eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم 💕 #قسمت_دوم بیچاره مادر
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 همچین می گین هرماه یه پولی بهتون میدم که انگار قراره صدقه سری بچه هاتون رو به من بدین. نکنه یادتون رفته که شوهر من با شما شریک بود؟ اون خدا بیامرز برای پا گرفتن شرکت شبانه روز زحمت کشید. حالا خودم به جهنم، اما بچه م از اون شرکت سهم داره!» عمو در حالیکه با خشم دانه ها تسبیحش را می چرخاند گفت: «کدوم شراکت؟ کدوم سهم زن داداش؟ من و داداش با هم شریک نبودیم. اون خدا بیامرز برای من کار می کرد!» و به این ترتیب بود که هیچ کس نفهمید عمو چگونه سهم پدر از شرکت را بالا کشید و او را کارمندی ساده جلوه داد. مادر هم وقتی نتوانست علی رغم تلاش هایش شراکت پدر را ثابت کند برای عمو پیغام فرستاد: « خوب شد که من با مرگ شوهرم آدمای دور و برم رو شناختم اما شما هم بدون که خوردن مال یتیم تاوان سنگینی داره!» مادر که نمی خواست برای تامین مخارج زندگی و بزرگ کردن من دستش پیش عمو و دیگران دراز باشد در یک مدرسه به عنوان مستخدم مشغول به کار شد و هر بار پولی که عمو توسط یکی از عمه هایم برایمان می فرستاد را برمی گرداند و می گفت: «برید به اون بی وجدان بگید نمی خواد خودش رو ناراحت کنه و بار عذاب وجدانش رو با فرستادن این چندغاز کم! بهش بگید با خیال راحت این پول رو هم بخوره اما منتظر روزی بمونه که مجبور بشه تاوان خوردن مال یتیم رو پس بده!» مادر هر بار این پیغام ها را برای عمو می فرستاد اما کک عمو هم نمی گزید! خیلی راحت با پولی که پدر با جان کندن روی هم گذاشته و تبدیل به شرکت کرده بود برای خودش می چرخید و جولان می داد. من آن روزها سنی نداشتم اما خوب حس می کردم مادرم چه عذابی می کشد. او که روزی هر آنچه می خواست پدر فوری برایش مهیا می کرد، او که روزی خانمی بود برای خودش حالا دو شیفت در مدرسه مستخدمی می کرد تا امورات زندگی مان را بگذراند. گاهی که خیلی دلم می گرفت کنارش می نشستم و می گفتم: «کاش می شد منم کمکت کنم مادر. از اینکه می بینم تو بخاطر من انقدر زحمت می کشی حسابی شرمنده ت می شم. اگه بتونم کاری پیدا کنم...» این جور مواقع مادر با چشم غره ای مرا ساکت می کرد و می گفت: «از این حرفا نزن که خوشم نمیاد. وظیفه تو فقط درس خوندنه. تو باید درس بخونی و به جایی برسی. اگه می خوای به من کمک کنی فقط به فکر دانشگاه رفتن و مهندس شدن باش...... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم...! 💕 #قسمت_سوم همچین م
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 تو باید درس بخونی و به جایی برسی. اگه می خوای به من کمک کنی فقط به فکر دانشگاه رفتن و مهندس شدن باش. وقتی برای خودت کاره ای شدی و اولین حقوقت رو گرفتی، منم دیگه سرکار نمی رم و می شینم تو خونه و از دولتی سر پسرم خانمی می کنم؛ فهمیدی چی گفتم؟» سرم را پائین می انداختم و می گفتم: «چشم مادر، کاری می کنم که عمو حسرت زندگی مون رو بخوره. می شم تکیه گاه تو!» روزها و ماهها و سالها پشت سرهم می گذشتند و من با تلاش و پشتکار فراوان به آرزوی مادر جامه عمل پوشاندم و در رشته مهندسی دانشگاه سراسری آن هم در شهر خودمان قبول شدم. مادر از خوشحالی سر به آسمان می سائید و می گفت: «خدا رو شکر می کنم و ازت ممنونم که جواب زحمات من رو دادی. پسرم، این چهار سال دانشگاه رو هم بی هیچ دغدغه ای درس بخون و به چیزی فکر نکن. من هنوز می تونم و اونقدر جون دارم که کار کنم پس تو با خیال راحت درس بخون. بعد از اینکه به جایی رسیدی نوبت استراحت من می رسه!» مادر این