eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
از جلوه گل نشان سرمد خیزد وز بوی گلاب نام احمد خیزد در هر نفسی که می رود بر صلوات آوای درود بر محمد(ص) خیزد ♥️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم♥️ @nasemebehesht 🌸
🌷حدیث روز🌷 امام حسن(علیه السلام) فرمود: برای دنیایت چنان كار كن كه گویا همیشه زندگى مىكنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شكوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى. بحار الانوار(ط-بیروت) ج 44 ، ص 139 @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤🍃 دعای روز ۲۶ اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْکـــورا وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُورا ً يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ 🍃❤🍃
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
(ع) : در سه چيز است: كردن از کارهای ، ، فراهم‌آوردن و رفاه برای . 🗒بحار الأنوار : ج ۷۱ ص ۳۹۴ @NASEMEBEHESHT 🌸
🌟ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : 🌾ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﻮﻣﻦ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺳﺎﻗﻪﮔﯿﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﻭ ﺁﻥ ﺳﻮ ﮐﺞ ﻭﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﻣﻮﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﻬﺎ ﻭﺩﺭﺩﻫﺎ ﮐﺞ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .(تا از گناهان پاک شود) ❌ﺍﻣﺎ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﻨﺎﻓﻖ،ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻋﺼﺎﯼ ﺁﻫﻨﯿﻦ ﺑﯽ ﺍﻧﻌﻄﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﮔﺶ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ. 📚 ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﻓﯽ(ﻁ - ﺍﻻﺳﻼﻣﯿﻪ) ، ﺝ2 ،ﺹ258 ( ﺑﺎﺏ ﺷﺪﺓ ﺍﺑتﻼﺀ ﺍﻟﻤﻮﻣﻦ ﺣﺪﯾﺚ 25 @nasemebehesht 🌸
فقط 4ضیافت دیگر تا جمع شدن خوان رحمت باقی مانده و من هنوز. جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم! ناله های مرا شنیده ای.... و اگر اِذن تو یاریم کند باز هم خواهی شنید. من از "خودم" عجیــب به تنگ آمده ام. که اینگونه دستانم را مضطرانه بالا گرفته ام. آنقدر. مَنيت هايم. زمین گیرم کرده اند. که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام...! من آتشی به سوزانندگی خودم.سراغ ندارم.خدااااا😭 هر الغوث من استغاثه به فریادرسی است.که تنها قدرت رها کننده من از حصار منيت هایم است... هنوز هم چندشب دیگر فرصت هست. باز هم می آیم دلبرم. و تو را به "خودت" قسم می دهم . تا مرا از "خودم" برهانی. خدایا آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم. قرار می دهی؟ هراس به دلم افتاده می ترسم از چشمانی که گناه. خشکشان کرده است. می ترسم از دستانی که غرور... فقر را از لابلای سرانگشتانش. دزدیده است! می ترسم از قلبی که پلیدی های نَفْسَم. بال پروازش را شکسته . به فریاد دلم برس... من جز تو فریادرسی سراغ ندارم. نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام. شاید به اعتبار هیبتشان مرا نیزِبه پروازی بلند.مفتخر کنی! الهی بعلیٍ ترس دلم را بریز... همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای! من سالهاست که جز بخشــش. خاطره ای از تو. به یادم ندارم...! دستانم را بالا گرفته ام. مرا از میان لجن زار منيت هايم. بیرون می کشی؟ من بارها طعمِ تازه شدنو چشیدم! همون وقتها که. روی زانوهای تو باریدم و دوباره سبـز شدم...! أینَ سِترُک الجَمیلْ؟ میخوام از نو شروع کنم... @nasemebehesht 🌸
