رمان نیمه گمشده من: اه سمیه😠 چرا همش از نقطه ضعفم استفاده میکنی 😢میدونی که من روم نمیشه کسی موقع لباس عوض کردنم توی اتاق باشه و ببینه با اون وضع ناجور....🙈🙈 تو اصلا درکم نمیکنی و نمیتونی بفهمی چه حسی دارم😑 خو چیکار کنم وقتی رفیق و آبجی جونیم رو باید پشت در وایسم تا بیاد ببینمش😢 باشه اصلا فقط به یه شرط میزارم بیایی‼️‼️ باشه ممنون به چه شرطی......؟؟ 🤔🤔 ادامه رمان👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3686727739C7d92240355

با سلام خدمت شما همراهان کانال امشب قسمت 29رمان گنجینه مخفی در اطلس در کانال ساعت 21:30 گذاشته میشه منتظر قسمت جدید باشید و دوستان و آشنایان را به کانال برای خوندن رمان دعوت کنید

#گنجینه_مخفی_در_اطلس #قسمت_بیست_و_نهم مهسا: بزنید بریم تا از نقشه عقب نیفتادیم نرجس: من یه راه نزدیک تر میشناسم که مورچه هم اونجا پر نمیزنه +: خب پس از همون راه بریم. از کدوم سمته؟ --: فقط جیکتون در نیاد چون آدمای اونجا حساسن از همین کوچه سمت راستی باید بریم +:باشه بریم جیکمون در نمیاد فاطمه: وایسین کجا با این عجله؟ نرجس منظورت چیه که آدمای اون کوچه حساسن؟ نرجس: فاطمه فعلا چیزی نپرس و نگو رفتیم خونمون بهتون میگم +:باشه. خدایا به پناه میبرم به خودت بزنید بریم 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️ مهسا: نرجس وایسا کارت دارم نرجس: خوب حالا گفتم جیکتون در نیاد چیه مهسا؟ +: من که دیگه دارم آروم حرف میزنم هیچی خواستم بگم کمی تندتر برو --: چرا؟ مگه ترسیدی؟ +: نه نترسیدم ولی کم کم دارم میترسم پام هم داره خسته میشه فاطمه: راس میگه نرجس منم دارم کم کم میترسم و پام هم داره خواب میره #ادامه_دارد ✍️: #محمدرضا_بدخشان ✅هرشب همراه با رمان گنجینه مخفی در اطلس در کانال زیر باشید: http://eitaa.com/joinchat/2494627883C8bd4806938

💚💚🌹💚💚 🌹اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج🌹 شبتون مهدوی #التماس_دعا @Labbayk321

⏰هنگامه اذان صبح به امامزاده سلیمان بن علی علیهما السلام بندر گناوه ســلام آقای جهان✋🌸 اگرسلام به شمانبود؟ آفتاب هر رو زصبح به چه امیـــــدی سردرآسمان میکشید؟ باسلام به امام ‌زمانمان✋ روزمان را پربرکت کنیم💦 🌸السلام علیک یااباصالحَ المهدی(عج مهدویت در امتداد غدیر اللّهم عجل لولیک الفرج 🤲

22 مرداد روز جهانی چپ دست ها مبارک @Labbayk321

🍃🌼🍃🌹🍃🌷🍃🌼 ✅ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): ❗️ مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم" 🔹یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی. 🔹پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود. 🔹حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم، ❗️نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم. @Labbayk321 🍃🌼🍃🌹🍃🌷🍃🌼