حرفها را می زد تا دل مرا آرام کند اما من خوب می فهمیدم که از غصه روز به روز آب می شود. فوت پدر و نامردی عمو و پدربزرگم قلب او را به درد آورده بود. هر چند سعی می کرد خودش را بی خیال نشان دهد اما من کاملا حس می کردم تمام غصه های عالم در دلش تلنبار شده. بارها او را دیده بودم که با عکس پدر حرف می زد و درددل می کرد و اشک می ریخت. سال سوم دانشگاه بودم که بالاخره سنگینی فشارهای روحی کار دست مادر داد. توموری سرطانی در بدنش در حال رشد کردن و بزرگ شدن بود. مادر به شدت لاغر شده بود و دیگر توان کار کردن نداشت. هزینه عمل جراحی و شیمی درمانی مادر خیلی بالا بود و من نمی دانستم چه باید بکنم؟ بی آنکه مادر مطلع شود ترک تحصیل کردم و در یک شرکت به عنوان آبدارچی مشغول به کار شدم اما مگر با چندغاز پولی که می گرفتم می توانستم هزینه درمان مادر را جور کنم! مادر روز به روز ضعیف تر از قبل می شد. باید هرچه زودتر تحت مداوا قرار می گرفت و من هیچ چاره ای پیش رویم نبود..... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم...! 💕 #قسمت_چهارم تو بای
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ... 💕 مادر روز به روز ضعیف تر از قبل می شد. باید هرچه زودتر تحت مداوا قرار می گرفت و من هیچ چاره ای پیش رویم نبود. اگر خانه را که تنها سرمایه زندگی مان بود می فروختم روحیه مادر داغان می شد. با بلایی که عمو سالها قبل بر سرمان آورده بود می دانستم کمک خواستن از او بی فایده ست با این حال اما چند بار به شرکتش رفتم و وضع مادر را برایش شرح دادم. عمو با بی چشم و رویی تمام گفت: «مادرت سرطان داره که داره، به من چه مربوطه؟! مگه من بنگاه خیریه باز کردم؟ اگرقرار بود هزینه دارو و درمان هرکس و ناکسی رو بدم که دیگه پولی برام نمی موند! تو هم برو و دیگه این طرفاپیدات نشه. تو یه زمانی بچه برادر من بودی اما حالا دیگه چه صنمی با هم داریم که وقت و بی وقت راه می افتی میای اینجا و وقت منو می گیری؟!» عمو مرا با خفت و خواری از شرکت بیرون انداخت و اصلا نخواست به خاطر بیاورد که اگر به جایی رسیده از دولتی سر پدر بیچاره من بوده! دیگر نمی دانستم چه کنم؟ حال مادر روز به روز بدتر می شد و من روز به روز مستاصل و درمانده! در اوج بیچارگی و بی کسی آن هم در حالیکه چشم امید مادرم تنها به من بود، مانده بودم که «کیان» به دادم رسید. او یکی از دوستان قدیمی ام بود که بر حسب اتفاق در پارک دانشجو دیدمش. او مادرم را می شناخت و وقتی حالش را پرسید سر درددلم باز شد. کیان حرفهایم را شنید و سپس با خنده ای تمسخرآمیز گفت: «به... اسم خودت رو گذاشتی مرد و اونوقت داری مثل بچه ها گریه می کنی؟ مگه کیان مرده؟ خودم برات یه کار نون و آب دار سراغ دارم فقط به شرط اینکه جنم داشته باشی!» اگر در بدترین شرایط قرار می گرفتم محال بود پیشنهاد کیان را برای کاری که می گفت قبول کنم اما این بار پای جان مادرم در میان بود. دکتر می گفت: « سرطان هنوز توی بدنش پخش نشده. اگه جراحی بشه و بعد هم چند جلسه شیمی درمانی، زنده می مونه. هر چقدر جراحی دیرتر انجام بشه سلول های سرطانی توی کل بدنش پخش می شه!» دلم نمی خواست مادرم را از دست بدهم. باید برای زنده ماندنش از جانم مایه می گذاشتم. اینگونه شد که پیشنهاد کیان را قبول کردم. اوایل خیلی ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم و بیشتر از همه نقش بازی کردن برای مادر آزارم می داد اما کیان می گفت: «اینکه در عرض دو هفته بتونی به اندازه سه چهار ماه حقوق یه مهندس پول در بیاری ناراحتی داره؟ این همه معتاد، مگه من و تو مجبورشون کردیم معتاد بشن؟ مگه زورشون می کنیم مواد بخرن؟.... 📚داستان های واقعی و آموزنده •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم... 💕 #قسمت_پنجم مادر رو
