#تلنگر_قرآنی
⭕️امیــــــــــــدوار باش!
💢 آب هرچند آلوده باشد حتی #لجن هم شده باشد اگر به دریا برگردد #صاف و زلال و پاک می شود. یادت باشد خدا، دریای #رحمت است و ما چون آب آلوده. اگر به #آغوش رحمت او باز گردیم کار تمام است و پاک پاک می شویم.
نَبِّیءعَبادِی اَنّی أنَا الغَفورُ الرَحیمِ؛
به بندگانم خبر ده که من آمرزنده و مهربانم.
@nasemebehesht 🌸
📙 حجر آیه 49
✨﷽✨
📖 #سوره_قدر
🔹آمرزش
⇦ خواندن سوره قدر در یکی از نماز
ها باعث آمرزش گناهان میشود.
[ ثواب الاعمال ص۲۶۷]
🔹اجابت دعا
⇦ هرکس این سوره را بخواند وآنگاه
دعاکند دعایش درلوح محفوظِ مستجاب
نوشته میشود.
[ مستدرکالوسائل ج۴ص۱۹۰]
🔹امنیت
⇦ هر کس بعد از نماز عشا 15 بار
سوره قدر را بخواند تا شب آینده
در امان الهی خواهد بود.
[ تفسیرالبرهان ج۵ ص۶۹۹ ]
🔹خواب آرام
⇦ هرکه پیش از خواب 7مرتبه سوره
قدر را بخواند تا صبح در امان الهی
خواهد بود.
📚تفسیرالبرهان ج۵ ص۶۹۹
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@nasemebehesht 🌸
با نشرمطالب درثواب ان سهیم باشید.
👌جالبه بخونید
🎈خدا یک تار🎻 و یک تور🕸 و یک تیر دارد.🎈
با تار🎻 و تور 🕸و تیرِ خود ، آدم ها را جذب می کند.
تار🎻 خدا قرآن 📖است . نغمه های🎶 قرآن آسمانی است .
خیلی ها از این طریق قرآن 📖جذب می شوند.
خیلی ها را با تور 🕸جذب خودش می کند ،
مثل مراسم اعتکاف 👨👨👧👦و مراسم ماه🌙 رمضان و شب قدر .
تیر خدا همان بارهای مشکلات است .
غالب آدم ها را از این طریق جذب خودش می کند.
اولیای خداوند برای مشکلات لحظه شماری می کردند.
✅شد دلم آسوده چون تیرم زدی
ای سرت گردم چرا دیرم زدی؟
" شیخ محمداسماعیل دولابی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
1_اگر_مرگ_ناگهانی_به_سراغ_ما_بیاید_.mp3
2.88M
1⃣ سوال : اگر مرگ ناگهانی به سراغ ما بیاید و ما نتوانیم آداب قبل از آن را اجرا کنیم چه اتفاقی می افتد ؟
تکان دهنده و تاثیرگذار
@nasemebehesht 🌸
🔴روایت تکان دهنده از عاقبت شیعه!
🌷مرحوم آیت الله مجتهدی فرمودند: روزی فردی آمد خدمت امام معصوم (امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده است) و به ایشان عرض کرد:
⭕️اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
🌹امام در پاسخ به وی فرمودند:خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
♨️آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
🌹امام مجدد فرمودند: خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود.
♨️آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
🌸امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره گناهان دوست ما باشد.
♨️آن مرد گفت : اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
🌺امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود.
♨️آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
🌼امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید.
♨️باز هم آن مرد از روی عناد و دشمنی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
🌻امام فرمودند : به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد...
@nasemebehesht 🌸
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
📕 در محضر آیت الله مجتهدی ره
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۱۰
همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم درس میخوندم،سنگ ڪوچیڪے بہ صورتم خورد آخ ڪوتاهے گفتم و دوبارہ مشغول درس خوندن شدم دوبارہ سنگ بہ بازوم خورد!
با حرص این ور اون ور رو نگاہ ڪردم،عاطفہ با خندہ از پشت دیوار سرشو آورد بالا و گفت:خاڪ تو هِد خرخونت!
_آزار دارے؟
لبخند دندون نمایے زد.
_اوهوم،وقتے من درس نمیخونم تو هم نباید بخونے!
ڪار همیشگیش بود وقتے تو حیاط درس میخوندم میرفت رو نردبون و از پشت دیوار اذیت میڪرد!
درس ها بہ قدرے سنگین بود ڪہ حوصلہ شوخے با عاطفہ نداشتم رفتم سمت خونہ ڪہ دوبارہ سنگ سمتم پرت ڪرد خورد بہ سرم!
