🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_۵۴
گوشیم زنگ خورد...پشت خط نیلوفر...
من_بله؟؟؟
-سلام عزیزم خوبی؟؟؟
-خوبم تو خوبی؟
-دیشب هر چی زنگ زدم جواب ندادی خواستم ببینم حالت بهتره؟؟
-خداروشکر.توخوبی؟
-منم خوبم.زهرا؟
-بله؟؟
-بهم نمیگی هانیه چی گفت؟؟داری نگرانم میکنی...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-حرف های همیشگی...
-بیخیال ولش کن.مزاحمت نمیشم میخواستم حالتو بپرسم.
-قربونت برم.
-خدانکنه میبینمت.فعلا
-فعلا.
تلفن رو قطع کردم رفتم آبی به سرو صورتم زدم باید خودمو مشغول آماده کردن پروژه میکردم...
اسمم از پروژه ی هانیه خط خورده +وای خدای من چه موقعیم رابطه ها خراب شد!!بهتره زودتر کارمو شروع کنم!
لپ تاپ و کتابامو برداشتم و رفتم حیاط مشغول شدم...
گوشیم زنگ خورد پشت خط علی...
من_سلام.
علی_سلام خانمی.
-خوبی؟
-خوبم شما خوبی؟؟؟
-ممنون چه خبر؟
-سلامتی چیکار میکنی؟؟
-مشغول پروژه ام...هعی!باید از اول شروع کنم فردا وقت تحویلشه!
-پس برو مزاحمت نمیشم.
-مراحمی.
-برو بعدا زنگ میزنم.
-باشه عزیزم.
-فعلا.
تلفن رو قطع کردم ولی نمیتونستم تمرکز کنم...
اینکه تهدید شدم و توی این شک موندم که آیا بلایی سرم میاد یا نه منو میکشه...حرفای هانیه مغزمو میخوره...میترسم...توکل میکنم خدا ولی میترسم...
+زندگی باید بین منو تو یکی رو انتخاب کنه...
+من روتو خط میکشم...
حالا تقریبا یک هفته میشه که منو علی نامزدیم...
اما اصلا دلم طاقت یه ضربه ی دوباره رو نداره...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@nasemebehesht 🌸
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
•| #امام_باقر_فرمودند:
برای زن نزد خدا
هیچ شفاعت ڪننده ای
ڪارسازتر از خوشنودی
شوهرش برای او نیست...؛
•| #ميزانالحڪمه_ح۷۸۶۴
@nasemebehesht 🌸
🌸داستان هابیل و قابیل🌸
◀️◀️قسمت پایانی
🔺کشتن برادر و پشیمانی بعد از آن:
🔸با این حال شیطان به شدت در درون قابیل رخنه کرده و سخت او را فریب داده بود. به طوری که گوشهایش از شنیدن حق، کر و چشمهایش از دیدن حقیقت، کور شده بود. شیطان آنقدر در قابیل نفوذ کرده بود، مثل این بود که در رگ و پوستش نیز نفوذ کرده است و او را به حرکت در میآورد.
↩️پس در لحظهای که کسی از آن دو خبر نداشت، ناگهان قابیل به هابیل حملهور شد و بر فرق سرش کوبید و چیزی نگذشت که هابیل در بین دو دستان قابیل جان باخت و جز جثهای بیجان، چیزی از او باقی نماند که غرق در خون خود بود. قابیل جسد برادرش را بر زمین نهاد و کمی آن طرفتر به او نگاه میکرد در حالیکه از ترس بر خود میلرزید و قلبش به شدت میتپید. در این لحظه کمی فکر کرد و فهمید که چه گناه بزرگی کرده است و احساس میکرد که برادر و پشتیبانش را از دست داده است و به این ترتیب بود که:
🌹 فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (مائده/ 30)
◀️«... جزو ستمکاران شد».