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 این همه معتاد، مگه من و تو مجبورشون کردیم معتاد بشن؟ مگه زورشون می کنیم مواد بخرن؟ اگه ما نباشیم می رن سراغ کس دیگه! تازه تو مستقیم مواد فروشی نمی کنی که، با ماشینی که رئیس تشکیلات در اختیارت گذاشته مواد قابل تجهی رو جابه جا می کنی و هر جا که بهت دستور بدن می بری. اصلا هم نگران گیر افتادن نباش چون خود رئیس اگه کارت رو خوب انجام بدی هوات رو داره و پول خوبی بهت می ده. اون موقع ست که جنابعالی با خیال راحت میری سراغ درمون مادرت و دیگه نیازی به اینکه به نامردی مثل عموت التماس کنی نداری!» همانطور که گفتم اوایل عذاب وجدان داشتم اما این عذاب وجدان با پول قلنبه ایی که در ازای چند بار جابه جا کردن مواد به دست آوردم و توانستم مادر را در بیمارستانی خصوصی بستری کنم، از بین رفت و تبدیل به خوشحالی شد. مادر مدام می پرسید: «پسرم تو که درست تموم نشده و تو یه شرکت پاره وقت کار می کنی این همه پول رو از کجا میاری؟» دروغ گفتن به مادر برایم سخت بود. بی آنکه به چشمانش نگاه کنم می گفتم: «رئیس شرکتی که اونجا کار می کنم مرد خوبیه. وقتی جریان بیماری شما رو بهش گفتم قبول کرد بهم وام بده و قسطش رو هر ماه از حقوقم کم کنه. در ضمن شما نگران این جور چیزا نباش و تلاش کن زودتر خوب بشی!» به لطف خدا عمل جراحی مادر با موفقیت انجام شد و تومور سرطانی را طی دو مرحله از بدنش خارج کردند و با چند جلسه شیمی درمانی سلول های سرطانی ریشه کن شد. هر چند مادر دوران سختی را گذارند اما توانست پیروز میدان باشد. او که به خاطر شیمی درمانی خیلی ضعیف شده بود می گفت: «خدا خیرت بده پسرم، به عشق تو من زنده موندم. همه زحماتی که برات کشیده بودم رو تو این مدت جبران کردی. من رو شرمنده خودت کردی و من در قبال محبت های تو فقط می تونم برات دعا کنم؛ الهی عاقبت بخیر بشی پسرم!» و من صورت مادر را می بوسیدم و می گفتم: «همین دعا برای من کافیه مادر. تو باش، فقط باش مادر!» با خودم عهد کرده بودم بعد از خوب شدن مادر قید آن کار را بزنم اما نتوانستم. پول حرام به دهانم مزه کرده بود..... 📚داستان های واقعی و آموزنده •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم...! 💕 #قسمت_ششم این همه م
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 با خودم عهد کرده بودم بعد از خوب شدن مادر قید آن کار را بزنم اما نتوانستم. پول حرام به دهانم مزه کرده بود. مخصوصا حالا که شده بودم دست راست رئیس تشکیلات باند و حسابی پول و پله ایی۸ بهم زده بودم و ترسم ریخته بود، دیگر دلم نمی خواست موقعیتی که داشتم را از دست بدهم. اوایل از تصور اینکه آه و ناله هزاران مادر پشت سرم باشد واهمه داشتم اما حالا با خودم می گفتم: « به قول کیان ما که به زور معتادشون نمی کنیم. خودشون میان سراغ من و امثال من!» ظرف سه سال آنقدر وضع مالی ام خوب شده بود که همه فامیل مخصوصا عمو که حالا ورشکست شده و تمام دارایی اش را از دست داده بود، انگشت حیرت بردهان می گزیدند. باز هم رفت و آمدهای فامیل که خوب می دانستم فقط به خاطر پول است از سرگرفته شد و مادر هر بار که کسی به خانه مان می آمد به مدرک جعلی لیسانس من که آن را قاب کرده و به دیوار زده بود( برای اینکه مادر را خوشحال کنم و تصور کند درسم به پایان رسیده با پول مدرک خریده بودم) اشاره می کرد و می گفت: «خدا رو شکر که پسرم عاقل و سربه راهه. خدا