نرگِث
[ هوالعالم ] کوچهٔ شهید خلیلی که منتهی بود همچین منظرهٔ بکری، عکاسی میطلبید. اَی دل غافل که یه پیرز
واقعیت همین بود، گیجُ منگ بودم
از چی صحبت میکرد؟ پشت سرِ هم میگفت؟ [ اوشاخلاریز بِچیزدیلر؟ ]
پیدرپی میگفتم من اهلِ اینجا نیستم، حاجخانوم متوجه نمیشمُ آخرِ سر دستُ پا شکسته ترکی چسبوندم چفتِ همُ خوشُ بش کردم با پیرزنی که قطعاً دنیایِ متفاوتی داشت
این یه قلمُ پتانسیلم ارور میده وُ خدا ول کن این لپِ قراضهٔ زوار در رفتهٔ مارو
نزن به حسابِ زبونِ گلِگی
اما نمیکشم جانِ تو
خدایا، دستبوسیم.
از محضرِ عالیقدر اجازهٔ رخصتُ میخوام.
چارقدم بویِ مرطوبُ گرفت از بس چیکهچیکه اشك ریختم.
خدانگهدار.
- نرگسخاتون | نوشتم برایِ حالِ شما