وجدانش او را سرزنش میکرد و گرفتار دام اندوه و تأسف شده بود و سرگردان و حیران، تنهای تنها، احساس میکرد که هر ذرهای از ذرات هستی او را ملامت و سرزنش میکنند.
🔸ناتوانی و پشیمانی😔
↩️سپس قابیل بر صخرهای نشست و به فکر فرو رفت. در حالی که اندوه و حزن بر او سنگینی میکرد و پاهایش از شدت اندوه و تأسف توان حملش را نداشتند.
⭐️در این هنگام در حالیکه جنازهی برادر مقتولش روی دستش مانده بود و نمیدانست با آن چه کار کند، کلاغی جلوی پایش فرود آمد. در حالیکه پرندهی مردهای به چنگ و منقار داشت و پرندهی مرده را گوشهای رها ساخت و با چنگالها و منقارش شروع به حفر کردن زمین نمود. پس از حفر چالهای، کلاغ مرده را در آن نهاد و خاک را روی آن ریخت و پنهان کرد. سپس پر گشود و در هوا پرواز کرد و ناپدید شد. این کلاغ از جانب خداوند فرستاده شده بود تا به قابیل بیاموزد که جثهی برادر مقتولش، را پنهان کند.
❓آیا پرنده به انسان آموزش میدهد؟ هیچ شکی نیست که در این واقعه حکمتی است از جانب خداوند متعال و مفهوم آن این است که کارهای موجودات چه انسان یا حیوان، جماد یا نبات، پرنده و غیره همه به دست خداوند است.
💧چشمان قابیل از دیدن کلاغ و عملش متحیر ماند و به فکر فرو رفت و با اندوه و پشیمانی گفت:
🌹قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (مائده / 31)
◀️«... ای وای بر من آیا من نمیتوانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم. پس (سرانجام از ترس رسوایی و بر اثر فشار وجدان، از کردهی خود پشیمان شد) و از زمرهی افراد پشیمان شد».
↩️سپس قابیل برخاست و در حالیکه از شدت حسرت و پشیمانی و درد و رنج عذاب وجدان پاهایش به سختی او را تحمل میکردند، عمل کلاغ را تقلید کرده و اقدام به دفن برادر خود نمود.
این چنین بود که اولین خون انسانی در قربانگاه شهوت و هواپرستی بر زمین جاری گشت و (به جای اطاعت خدا) از شیطان فرمانبرداری نمود.
#پایان
@nasemebehesht 🌸
💕 #کینه_مانع_پذیرش_غفران_الاهی
✍امام رضا (علیه السلام):
🌙در ماه رمضان، در هر شبی، هفتاد هزار نفر آمرزیده میشوند
و در شب قدر، خداوند به اندازه ای که در ماه رجب و شعبان و رمضان آمرزیده است، بنده هایش را میآمرزد؛
👈 مگر مردی را که میان او و برادرش دشمنی و کینه ای باشد.
🔺آنگاه خداوند عزّ و جلّ می فرماید:
«اینها را تا زمانی که با هم آشتی نکرده اند نیامرزید.»
📕علامه مجلسی،بحار الأنوار ، ج ۱۱، ص۱۸۸
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
nohenab-آهنگ-ترکی-امام-زمان(1).mp3
4.81M
✨🌸از حضرت زهرا (سلام الله علیها) نقل است ڪه فرمودند:
🔸من از پیغمبر شنیدم ڪه فرمودند ؛
در روز "جمعه" یک ساعتی هست که اگر شخص مسلمان مراقبت داشته باشد و از خدا در آن ساعت خیری بخواهد، مطمئنّاً خدا به او عنایت میکند.
🔸میگوید من از پیغمبر سؤال کردم این ساعتی که شما گفتید چه وقتی است؟
🔸حضرت فرمود آن موقعی که نصف خورشید هنگام غروب پنهان شود .
