📸
عزیزِ رنجور و دلتنگم
برای شما می نویسم که اشک خشک نشده چشمانت حتی در همین عکس هم هویداست
آمده بودم با چند نفر از دانش آموزانم که از آقای مهربانم، رضا علیه السلام صبحانه بگیرم
اینور و آنور رفتم و در چند اتاق را زدم ،تلاش زیادی صورت گرفت تا در نهایت آدرس اتاق شماره ۲۲۰ را دادند
باران می بارید و سرد بود و بعد از چند دقیقه ای قدم زدن ، اتاق مورد نظر را پیدا کردیم
خانم جوان مهربانی را دیدم که پشت در ایستاده بود و گفت : این اتاق مربوط به رسیدگی به امور بنیاد شهید و خانواده های شهیدان در حرم است ، از او پرسیدم : شهید شما کیست و شما چه نسبتی با شهید دارید؟
گفت : #شهید_علیرضا_رحیمی
و من خواهرش هستم
بغلش کردم و التماس دعا گفتم
با خوشحالی گفت: تازه مادر شهید هم همینجاست بیا ببرمت پیش او
با رغبت پذیرفتم و خدمت شما رسیدم
در دلم آشوب بود و عشق،اوج می گرفت.
بغلت کردم و گفتم:مادرم!
انگار زود توانستی احساسی که به شما داشتم را درک کنی و با میل پذیرای محبتم شدی و کنارت نشاندیم.
می گفتی و نگاهت می کردم و دستانت را می بوسیدم و التماس دعای عاقبت بخیری می گفتم
نمی توانستم از کنار شما بلند شوم و ماندنم طولانی شد،دانش آموزان هم به دنبالم آمدند و شما را به نشانه احترام بوسه باران کردند
در آخر قرار شد که با رضایت و علاقه دو طرفه،این آشنایی همیشگی شود
از شما خداحافظی کردم و چند قدم دور شدم و در همین حال به بچه ها گفتم:
ما دیگه به صبحونه نیاز نداریم و سیر شدیم،رزقمون رو گرفتیم
وقت نداریم و باید برگردیم، پس بریم برای زیارت امام رئوف.
#دبیرستان_شهیده_فاطمه_ترکان
#حرم_مطهر_امام_رضا_ع
#مادر_شهید
✨