﷽ 😜°| |°😜 یڪے از نوستالژےهاےما هم همین اسرائیلــه😎 بعدها براےنسل بعدمون مے تونیم تعریف ڪنیم شما یادتون نمیاد ولے یه اسرائیل عقده اے بود ڪه بچه ها رو مےڪشت🔫😶 آخرش هم باموشڪاے ما وقتے سربازاش از ترس پوشڪ بسته بود سَقَط شد😌 °| خندیـ😜ـشـــه نــوشــتــــ|° @nasemebehesht 🌸 اَخـــے حالا ترسش به ڪنار دستــ به قلمشــم عالے میشــه شروع میڪنه به نامه نوشتن براے بچش: فرزندم یڪ راهپیمایے روز قدس را دیدے از این به بعد همه چیز جهان بسته به قدرت جذب ماے بیبے است😂 به زندگے اینـــاڪه خاتمه دادیــم سرِ بیل رِ ڪج مےڪنیم سمت یونایتد استِیت آو اَمِریڪـا ☺️•|مانند ِ تویے ڪه به مَنَش برگشته 🌬•|نفْس و نفَسےڪه به تنَش برگشته 💚•|اےڪاش ڪه رهبرم بگوید یڪ روز : 😍•|حاج احمد ِ من به میهنش برگشته. «️ ، مسافر ما هم برمیگردد»... @nasemebehesht 🌸 اَلَّلهُمَّ فُکَّ کُلِّ اَسیر . . . . 👻 ڪلیڪ نڪن پـــوشڪے میــشے👶👇 |•😜•| @nasemebehesht 🌸
🍀 🍀 ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ . . . ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !! ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ . . . جايگاه شاه وگدا ، دارا و ندار قبر است . . . تقواست كه سرنوشت ساز است . برای رسیدن به کبریا ، باید نه "کبر" داشت نه "ریا" . . . مواظب باشیم که " تقوا" ، با یک " تق" ، "وا " نرود @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عالی؛ 💢حجاب من به تو چه!!! تو خودتو درست کن!!😳 ✅ هر عملی، عکس العملی دارد... @nasemebehesht 🌸
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۳۷ آقاے رسولے رییس دانشگاہ دستے بہ صورتش ڪشید و گفت:ڪہ اینطور! دست هاش رو،روے میز بهم گرہ زد و ادامہ داد:بنیامین عظیمے پروندہ جالبے ندارہ!فڪرڪنم با این چیزایے هم ڪہ گفتے وقتش شدہ اخراج بشہ! از روے صندلے بلند شدم،ڪیفم رو انداختم روے دوشم. _هرطور صلاح میدونید،دلم نمیخواد آقاے سهیلے بے گناہ این وسط بسوزن! آقاے رسولے لبخندے زد و گفت:این وصلہ ها بہ امیرحسین نمے چسبہ!خوب میشناسمش! سرم رو تڪون دادم و گفتم:میتونم برم؟ با دست بہ در اشارہ ڪرد و گفت:آرہ دخترم ممنون ڪہ اطلاع دادے! با گفتن خدانگهدار از اتاق خارج شدم،سهیلے رو از دور دیدم ڪہ بہ این سمت مے اومد،آروم بہ سمتش رفتم،چند قدم باهام فاصلہ داشت،با صداے آروم گفتم سلام! زیر لب جواب داد خواست بہ راهش ادامہ بدہ ڪہ گفتم:میخواستم باهاتون صحبت ڪنم! با فاصلہ رو بہ روم ایستاد،دست بہ سینہ جدے،نگاهش رو دوخت پشت سرم! پیرهن ڪرم رنگ یقہ آخوندے با شلوار ڪتان مشڪے پوشیدہ بود،مثل همیشہ مرتب و تمیز! محڪم اما با تُن آروم گفت:درخدمتم اما ممنون میشم از این بہ بعد ڪارے داشتید تو ڪلاس ها بگید! متعجب نگاهش ڪردم جدے رو بہ رو نگاہ مے ڪرد،منظورش رو خوب فهمیدم،درحالے ڪہ سعے مے ڪردم آروم باشم گفتم:عذر میخوام اما عاشق چشم و ابروتون نیستم!خواستم بگم با آقاے رسولے درمورد اتفاقات اخیر صحبت ڪردم. چیزے نگفت،ادامہ دادم:همہ چیزو حل مے ڪنن ببخشید ڪہ تو دردسر افتادید. با ڪنایہ اضافہ ڪردم:بہ قدرے براتون آزاردهندہ بودہ ڪہ ذهنتون خستہ شدہ رفتہ سراغ فڪراے بیخودے! دست هاش رو از دور سینہ ش آزاد ڪرد،صورتش رو بہ روے صورتم بود اما چشم هاش من رو نگاہ نمے ڪرد! _خانم هدایتے یہ سوال بپرسم؟ با دلخورے گفتم:بفرمایید! _سوتفاهم هایے ڪہ براے عظیمے پیش اومدہ براے شما ڪہ پیش نیومدہ؟! با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪردم! فڪر مے ڪرد منظورے دارم ڪہ باهاش صحبت مے ڪنم،خودش ڪمڪ ڪرد! دلم نمیخواست ماجراے امین اما بہ صورت توهمات این طلبہ شروع بشہ! بہ قدرے عصبے شدم ڪہ ڪم موندہ بود فحشش بدم! صدام رو ڪنترل ڪردم اما با حرص گفتم:براتون نامہ فدایت بشوم ڪہ نفرستادم ڪمڪم ڪنید خودتون دخالت ڪردید! انگشت اشارہ م رو،رو بہ پایین گرفتم و ادامہ دادم:از هرچے فڪر ڪنید ڪمترم اگہ دیگہ تو ڪلاس هاتون شرڪت ڪنم تا توهماتتون بیشتر از این ادامہ پیدا نڪنہ! نگاهش رو دوخت بہ ڪفش هاش آروم گفت:منظورے نداشتم اما اینطور بهترہ! نگاہ تندے بهش انداختم و با قدم هاے بلند ازش دور شدم،با خودش چے فڪر مے ڪرد؟! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۳۸ بهار با ناراحتے گفت:حالا جدے نمیاے؟ با یادآورے ماجراے چند روز پیش عصبے شدم،با حرص گفتم:نہ پس الڪے الڪے نمیام،پسرہ ے... ادامہ ندادم،بهار بطرے آب معدنے رو گرفت سمتم. _بیا آب بخور حرص نخور! با عصبانیت دستم رو ڪوبیدم روے نیمڪت و گفتم:آخہ با خودش چے فڪر ڪردہ؟ڪہ عاشقشم؟لابد عاشق اون ریش هاش شدم! بهار ڪمے از آب نوشید و نفس عمیق ڪشید! متعجب گفتم:چرا اینطورے میڪنے؟ ڪمے رفت عقب انگار ترسیدہ بود! _خشم هانیہ! پوفے ڪردم:بے مزہ! یهو بهار با ترس بہ پشت سرم زل زد و بلند شد ایستاد،سریع گفت:سلام استاد سهیلے! نفسم تو سینہ حبس شد! دهنم باز موندہ بود،یعنے حرف هام رو شنیدہ؟! بہ زور دهنم رو بستم،آب دهنم رو قورت دادم،هانیہ مگہ مهمہ؟خب شنیدہ باشہ! اصلا حق داشتے! سرفہ اے ڪردم و بلند شدم اما خبرے از سهیلے نبود! با صداے خندہ ے بهار سرم رو برگردوندم! با خندہ نشست،چپ چپ نگاهش ڪردم،همونطور ڪہ داشت مے خندید گفت:واے هانیہ!قبض روح شدیا! حق بہ جانب گفتم:اتفاقا میخواستم ڪلے حرف بارش ڪنم! چادرم رو مرتب ڪردم و دوبارہ نشستم! _نمیشہ ڪہ نیاے! بطرے آب معدنے رو برداشتم،همونطور ڪہ بہ بطرے زل زدہ بودم و مے چرخوندمش گفتم:خودم میخونم چند تا جلسہ ڪہ بیشتر نموندہ،جزوہ ها رو برام بیار! بهار چیزے نگفت،چند دقیقہ بعد با تعجب خیرہ شد بہ ورودے ساختمون دانشگاہ سریع بلند شد و گفت:هانیہ پاشو بریم! زل زدم بهش:چرا؟ دستم رو گرفت،بلند شدم،بنیامین با عجلہ داشت مے اومد بہ سمتمون،سهیلے و رسولے هم پشت سرش! همہ چیز رو حدس زدم،چند قدم موندہ بود بنیامین بهم برسہ ڪہ سهیلے از پشت بازوش رو گرفت و با اخم گفت:سریع برو بیرون! بنیامین پوزخندے زد و گفت:حسابم با تو جداست برادر! رسولے با تحڪم گفت:ولش ڪن امیرحسین،الان از حراست میان! سهیلے همونطور ڪہ بازوے بنیامین رو گرفتہ بود گفت:ولش ڪنم یہ بلایے سرشون بیارہ؟! بنیامین انگشت اشارہ ش رو بہ سمتم گرفت و گفت:خودت بازے رو شروع ڪردے،منم عاشق بازے ام! بدون اینڪہ حرف هاش روم تاثیر بذارہ زل زدم توے چشم هاش بدون ترس! چیزے نگفتم،بازوش رو از دست سهیلے جدا ڪرد و از دانشگاہ خارج شد! سهیلے همونطور ڪہ با اخم بہ رفتن بنیامین نگاہ مے ڪرد گفت: شما مگہ ڪلاس ندارید؟!عذر تاخیر قبول نیست! رسولے با دست زد رو شونہ ش و گفت:استاد من برم تا ترڪشت بہ من نخوردہ! معلوم بود خیلے صمیمے هستن،سهیلے برگشت سمتش و آروم چیزے گفت،رسولے رو بہ من گفت:خانم هدایتے نگران چیزے نباشید حرف زیادے زد پروندہ ش براے همیشہ بستہ شد! با خونسردے سرم رو تڪون دادم،بهار بازوم رو گرفت با لبخند گفت:نشنیدے استاد چے گفتن؟!بدو بریم سرڪلاس! چشم غرہ اے بهش رفتم. _برو بهار ڪلاست دیر نشہ! سهیلے برگشت سمتم با تحڪم گفت:خانم هدایتے من اجازہ ندادم ڪلاس هام نیاید!سریع سر ڪلاس وگرنہ طور دیگہ اے برخورد مے ڪنم! با تعجب نگاهش ڪردم،با خودش چند چند بود؟! خواستم چیزے بگم ڪہ بهار بازوم رو بشگون گرفت و سریع دنبال خودش ڪشید بہ سمت ساختمون! سهیلے همونطور ڪہ نزدیڪمون راہ مے اومد گفت:منظور من چیز دیگہ اے بود،اشتباہ برداشت ڪردید! منظورش برام مهم نبود،ڪلا برام مهم نبود! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