_هوے هوے ڪجا؟!
برگشتم سمتش و محڪم ڪتابو پرت ڪردم،سریع سرش رو دزدید.
صداے آخ مردے اومد،با چشماے گرد شدہ نگاهش ڪردم!
_عاطفہ ڪے بود؟
عاطفہ با لحن گریہ دار گفت:داداشمو ڪشتے قاتل!
رفتم ڪنار دیوار و رو تخت ایستادم،تو حیاطشون سرڪ ڪشیدم دیدم امین نشستہ رو زمین سرشو گرفتہ ڪتاب هم ڪنارش افتادہ!زیر لب خاڪ بر سرمے گفتم!
عاطفہ طلبڪارانہ گفت:بیچارہ داداش من دوساعتہ میگہ عاطفہ،هانیہ رو اذیت نڪن....
امین نذاشت ادامہ بدہ و با عصبانیت گفت:من ڪے گفتم هانیہ؟!
نگاہ ڪوتاهے بهم انداخت و آروم گفت:من گفتم خانم هدایتے!
لبم رو بہ دندون گرفتم،گندت بزنن هانیہ،هرچے فحش بلد بودم نثار عاطفہ ڪردم با خجالت گفتم:چیزے شد؟
بہ نشونہ منفے سرش رو تڪون داد و بلند شد،تند تند گفتم:بہ خدا نمیدونستم شما اینجایید،میخواستم عاطفہ رو بزنم،آقاامین ببخشید!
با گفتن اسمش سرخ شدم،ڪتابمو گرفت سمتم و گفت:این براے درس خوندنہ نہ وسیلہ رزمے!
بیشتر خجالت ڪشیدم،سرم رو انداختم پایین دیگہ روم نمیشد هیچوقت جلوش آفتابے بشم،خیلے عصبے بود مگہ از قصد ڪردم؟!عاطفہ ڪہ حالم رو دید خواست چیزے بگہ ڪہ دستش رو فشار دادم ساڪت شد!
زیر لب گفتم:بازم عذر میخوام دیگہ....
ادامہ ندادم و وارد خونہ شدم،از تو فریزر چندبستہ یخ برداشتم،دوبارہ رفتم رو تخت و بدون اینڪہ حیاطشون رو نگاہ ڪنم گفتم:عاطفہ،بیا این یخ ها رو بگیر!
صداے امین اومد:عاطفہ داخلہ،صداش ڪنم؟
با دلخورے گفتم:نہ خیر!
یخ ها رو گذاشتم رو دیوار.
_اینا رو بذارید رو سرتون!
با لحن آرومے گفت:خانمِ ہ...هانیہ خانم؟!
با گفتن اسمم گر گرفتم،احساس ڪردم دارم میسوزم با عجلہ وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ دیدم ڪہ یخ ها رو برداشت و بہ حیاط نگاه ڪرد!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۱۱
با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،سہ هفتہ بود خونہ عاطفہ اینا نمیرفتم،از امین خجالت میڪشیدم،اوایل آذر بود و هواے پاییزے بدترم میڪرد! بہ پنجرہ اتاق عاطفہ نگاہ ڪردم،سنگ ریزہ اے برداشتم و پرت ڪردم سمت پنجرہ،خواب آلود اومد جلوے پنجرہ با عصبانیت گفت:صد دفعہ نگفتم با سنگ نزن بہ شیشہ؟!همسایہ ها چے فڪر میڪنن؟!عاشق دلخستہ م ڪہ نیستے فردا بیاے منو بگیرے!بذار دوتا همسایہ برام بمونہ! با خندہ نگاهش ڪردم. _ڪلا اهداف تو شوهر ڪردن خلاصہ میشہ؟ نشست لب پنجرہ با نیش باز گفت:اوهوم،زندگے یعنے شوهر! با خندہ گفتم:بلہ بلہ لحاظشم گرفتم! خواست چیزے بگہ ڪہ دیدم چشماے خواب آلودش گشاد شد و لبشو گاز گرفت. با تعجب گفتم:چے شد عاطفہ؟ پریدم رو تخت و حیاطشون رو نگاہ ڪردم،امین داشت با اخم نگاهش میڪرد،خواستم از رو تخت برم پایین ڪہ با صداے بلند و عصبے گفت:هانیہ خانم! خیلے جلوش خوب بودم خوبتر شدم! برگشتم سمتش و آروم سلام ڪردم! بدون اینڪہ جواب سلامم رو بدہ با عصبانیت گفت:وسط حیاط نمایش راہ انداختید؟تماشگرم ڪہ دارہ! با تعجب نگاهش ڪردم،برگشت سمت چپ! _میرے خونہ تون یا بیام؟! یڪے از پسرهاے همسایہ از تو تراس نگاہ میڪرد،خون تو رگ هام یخ بست! جلوے امین یہ دختر دست و پا چلفتے با ڪلے خراب ڪارے بودم! زیر لب چیزے گفت ڪہ نشنیدم،با عصبانیت رو بہ عاطفہ گفت:برو تو! عاطفہ سرش رو تڪون داد و گفت:الان ترڪش هاش همہ رو میگیرہ! برگشتم سمت من. _شما هم بفرمایید منزلتون!نمایش هاے بچگانہ تونم بذارید براے اڪران خصوصے! هم خجالت ڪشیدم هم عصبے شدم،خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم خودنویسم تو دستشہ! با تعجب گفتم:خودنویسم!فڪر ڪردم خونہ تون گم ڪردم! با تعجب بہ دستش نگاہ ڪرد،رنگ صورتش عوض شد! خواست چیزے بگہ اما ساڪت شد،خودنویس رو گذاشت روے دیوار. همونطور ڪہ پشتش بهم بود گفت:دروغ گفتن گناہ دارہ! نمیتونست دروغ بگہ!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۱۲
