eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
💖امیرالمومنین علی(ع): اسلام را آنچنان معنى کنم که احدى پیش از من به این صورت معنا نکرده باشد: 🔷اسلام همان تسلیم بودن، 🔷و همان باور، 🔷و همان قبول کردن، 🔷و کردن همان اقرار، 🔷و همان ادا نمودن، 🔷و نمودن همان عمل کردن است. 📚حکمت 125 @NASEMEBEHESHT 🌸
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 ❄️❄️ ✍عبادت ، عبودیت نیست بسیاری را مشروط می‌‌کنند و می‌‌گویند: تا دلیلش را ندانیم انجام نمی‌‌دهیم. 🔻مثلاً می‌‌گویند تا ندانیم چرا تراشیدن ریش حرام است، و یا تا ندانیم چرا شستن دست‌‌ها در وضو از بالا به پایین است و یا ما که بعد از جنابت حمام می‌‌رویم؛ چرا باید به این ترتیب غسل کنیم و ...، انجام نمی‌‌دهیم. ❌اگر بگوییم مرجع تقلید گفته است، می‌‌گویند ما دلیل علمی می‌‌خواهیم. 🔹اما اگر کسی عبودیت داشت‌‌ «چرا» نمی‌‌گوید. 🔹 👈اینگونه افراد فقط در دین اینگونه شبهه‌‌ها را مطرح می‌‌کنند. همین فرد وقتی به پزشک مراجعه می‌‌کند و پزشک از او می‌‌خواهد تا دارو مصرف کند، خیلی راحت قبول می‌‌کند. کسی نیست که از دکتر دلیل علمی داروها را بپرسد. ☘ مثلاً بگوید چرا این کپسول صورتی است و یا چرا وسط قرص ها خط وجود دارد. اگر دارو را نخورد، خودش ضرر خواهد کرد. با ویژگی‌‌های منحصر به فرد خود برای همه چیز دارد. اگر را مطالعه کنید، خواهید دید که در همان زمان نیز از ائمه دلیل احکام را می‌‌خواستند. ✍اینکه چرا روبه قبله نماز می خوانیم، چرا ۱۷ رکعت نماز می‌‌خوانیم، چرا ۳۴ سجده و ۱۷ رکوع داریم و غیره که همه این‌‌ها را ائمه جواب می‌‌دادند. ❌اما پس در اینجا بودن درت پیشگاه خداوند چه نقشی دارد. اگر متوجه شدیم که به فرض روزی ۳۴ بار سر به گذاشتن خطر تومور مغزی را کم می کند، این دیگر چه نمازی است که ما می‌‌خوانیم، اگر از لحاظ ثابت شود، یهودیان و مسیحیان نیز این کار را انجام می‌‌دهند. ❌فرق ما در سجده کردن این است که ما بنده هستیم و می ‌‌گوییم دلیل آن را خداوند می داند و ما بنده اوییم و می‌کنیم. ❇️امام صادق (ع)فرمودند: ☘خداوند به ابلیس دستور داد بر آدم سجده کند. او گفت: پروردگارا! سوگند به عزتت که اگر مرا از سجده بر آدم معاف داری تو را چنان پرستشی کنم که هرگز کسی مانند آن تو را نپرستیده باشد. خداوند جل جلاله فرمود: من دوست دارم آن گونه که اراده‌‌ می‌‌کنم شوم.» 📚سید محمدحسین راجی 💐سلامتی و تعجیل در (عج) صلوات💐 •┈┈••✾❀🍀🌺🍀❀✾••┈┈• 🍀🌺 @NASEMEBEHESHT 🌺🍀 باارسال مطالب در ثواب انها سهیم باشید.
