنج سیارهی کوتولهی منظومهی شمسیست، و آرام، به دور ستارهای نه چندان بزرگ و نه چندان خاص میچرخد. ستارهای که در حاشیهی بازویی فرعی از کهکشانِ راه شیری آرمیده است، کهکشانی با بیش از صد میلیارد ستاره، در میان میلیاردها کهکشانِ دیگر. و این همه، تنها بخشی از شبکهی کیهانی عظیمیست که رشتههای نور و ماده، چون تارهای یک فرش بیپایان، جهان را به هم پیوند دادهاند.
دانشمندان میگویند شاید آن بیرون، میلیاردها یا حتی تریلیونها جهانِ دیگر هم در حال انبساط و خاموشیاند. و در میان این بیکرانِ بیصدا،
ما، موجوداتِ کوچکی که بر ذرهای از غبار آویزانیم؛ خود را محور هستی میپنداریم. در پهنهی ابدیت، بر هم خشم میگیریم.
یادداشتهای یک عدد نرگس قدسی - مهر ۴۰۴