رو شکر که مثل پدرش یه مرد بار اومده نه مثل عموش یه نامرد!» وقتی مادر این حرفها را می زد دلم برایش می سوخت. او که نمی دانست من طی این سالها به چه خونخواری تبدیل شده ام تصور می کرد مهندس یک شرکت بزرگ هستم و هر روز صبح با آیه الکرسی خواندن و از زیرقرآن رد کردنم، مرا راهی شرکت کذایی می کرد و همین دعاهای مادر بود که مرا از قعر دوزخ بیرون کشید.. کیان همیشه مرا مسخره می کرد و می گفت: «تو خیلی بی عرضه و پخمه هستی! یه کم از من یاد بگیر، نصف زیبایی چهره تو رو ندارم اما در عوض ده تا دوست دختر دارم و مخ هر کدومشون رو به نوعی زدم!» او به قول خودش از این تفریحات سالم! زیاد داشت و هر چند وقت یکبار دختری را به قصد از دواج فریب می داد و بعد هم استدلال همیشگی اش را می آورد که: «مگه من مجبورشون می کنم؟ خودشون حواسشون رو جمع کنن و خام حرفای من نشن!» من هر چند در باتلاق غرق شده بودم ولی هرگز به خودم اجازه نمی دادم که دختری را بی آبرو کنم. کیان را دیده بودم که چطور با دختران جوان و زیبا دوست می شد و بعد از اینکه اعتمادشان را جلب می کرد آنها را به قصد اینکه مادرش می خواهد عروس آینده اش را ببیند، به خانه می آورد و سپس زن مسن تشکیلاتمان نقش مادر کیان را بازی می کرد و کیان با خوراندن داروی بیهوشی که در شربت وشیرکاکائو و... می ریخت به دختران بخت برگشته، آنها را بیهوش و سپس ازشان سوء استفاده می کرد. خانه پر بود از دوربین های مدار بسته و کیان دختران فریب خورده را تهدید می کرد و می گفت: «اگه به فکر شکایت و این جور حرفا باشین در عرض سه ثانیه این فیلم ها رو تو کل شهر پخش می کنم!».... 📚داستان های واقعی و آموزنده •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم...! 💕 #قسمت_هفتم با خودم
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! خانه پر بود از دوربین های مدار بسته و کیان دختران فریب خورده را تهدید می کرد و می گفت: «اگه به فکر شکایت و این جور حرفا باشین در عرض سه ثانیه این فیلم ها رو تو کل شهر پخش می کنم!» و اینگونه بود که دختران بینوا از ترس آبرویشان راهشان را می کشیدند و می رفتند و کیان گاهی که از اوضاع و احوالشان با خبر می شد، با غرور و افتخار می گفت: «فلان دختر از عشق من خودکشی کرد!» و یا «فلانی از ترس اینکه آبروش نره از خونه فرار کرده!» هر بار که کیان دختری را به خانه می آورد بلافاصله با من تماس می گرفت و از من می خواست در این خوشگذرانی کثیف همراهش باشم و من هر بار با قاطعیت می گفتم: «من اهل این جور برنامه ها نیستم آقا کیان!» اما نمی دانم چرا آن روز بعدازظهر نتوانستم در برابر دعوت کیان مقاومت کنم. وقتی زنگ زد و گفت: «خر نشو پسر، زود خودت رو برسون. یه تیکه الماس با خودم اوردم!» چند ثانیه ای مکث کردم و گفتم: «باشه، میام!» برای خودم عجیب بود که چرا این بار نتوانستم در برابر نفسم مقاومت کنم و با سرعت داشتم به سمت خانه شیطان می راندم تا به قول کیان ساعتی خوش بگذرانم! آن دختر جوان که نامش «سایه» بود واقعا از زیبایی همچون یک تک الماس می درخشید. کیان مرا به عنوان برادرش به سایه معرفی کرد و سپس از مادرش- همان زن که همکارمان بود و کیان با دادن پول از او می خواست نقش مادرش را بازی کند- خواست تا برایمان شربت بیاورد. خوب می دانستم نقشه کیان چیست. شربتی که قرار بود سایه بخورد حاوی قرص های خواب آور بود. مادر کیان! شربت ها را آورد و لیوان مدنظر را برای سایه روی میز عسلی گذاشت و با حالتی که حتی به عقل جن هم نمی رسید ممکن است فیلم باشد، با سایه شروع به صحبت کرد که: «کیان جان خیلی ازت تعریف کرده بود دخترم. تو این دو هفته ای که با هم آشنا شدین یه دل که نه صد دل عاشقت شده. پیری و هزار درد، دوست داشتم خودم بیام دیدنت اما به خاطر پا درد نمی تونم از خونه بیرون برم. واسه همین از کیان خواستم تو رو بیاره تا عروس گلم رو ببینم!» صورت سایه از شنیدن این حرفها گل انداخت. بیچاره باخودش فکر کرده بود که قرار است با کیان ازدواج کند و خبر نداشت از اینکه کیان چه خوابی برایش دیده!.... 