✨🌸در ادامه روایت :
🔸حضرت زهرا (س) به غلامش میفرمود برو به پشت بام و نگاه کن، هر وقت این زمان فرا رسید که موقع غروب، نصف خورشید بالا بود، من را خبر کن؛ میخواهم دعا کنم.
📚معانی الاخبار ، ٣٩٩
@nasemebehesht 🌸
✨💐✨💐✨💐✨💐✨💐✨💐
با ارسال مطالب درثواب ان سهیم شوید .
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🍁گلچین مذهبی🍁
غروب جمعه دلم
بوی یار می گیرد
افق افق دل من را
غبار می گیرد
نه با زیارت یاسین
دلم شــود آرام
نه با دعای سماتم
قرار می گیرد...
اللهم عجل لولیک الفرج
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
170126283.out.mp3
5.25M
🔴چرا غروب جمعه دلت میگیره⁉️
♦️ #دعایامامزمان⁉️
💠 چرا دل امام زمان میگیره⁉️
🎤 #استاد_مؤمنی
#اللهم_عجــل_لولیڪ_الفرج_بحق_الحسین(ع)
@nasemebehesht 🌸
⏩با فوروارد مطالب در این ثواب شریک باشید
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_۵۵
لپ تاپمو زدم زیر بغلم کتابامو گذاشتم توی کیفم...چادرمو سرم کردم وسایلامو برداشتم و از خونه زدم بیرون...
به ساعتم نگاه کردم هنوز وقت دارم پس نیاز به عجله ی زیادی نیست!
راه افتادم به طرف ایستگاه اتوبوس...
زیاد معطل نشدم که اتوبوس رسید...
سوار شدم و مدتی بعد رسیدم دانشگاه...پله هارو تند تند پشت سرهم گذاشتم و رسیدم به سالن سرعتم رو بیشتر کردم...
تا رسیدم به کلاس از سرعتم کم کردم سرکی کشیدم خوشبختانه هنوز استاد نرسیده بود...
سریع داخل شدم بچه ها با تعجب نگاهم میکردن...
من_سلام.
سپیده_سلام چرا انقدر قرمز شدی!؟
-از بس که دوویدم گفتم الان استاد سرکلاسه!
-نیلو_پروژت آمادست؟
-آره دیروز تا صبح بیدار بودم!!
-خب خداروشکر آماده شده!
به دورو برم نگاه کردم هانیه سرکلاس نبود!!!
من_بچه ها!!!!؟
با تعجب خیره شده بودم یه گوشه!
سپیده_بله!
نیلو_چی شده؟!
من_پس هانیه کوش؟!
نیلو_اوووو چمیدونم توام تا میای دنبال اونی!
برگشتم طرف نیلو و گفتم:
-نیلو این به نظرت عجیب نیست که روز تحویل پروژه هانیه ای که هر روز اولین نفر می رسید دانشگاه الان نباشه!!!
استاد اومد سرکلاس!
نیلو_بیخیال زهرا فکرای عجیب میکنیا!حساس نباش انقدر...
ده دقیقه از کلاس گذشت که یه نفر وارد کلاس شد!!!
+این کیه!
+وای خدای من هانیه!
+چطور ممکنه امروز انقدر دیر بیاد اونم بعد از استاد!!!!
هانیه_استاد اجازه هست!
استاد_تا این موقع کجا بودی خانم نعمتی!؟
-شرمنده استاد کار واجبی برام پیش اومده بود!
-کار واجب تر از روز تحویل پروژه؟؟
هانیه سرشو انداخت پایین دلم براش سوخت!
استاد_بفرمایین داخل!
با حالت عجیبی وارد کلاس شد...!
مثل همیشه نبود...
انگار میخواست کار بزرگی انجام بده و همش توی فکر بود...!
نگران شدم...
به علی پیام دادم...
+سلام عزیزم ساعت دو بیا دنبالم جلوی دانشگاع منتظرتم.
بعد از ده دقیقه علی جواب داد...