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... &ادامه دارد.... ❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_سی_دوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بس
📚 ✍🏻 نویسنده : ❤️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... &ادامه دارد.... ❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
🔅بسم الله الرحمن الرحیم🔅 🌺 شیعه باید در تمام اعمال و افعال و اقوال خود به اميرالمومنين عليه السلام اقتدا کند 🌺 ✅ أميرالمؤمنين عليه السّلام امام ماست؛ معناى امام اينست كه او جلودار است و ما به دنبال. لازمه امامت اينست كه مأموم طبق حركات و سكنات‏ او كارهاى خود را تطبيق دهد و الّا ايتمام صدق نمى‏ كند. 🔹 اگر كسى امام جماعت گردد، ولى چون امام به ركوع رود مأموم بايستد، و چون سجده رود مأموم حمد و سوره بخواند؛ و چون قنوت بگيرد مأموم به سجده رود، و چون بايستد مأموم بنشيند؛ اين را ايتمام نمي گويند، بلكه ايتمام پس از نيّت صادق و قصد ايتمام براى خدا، عبارت است از پيروى در تمام اعمال و افعال و اقوال. 🔹 أميرالمؤمنين عليه السّلام امام ماست و در آن شكّى نيست، ولى بايد ديد چقدر ما مأموم او هستيم؟ در تمام حالات و لحظات، آيا فقط در افعال خارجى، يا در خاطرات ذهنى، و يا در معانى و وجدانيّات قلبى؟ آيا ما حاضر شده ‏ايم چون آن حضرت خود را پاك كنيم.‏ 📚 ، ج 7 ،ص181. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌕 عبودیت خالصِ اولیای‌الهی در تبلیغ دین! ✅ بخش دوم 🔹همچنین با خود می‌گفتم: «خدایا اگر می‌خواهی من در این جلسه محکوم شوم، خب بشوم! چه کسی گفته که باید حتماً در این مسائل غالب و پیروز باشیم!؟ شاید اراده و مشیت تو بر این تعلّق گرفته که محکوم شویم و نتوانیم از عهدۀ سؤالهای مادی‌گراها برآییم و به ما بخندند و بگویند که “ این‌ هم از عالم دینی‌شان!‍ نتوانست از عهدۀ اشکالاتِ ما بر‌آید!“» همانطور که با برخی بحث کرده بودند و در همان 5 دقیقۀ اول، او را محکوم کرده بودند. 🔹اگر هم نمی‌خواهی بپذیرند، خب نپذیرند! به من چه ارتباطی دارد؟! خودت به پیغمبرت می‌گویی که «انّک لاتَهْدِی مَن اَحْبَبتَ» [تو نمی‌توانی هر کس را که دوست داری هدایت کنی] و «لکنّ اللهَ یَهْدِی مَن یَشاء» [خدا هر کس را که بخواهد هدایت می‌کند.] باقیِ امور دیگر به دست من نیست که اگر به دست من باشد شرک و کفر و الحاد است. 🔹به محض پیدایش این نیّت، تسلیم می‌شدند. ببینید! همین که مسئله از خودیت بیرون آمد و رها شد و به اصل و مرجعِ حقیقی واگذار شد، یک‌مرتبه نوری به دل آنها می‌آمد و می‌پذیرفتند به طوری که بعد از پنج یا شش جلسه تسلیم شدند و به طور کلی مسئله برگشت. ▫️پایان 🎙 حضرت آیة‌الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه 🔈 جلسه 16؛ ملخّص و منقّح.
🌕 عبودیت خالصِ اولیای‌الهی در تبلیغ دین! ✅ بخش اول 🔹در سفری به یکی از کشورها، شبها، حدود 3 یا 4 ساعت جلسات مباحثۀ توحیدی با ماتریالیست‌ها و مادی‌گراها که اعتقادی به خدا نداشتند، برقرار بود. بحثها را از صفر شروع کردیم؛ اثبات صانع، اثبات روح و اموری دیگر. 🔹آنها نیز به تمامی علوم و فنونِ روز، در نهایتِ درجه، وارد بودند. با تمام قوا و امکاناتشان برای اثبات مادی‌گرایی آمده بودند. گاهی مطلب خیلی دقیق می‌شد و بحثهای خیلی سفت و مشکلی انجام می‌شد. ما راه آنها را از هر طرف می‌بستیم و سدّ می‌کردیم و اصلاً مفرّی نداشتند؛ ولی می‌دیدیم که آنها نه می‌توانند قبول کنند و نه می‌توانند دلیل بیاورند؛ دیگر ساکت می‌شدند ولی پذیرش دل و قلب نداشتند و تسلیم نمی‌شدند. 🔹در این هنگام فوری یک مطلب برای من تداعی می‌شد که «خدایا! من غیر از اینکه یک بنده و وسیله هستم چیزِ دیگری نیستم؛ اگر نمی‌خواهند قبول کنند، خب قبول نکنند! چرا من خود را زحمت دهم!؟ اگر تو نمی‌خواهی آنها بپذیرند خب نپذیرند. تسلیم شدنِ آنها دیگر در اختیار من نیست. آنچه که در اختیار ِمن است این است که آنها را به یک نقطه‌ای برسانم که دیگر نتوانند جواب دهند.» ▫️ادامه دارد... 🎙 حضرت آیة‌الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه 🔈 جلسه 16؛ ملخّص و منقّح.