📚داستان های واقعی و آموزنده •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم...! #قسمت_هشتم خانه پر بو
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! بیچاره باخودش فکر کرده بود که قرار است با کیان ازدواج کند و خبر نداشت از اینکه کیان چه خوابی برایش دیده!. سایه بعد از دقایقی صحبت با مادر کیان! رو کرد به سمت کیان و بسته کادوپیچ شده ای را به سمت او گرفت و گفت: «این رو برای تو گرفتم. همیشه ازت محافظت می کنه!» کیان که در فیلم بازی کردن جانوری بود برای خودش، بسته را باز کرد و با دیدن تابلو لب به تحسین گشود. کیان به به و چه چه می کرد و من اما با دیدن نوشته های روی تابلو خشکم زد. آیه منبت کاری شده روی تابلو، آیه الکرسی بود. همان که مادرم هرروز صبح قبل از بیرون آمدن از خانه برایم می خواند. برای یک لحظه حس کردم تمام بدنم گرگرفته. حس و حال غریبی پیدا کرده بودم و در همان حال صدای سایه را می شنیدم که خطاب به کیان می گفت: «مادرم بعد از فوت بابام منو با سختی بزرگ کرد. همیشه برام آیه الکرسی می خونه تا ازم محافظت کنه. منم این تابلو رو برات خریدم تا خداوند همیشه پشتیبان و محافظت باشه!» نمی دانم تا به حال حسی که من در آن لحظه داشتم را تجربه کرده اید؟ انگار داشتم در خلاء محض دست و پا می زدم! حس می کردم کاملا بی وزن شده ام و در اوج سبکی انگار وزنه هایی سنگین به پاهایم آویزان شده بود! صدای مادر وقتی آیه الکرسی برایم می خواند توی گوشم بود و در همان حال می دیدم سایه دارد لیوان شربت را به دهانش نزدیک می کند. با صدایی که بیشتر شبیه فریاد بود گفتم: «اون شربت رو نخور سایه خانم!» و سپس به سمت کیان که هاج و واج داشت مرا نگاه می کرد هجوم بردم. آن زن وقتی دید هوا پس است فوری گورش را گم کرد و سایه گوشه ایی ایستاده بود و با تحیر من و کیان را تماشا می کرد که داشتیم کتک کاری می کردیم. آن شب سایه را از آن خانه جهنمی و بلایی که قرار بود سرش بیاید نجات دادم. او را به خانه شان رساندم و حقیقت ماجرا را برایش گفتم. او که اصلا فکرش را هم نمی کرد کیان چنین حیوانی باشد با ناباوری به حرف هایم گوش می داد. سایه که پیاده شد، من هم گوشه خلوتی پیدا کردم و گریستم..... 📚داستان های واقعی و آموزنده •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#داستان_آموزنده 📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان #من_ازقعردوزخ_می_آیم...! #قسمت_نهم بیچاره با
📚سرگذشت واقعی وآموزنده تحت عنوان ...! 💕 قسمت دهم و آخر او که اصلا فکرش را هم نمی کرد کیان چنین حیوانی باشد با ناباوری به حرف هایم گوش می داد. سایه که پیاده شد، من هم گوشه خلوتی پیدا کردم و گریستم. آن حس غریب همچنان قلب و روحم را تسخیر کرده بود. دلم آغوش گرم و مادر را می خواست. هیچ جایی همچون آغوش او نمی توانست پناهگاهم باشد. ساعت از دو بامداد گذشته بود که به خانه رفتم. می دانستم مادر تا بازگشتن من بیدار می ماند. مرا با آن چشمان سرخ و بارانی که دید با نگرانی پرسید: «چی شده پسرم؟» خودم را درآغوش مادر انداختم و سرم را روی سینه اش گذاشتم. دیگر نمی توانستم آن همه گناه و پلیدی را