+سلام خانم چشم.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@nasemebehesht 🌸
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_۵۶
پروژه هارو تحویل داده بودیم و کلاس تموم شد...
هوووف یه نفس راحت بکشیم و بریم تعطیلات!!!
به گوشیم نگاه کردم علی یه بار زنگ زده بود...
رو کردم به بچه ها و گفتم:
-یاعلی بریم؟
نیلو_بریم!
از دانشگاه که اومدیم بیرون همگی خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم...
زنگ زدم به علی:
-سلام عزیزم کجایی؟؟
-پشت دانشگاهم بیا اینور...
-اومدم.فعلا.
پشت دانشگاه خیابون شلوغ اتوبان مانندی بود...
با ترس تند تند رفتم پشت دانشگاه که با هانیه برخورد کردم!!!
جیغ بلندی کشیدم...
لحظه ای که علی اومده بود جلوی دانشگاهمون جلوی چشمم تکرار شد....وقتی جیغ کشیدم...
من_هانیه چیکار میکنی ترسیدم...
بعد هم آب دهنمو قورت دادم یواش از کنارش رد شدم و گفتم:
-باید برم خداحافظ...
دستمو گرفت...ترسیدم...قلبم شروع کرد به تپش!
-علی اومده دنبالت؟؟
-هانیه ولم کن میخوام برم.
با دستم زدم روی دستش و دستشو پس زدم اومد دنبالم...
-وایسا کارت دارم...
سرعتمو بیشتر کردم داشتم از ترس جون به لب می شدم!
دوباره دستمو گرفت تو چشمام نگاه کردو گفت:
-زندگی باید بین منو تو یه نفرو انتخاب کنه...
زدم زیر گریه:
-هانیه ولم کن تو دیوونه ای از زندگی من برو بیرون!!!
سرعتمو بیشتر کردم.
هانیه می اومد دنبالم...
-وایسا زهرا!
-ولم کن برو بیرون از زندگیم...
+برو
+ولم کن
+بس کن
+ از جونم چی میخوای...
داشتم داد می زدم هانیه هم دنبالم...
بعد از چند لحظه صدای جیغم رفت هوا...
دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@nasemebehesht 🌸
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_۵۷
هیچی نفمیدم ولی برای لحظه ای حس کردم دارم میسوزم شدت ضربه خیلی شدید بود دورم شلوغ بود به خودم اومدم دیدم اونور تر از من تجمع بیشتریه...
چشممو چرخوندم دیدم هانیه افتاده روی زمین همه جاش خونیه...
اصلا نمیتونستم حرف بزنم لال شده بودم...
صدای علی می اومد...منو صدا می زد...چشمام نمی دید...
داد می زد!!!
-زهرا!!!!زهرااااااااا!!!
چشمامو بستم روی زمین خوابیده بودم نفس کشیدنم سخت شده بود...
دستمو کشیدم روی صورتم...
وای خدای من...
خون!!!!!
علی داد می زد...
-زهرا چت شده!!!!زهرا بلند شو!!!زهراااااا!!!
پلکام بسته شدو از هوش رفتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وقتی چشمامو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم... دور صورتم و دستم باند پیچی شده بود تموم بدنم درد میکرد...نمیتونستم تکون بخورم...به سختی لب باز کردم و به پرستاری که بغلم ایستاده بود گفتم:
-اینجا کجاست...
پرستار شوکه شد و فریاد زد:
-آقای دکتر!!!آقای دکتر!!!بیمار به هوش اومد!
+چی میگه این پرستاره!بیمار چیه!به هوش چیه!من کجام اینجا چه خبره!!!
دکتر اومد داخل.اومد بالای سرم معاینم کرد رو بهم گفت:
-حالتون خوبه؟؟
باتعجب نگاهش کردم و گفتم:
-چه اتفاقی افتاده!!!
-چیزی نیست یه تصادف جزعی بود!!!
-چی؟؟ تصادف...