امتحان هاے دے نزدیڪ بود شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ،خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ،مشغول ڪتاب خوندن بود با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم،پسر همسایہ بود،شمارہ داد قبول نڪردم،دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم!
با حالت بدے گفت:ڪیو دید میزنے؟
با اخم صورتم رو برگردوندم،امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ!بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟!
حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم!
با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ،چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن،از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم!
با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش. _چے شدہ؟!
عاطفہ برگشت سمتم.
_هانیہ چے ڪار ڪردے؟!
با تعجب گفتم:من؟!من چے ڪار ڪردم؟!
مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:امین دارہ دعوا میڪنہ؟! خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط،عاطفہ دویید سمت امین،مادرم رفت ڪنارشون.
قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟!
خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم! _یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟!
جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:هوے با توام!
با عصبانیت برگشتم سمتش خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در!
_صداتو براے ڪے بالا بردے؟! بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:آقاے حسینے من خودم زبون دارم!
با بهت نگاهم ڪرد،چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار،رفتم سمت امین
_من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ! سرشو انداخت پایین پوزخندے زد و آروم گفت:یہ دختر بچہ بیشتر نیستے!
سرش رو بلند ڪرد و زل زدم تو چشم هام!
قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد. _هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے...
خدایا قلبم دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت،من رو بہ چالش سختے ڪشوند،از اون روز ماجرا شروع شد...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
💠 حکایت تازه به دوران رسیده ها
💢مثل نيازمند شدن به كسى كه تازه به مالی رسيده است همانند سكّه نقره اى در دهان افعى است كه تو بدان نياز دارى و از آن افعى در خطرى.
💖امام باقر(ع)💖
@nasemebehesht 🌸
.
چهار عامل ما را 🔥 جهنـمی 🔥 کرد
در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به #دوزخ روانه کرد؟
⚫️ آنها می گویند : ۴ عامل :
۱ - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
٬ پای بند به #نماز نبودیم .
۲ - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به #گرسنگان اعتنا نمی کردیم.
۳ - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
٬ ما در جامعه #فاسد هضم شدیم .
۴ - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
٬ #قیامت را هم نمی پذیرفتیم.
📚 قصص الصلاة - ص ۱۸۹.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@nasemebehesht 🌸
با نشرمطالب درثواب ان سهیم باشید
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
تقدیر در شب قدر_۱۰.mp3
7.47M
#تقدیر_در_شب_قدر ۱۰
#استاد_شجاعی
شبهای قدر، وقتِ بلوغِ قلبــه!
بزن به دریای عاشقی...
باید بزرگ بشی...به قَــدْرِ آسمونــ❤️
@nasemebehesht 🌸
نظر شیطان درباره حضرت علی(ع )
پیامبر اکرم(ص) از شیطان پرسیدند: نظرت درباره علی بن ابیطالب(ع)، وصی من چیست؟ شیطان پاسخ داد یا رسول الله امکان دستیابی به علی(ع) وجود ندارد. این آدم از نظر ما دست نیافتنی است؛چون به پروردگار عالمیان متصل است و ما نمی توانیم به او برسیم و من راضی هستم که او کاری با من نداشته باشد چرا که من طاقت یک لحظه دیدار او را ندارم چون نور الهی علی آنقدر قوی است که ما را دفع می کند
📚منبع از کتاب انوار المجالس به نقل از کتاب سراج القلوب
@nasemebehesht 🌸