تاب بیاورم. هرآنچه در این سالها اتفاق افتاده بود را برایش گفتم. گفتم که پشیمانم و دنبال راه نجات می گردم. من حرف می زدم و از جفاهایی که در حق جوانهای مردم کرده بودم می گفتم وصدای ضربان قلب مادر را می شنیدم که هر لحظه تندتر از قبل می شد. اشک هایش روی صورتم می افتاد و آرام می گفت: «کاش می ذاشتی من میمردم اما هیچ وقت دست به چنین کاری نمی زدی!» مادر حرفهایم را شنید و در حالیکه بدنش به وضوح می لرزید گفت: «حق الناس به گردنته پسرم؛ اونم چه حق الناسی! هرچند باید تاوان سنگینی برای بخشوده شدن گناهات بدی اما هیچ وقت از رحمت خدا غافل نشو و بدون خداوند به اون بنده ش می نازه که از صمیم قلب توبه کنه و دیگه سمت گناه نره!» و من آن شب صدای اذان صبح را که شنیدم، در آغوش مادر توبه کردم! الان که سرگذشتم را از زندان برایتان می نویسم شش ماه از دوره محکومیت را گذارنده ام فردای همان شب، تشکیلاتی که برایشان کار می کردم را لو دادم و همه مان توسط ماموران پلیس دستگیر شدیم. باید بهترین سال های عمرم را در زندان بگذرانم و این همان تاوانی ست که مادر می گفت. مادر مرتب به ملاقاتم می آید. خیلی شکسته و پیر شده اما با این وجود هر بار که می آید برایم آیه الکرسی می خواند و می گوید: «از رحمت خدا ناامید نشو پسرم. حتم دارم عاقبت بخیر می شی چون از صمیم قلب توبه کردی!» دلم برای روزهای با مادر بودن لک زده. هر روز و هر شب دعا می کنم تا وقتی از زندان بیرون می آیم قلب مهربانش از تپیدن بازنایستد. هیچ کس جز او نمی تواند به روح من آرامش بدهد. او همیشه می گوید: «تو عاقبت بخیر میشی پسرم چون اون شب سایه رو نجات دادی و هم اینکه توبه کردی!» و من حتم دارم عاقبت بخیر خواهم شد چون دعای مادر پشتیبان من است؛ همان دعایی که مرا از قعر دوزخ نجات داد... 💕 پایان 📚داستان های واقعی و آموزنده •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر🌹👇🏻 @NASEMEBEHESHT 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a با ارسال مطالب درثواب انها سهیم باشید 🌹
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم🕌🍃 🖇 قسمت_اول سلام✋ ✨دوست دارید نمازتون موثر واقع بشه؟؟ ✨دوست دارید از
🔊 : بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نمازبخونن❓🤔 چطور قانعشون کنیم⁉️ ✅ عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اونها بگی بیان نماز بخونن!😊 اول ببین خودت با خوندنت چه گُلی به سر خودت زدی❕❕ خود نمازخونت رونشون بده،👌🏻👏🏻 لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛ "اونوقت .." بزار حرف آخر رو بزنم اصلا "هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نمازخوناست "🤔❓ اینکه بی نمازا نماز نمیخونن مال اینه که: به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن: تو مثلا نماز خوندی چیکار کردی❓ چه فایده ای برات داشته❓ مثلا صورتت گل انداخته از مناجات باخدا؟❓ که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟❓ خب اینجوری میگن دیگه! اگه نگن هم اینجوری می بینن!!!😉 پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!❌ تازه نمازنمیخونه کسی, کِيف هم میکنه. و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره!میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده، اینم جزو نمازخوناست..🤕 درحالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!👌🏻 اگه نماز وجودتو کرده باشه، "بقیه جذب میشن"👏🏻 یه قاعده ی عمومی هست اونم این که: "تا خوبها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند" چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟🤔 *یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن." همین! اونوقت میان بهت میگن: تو چرا اینقدر با نشاطی😊 توچرا کینه به دل نمی گیری؟؟ توچرا حسرت نمیخوری🤔 تو چرا عصبی نمیشی؟؟ تو چرا انقدر منظم و دقیق و عاطفی هستی⁉️ شما هم میگی: والا فکرکنم ... ..... @NASEMEBEHESHT ❤️