-خداروشکر حالتون خوبه...استراحت کنید...
بعد از مدتی علی اومد داخل اتاق...
علی_زهرا؟؟؟زهرا حالت خوبه؟
-علی تویی...
-آره منم!!
-من تصادف کردم؟؟؟
-آره وقتی داشتی از خیابون رد می شدی یه ماشین با سرعت زد بهت ولی خدارو شکر زود رد شدی و تصادفت جزعی بود...
یادم اومد!!!
-علی...علی...
-چی شده...
-هانیه...یادمه اونم تصادف کرد علی...
-آروم باش...
-اون کجاست؟؟؟
-وقتی ماشین اولی بهت زد ماشین دومی با سرعت زیادی داشت حرکت می کرد نتونست سرعتشو کنترل کنه بخاطر همین مسیرش منحرف شدو...
-بگو...
-خورد به هانیه و هانیه هم با سرعت پرت شد یه طرف دیگه....
-علی...علی...علی هانیه کجاست...حالش خوبه؟؟؟؟
-تو چرا انقدر نگرانشی زهرا!!!!!اون باعث شد تو تصادف کنی اون آدمی که با ماشین بهت زد از آدم های خود هانیه بود...
انگار آب یخ ریختن رو تنم ولی گفتم:
-علی مهم نیست...حال هانیه چطوره...؟؟؟؟
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@nasemebehesht 🌸
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ربنا
🎤لحن و اجرا : حامد ولی زاده
تنظیم ، میکس و مسترینگ : حامد مختاری
@nasemebehesht 🌸
پیامبرخدا(ص)فرمودند
جبرئیل نزد من آمد و گفت:
ای محمد، خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید :
🌱نماز را واجب کردم
ولی این تکلیف را از معذور و مجنون و طفل برداشتم
🌱روزه را واجب کردم
ولی آن را برای مسافر الزامی نکردم
🌱حج را واجب کردم
ولی ان را از بیمار نخواستم
🌱زکات را واجب کردم
ولی آن را از گردن نیازمند ساقط کردم.
🍂اما دوست داشتن و حب علی بن ابی طالب سلام الله علیه را واجب کردم و محبتش را بر تمام اهل آسمانها و زمین الزام نمودم .
بدون آنکه معذوریت و رخصتی در آن باشد.
هرکس ذره ای از حب علی دور باشد به واجب الهی عمل نکرده است.
📚بحارالانوار .الفضایل
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
#خواص_دعای_مجیر🌺
☘خواندن دعای مجیر
باعث آمرزش گناهان ،
#شفای بیماران ،
باعث #توانگری شخص
ورفع #هموغم
و #قضاءدین میشود✨
@nasemebehesht 🌸
🔅﴾﷽﴿🔅
💠در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.
به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی⁉️
💟پیرمرد گفت: چرا روزهام، فقط آب و غذا میخورم.
💠جوانان خندیدند و گفتند: واقعا⁉️
💟پیرمرد گفت:
💌بله، دروغ نمیگویم❗️
💌به کسی بد نگاه نمیکنم❗️
💌کسی را مسخره نمیکنم❗️
💌با کسی با دشنام سخن نمیگویم❗️
💌کسی را آزرده نمیکنم❗️
💌چشم به مال کسی ندارم و...
ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید⁉️
💠یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم‼️
✍رفقا ما چطور⁉️
آیا فقط معده ما روزه است
یا چشم و گوش و دهان و...ما هم روزه است⁉️
@nasemebehesht 🌸
.ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ،
" ﺩﻝ"
ﺭﺍ ﺑﻪ " ﺩﻧﯿـــﺎ" ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺧﺎﻧـــﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ، ﺭﻭﯼ
" ﺗـــﺎﺭ ﻋﻨﮑـــﺒﻮﺗﯽ "
ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ، ﮐﻪ " ﺁﺩﻡ" ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ
ﭼﻬــــﺮﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﯾﻨـــــﻪ، ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿـــﻢ
ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ
" ﺧﻮﺩﺧــﻮﺍﻫﯽ "، ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﮕﯿﺮ ﺷﺪ
ﺑﯽ ﻣﺤـــﺎﺑﺎ، ﺳﻮﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ِ " ﺷـــﺮﺍﻓـــﺖ" ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺣﺮﻣﺖ "ﺍﻧﺴـــﺎﻥ" ، ﺷﮑﺴـــﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﻬﺮﻩ
ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ ﺟــــــﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺯﯾﺮ ﭘــــﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ
ﮔﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾـــﺶ،
ﮐﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ
ﻧﻮﺣـــﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺮﺣـــــﯿﻢ ﻭ ﻋــــﺰﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺮ ﻓﻬــــﻤﯿﺪﯾﻢ ﺑﺎ "ﺧــــﻮﺩ " ، ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺷﺪ
ﻣﺎ " ﺷـــــــﺮﺍﻓﺖ " ، " ﺁﺩﻣـــــﯿﺖ " ، ﻣﺎ " ﺧــــﺪﺍ " ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘیم
@nasemebehesht 🌸
http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a
لطفا مارا به دوستان خود معرفی کنید .
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
تقدیر در شب قدر_۵.mp3
8.87M
#تقدیر_در_شب_قدر ۵
#استاد_شجاعی
یه سؤال مهم؛ تـ👈ــو کی هستی؟
💢جواب این سؤال نشون میده؛
شب قدر،
چقـدر میتونی موفق بشی!
@nasemebehesht 🌸
فرق " آرامش و آسایش " چیست؟
آسایش یک امر بیرونی؛
و آرامش یک پدیده ی درونیست؛
مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند؛
اما معدود افرادی هستند که درآرامش زندگی میکنند!
" آسایش " یعنی راحتی در زندگی؛
که با امکانات و ثروت خوب و زیاد
به دست میاد؛ هرچی دلشون بخواد میخرند؛ هر کجا خواستند میروند و
" آرامش " رو کسانی دارند که از درون سالم و سلامتند...!
@nasemebehesht 🌸
http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
آیینه باش.mp3
1.61M
🔥 #زن_فاحشه و نجات از گناه
🌻فوق العاده زیبا و تاثیر گذار❤️
🎙استاد پور آقایی
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌹اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد...
به رسم وفای هرشب..🌙
تجدید بیعتی میکنیم بامولای غریبمان به امید طلوع دیدارش:
الهی عظم البلا..⚡️
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
دعای_فرج_بانوای_استاد_فرهمند_speecn@_@s(1).mp3
899.2K
دعای فرج
👆👆👆👆همه از دعای فرج مراد میگیرین شما چطور؟؟چن بار حاضری برای مشکلاتت بخونیش 👍💟
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌻
@nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌷ای نور خداوند مبین در ظلمات
🌻وی آنڪہ توئی آل علی را جلوات
🌷گفتم: بہ دلم چہ هدیہ داری امشب؟!
🌻گفتا: بہ گل جمال مہدی صلوات
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
@nasemebehesht 🌸
🌼حدیث روز🌼
امام صادق (ع) :
مؤمن از پاره هاى آهن محكمتر است؛ پاره هاى آهن هر گاه در آتش نهاده شود تغيير مى كند اما اگر مؤمن بارها كشته و زنده شود دلش تغييرى نمى كند.
بحار الأنوار: 67 / 303 / 34
@nasemebehesht 🌸
🌷مرحوم دولابی:
✨اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً
✨براي دنیایت چنان کار کن که گویی براي ابد زنده خواهی بود. (دیر نمی شود، عجله نکن، وقت هست.)
✨و اِعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً
✨و براي آخرتت چنان کار کن که گویی فردا خواهی مرد. (فرصت کم است، سریع باش.)
📗 مصباح الهدی 229
@nasemebehesht 🌸