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 🍃 #قسمت_سوم استاد پناهیان: دستگاه تنظیم کننده ی روح شما نمازه.😊 📌 آقای
قسمت_چهارم در آرزوی دو رکعت✌️ نماز خوب‼️ : 📖روایت هست که خداوند از هرکسی "دو رکعت نماز قبول کند"بهشت بر او واجب می شود..👌🏻 🔗سال 42 وقتی که حضرت امام_خمینی (ره)رو دستگیر کردن و از قم به تهران داشتن می آوردنشون,🔅 بین راه فرمودن: آقایان مامور بایستید!🤚🏻 میخوام نمازصبح رو بخونم, گفتن نمیشه,⛔️ فرمود بذارید وضو بگیرم تو ماشین🚘 نمازمیخونم‼️ _ازقم به تهران هم که میای پشت به قبله میشه_ گفتن نمیشه,☝️ امام فرمودن: پس حد اقل صبرکنید تیمم بکنم و نماز بخونم تو ماشین, اذان صبح شده✅ 🌑 شما سر نماز شب ما رو دستگیر کردید. گفتن نمیشه,❌ 👈🏻امام می فرماید بهشون گفتم خب یه دقیقه در ماشینو باز کنید من دست بزنم رو خاک، پیاده هم نمیشم همینجور تیمم میکنم نماز میخونم, 💢بهم نگاه کردن گفتن خب حالا طوری نیست وای می ایستیم دیگه.😊 🔅امام اونجوری تیمم کردن و پشت به قبله (رو به تهران)دو رکعت نماز خوندن.👏🏻 ⭕️بعد حضرت امام می فرماید:"شاید اون دو رکعتی که خدا می خواهد از بنده ی ناچیز خود روح الله قبول کند و به خاطر آن گناه_هایش را ببخشد و او را مقبول درگاه خودش قرار دهد، همان دو رکعت نماز باشد....👌🏻 🔅چرا؟ 💯"چون به دل آدم نمی چسبه" ♻️و اونجوری که ظاهرا نماز خوب نشده❕ وقتی نچسبید به دلت با یه شرمندگی میگی خدایا اون نماز، نماز نبود خودت قبولش کن..🙏🏻 🕋خداهم اینقدر صدای اینجوری رو خوشش میاد... صدای نازک شده رو خدا دوست داره....👈🏻 اما ما فکر میکنیم که حتما باید نماز به دلمون بچسبه تا قبول بشه‼️ نه عزیزم!نماز باید به دل خدا بچسبه نه به دل تو!😉 🕋خدایا نماز های در به داغون ما رو مقبول درگاه خودت قرار بده...🙏🏻 الهی_آمین... .... @NASEMEBEHESHT ❤️
❣﷽❣ 6⃣1⃣ ✨ 🔻 ، .🔻 👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همه‌مون بهش عمل می‌کنیم دستور خوردنه:😂😉😜 "کُلُوا" 👈 بخورید. ✔ همه‌مون این قسمت آیه رو بلدیم و بهش عمل می‌کنیم: "کُلُوا وَاشْرَبُوا..." 👈 بخورید و بیاشامید. 🍉🍳🍗🍦🍺 📣📣... امّا یادمون باشه که از نظر قرآن، خوردن مسئولیت داره‌.😟😕😩 ⛔️ در قرآن چندین بار دستور "کُلُوا" اومده، ولی هیچ کجا نمیگه بخورید، و برید دنبال کارِتون. ☝️ هر کجا گفته بخورید، بعدش از ما یه چیزی خواسته. با هم چند تا از این آیات رو مرور کنیم. 👌 دقّت کنید: در بسیاری از این آیات، رویِ حلال و طیّب و طاهر بودنِ هم تأکید شده: 👇️👇️👇️👇️👇️ 🕋 کُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ (بقره/۶۰) 👈 بخورید، ولی نکنید. 🕋 کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّباً وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ (بقره/۱۶۸) 👈 بخورید، ولی بعدش دنبال راه نیفتید. 🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِله (بقره/۱۷۲) 👈 بخورید، ولی خدا رو بجا بیارید. 🕋 کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُوا الله (مائده/۸۸) 👈 بخورید، ولی هم داشته باشید؛ و خدا ترس باشید. 🕋 کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا (اعراف/۳۱) 👈 بخورید، ولی نکنید. 🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْا فِیهِ (طه/۸۱) 👈 بخورید، ولی و سرکشی و پرده‌دری نکنید. 🕋 فَکُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (حج/۲۸) 👈 بخورید، ولی رو یادتون نره، اونها رو هم اطعام کنید. 🕋 کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحًا (مومنون/۵۱) 👈 بخورید، ولی هم انجام بدید. ❗️❗️ حتّی قرآن می‌فرماید، ما به زنبور عسل وحی کردیم: 🕋 کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا (نحل/۶۹) 👈 از شیره گلها بخور، ولی راه پرودگارت رو طی کن. ☝️یعنی خوردن، برای حیوانات هم مسئولیت داره.😯😳 حالا جا داره که بگیم، آدمهایی که خدا رو میخورن، و از زیر بارِ مسئولیت شونه خالی میکنند، از حیوانات 🐂🐑🐐🐪 هم کمتر هستند. 📣📣... از این به بعد، هر وقت خواستیم بخوریم، با دقّت بیشتری بخوریم. ☝️ با هر غذا خوردنی، یه مسئولیتی رو دوشمون داریم. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹
💥عـلائــم و نـشـانـه هـاے آخـرالـزمــان🌪 رسول اکرم(ص) در سخن دیگری فرمود: «هنگامی که لقمه حرام داخل شکم کسی می‌شود تا زمانی که در شکم او باقی است، هر ملکی که در آسمان‌ها و زمین وجود دارد او را لعنت می‌نماید، و خداوند نظر رحمت به او نمی افکند، و غضب خدا بر او خواهد بود، و اگر توبه کند [و اموال حرام را به صاحبانش بازگرداند]، خداوند توبه او را قبول می‌نماید، و اگر با این حال بدون توبه از دنیا برود، آتش به او سزاوارتر خواهد بود. » و فرمود: «الْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً وَ أَفْضَلُها جُزْءاً طَلَبُ الْحَلالِ. » [۱] یعنی: «عبادت هفتاد جزء است و بهترین آنها تحصیل روزی حلال است. » و فرمود: «الْعِبادَةُ عَشَرَةُ أَجْزاءٍ، تِسْعَةُ أَجْزاءٍ فِی طَلَبِ الْحَلالِ. » [۲] یعنی: «عبادت ده جزء است و نه جزء آن در به دست آوردن روزی حلال است. » تحصیل روزی حلال به قدری ارزشمند و دارای ثواب و پاداش است که از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده، آن حضرت در وسط روز در هوای بسیار گرم با این که نیازی نداشت، به جستجوی روزی و تحصیل مال حلال می‌رفت و هدف او این بود که خداوند ببیند او برای به دست آوردن روزی حلال خود را به زحمت انداخته است. [۳] رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُسْتَجابَ دُعاؤُهُ فَلْیُطَیِّبْ مَطْعَمَهُ وَ مَکْسَبَهُ. » وَ قالَ صلی الله علیه وآله لِمَنْ قَالَ لَهُ: أُحِبُّ أَنْ یُسْتَجَابَ دُعَائِی: «طَهِّرْ مَأْکَلَکَ وَ لا تُدْخِلْ بَطْنَکَ الْحَرام. » [۴] یعنی: «کسی که دوست بدارد دعای او مستجاب شود، باید خوراک و کسب خود را حلال و پاک قرار دهد. » و نیز در پاسخ کسی که گفت: «من دوست می‌دارم خداوند دعای مرا مستجاب نماید»، فرمود: «کسب خود را پاک و حلال کن و حرام را داخل شکم خود مکن [ تا دعای تو مستجاب گردد]. » امام صادق علیه السلام فرمود: «رَدُّ دانِقِ حَرامٍ یَعْدِلُ عِنْدَاللَّهِ سَبْعِینَ حِجَّةً مَبْرُورَةً. » [۵] یعنی: «پاداش بازگرداندن یک دانق حرام به صاحب آن، نزد خداوند به اندازه هفتاد حجّ مقبول است. » [۱]وسائل الشّیعة: ۱۲ / ۱۳. [۲]مستدرک الوسائل: ۱۳ / ۱۲. [۳]میزان الحکمة: ۳ / ۲۷۰ از فقیه: ۳ / ۱۶۳ و از تهذیب شیخ طوسی: ۶ / ۳۲۵ و ۸۹۴. [۴]عدة الدّاعی / ۱۲۸. [۵]بحارالأنوار: ۹۰ / ۳۷۳. 👈 .... ❄️ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❄️ 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره مذهبی انلاین رایگان☝️ ♦️مشاوره مذهبی تلفنی باهزینه☝️ 🌟کانال‌ ایت‌الله‌ بهجت ره_ایت الله مجتهدی ره 🔗 @nasemebehesht