eitaa logo
ناشناس های ازدواجی
21.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
81 ویدیو
1 فایل
لینک کانال اصلی https://eitaa.com/joinchat/3190030615C3dc3f275d1 پیام‌هاتون رو به لینک ناشناس زیر ارسال کنید👇 https://daigo.ir/secret/4628178527 👈ادمین @admin_khastegarybazi تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
با خواستگار رفتیم بیرون صحبت کنیم پیتزا گرفت باقی پیتزا رو جمع کرد با خودش برد گفت گرونیه 😂
https://eitaa.com/nashenas_ezdevaji/4406 اتفاقا کار خوبی کردن. نبردنش اسراف هست. کاش این طرز تفکر که بردن اضافه غذا از رستوران زشت هست از ذهن ها بره بیرون. بقیه اون پیتزا می رفت تو سطل اشغال جدای از اسراف ما مسئول تولید زباله هامون هستیم.
منم یه خواستگار داشتم قرار شد عکسشو اول ببینم اگه پسندیدم بیان...سه تا عکس فرستادن یکی از یکی افتضاح تر ازسال های مختلف اصلا شبیه به هم نبودن هیچی دیگه الان پسرمون بغلم خوابه😂
خواستگارم مغازه پرده فروشی داشتن، رفتیم تو اتاق صحبت کنیم بیش از ده بار به پرده توری اتاقم اشاره کرده گفت ما از این پردهای ضعیف توری کار نمیکنیم🤔🙁🙁 @nashenas_ezdevaji
مورد داشتیم پذیرایی خاستگاری باقالا بوده البته این که خانواده داماد سرزده امدن هم بی تاثیر نیست ... و الان اون زوج ۶ تا نوه هم دارن 😶😐
https://eitaa.com/khastegarybazi/3556 سلام این مرد بزرگوار وعالم وارسته باعث خیری شدند که هنوز هم که هنوزه آثار وبرکاتی داره و آن سبب خیر ازدواج من وهمسرم شدند در مراسم امام خمینی سال ۶۸ با یکی از نزدیکان ایشون در مراسم هفت امام آشنا شدیم وهمان سبب این وصلت شد روحش شاد ویاد ونامش ماندگار . "اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم"
یکی از سمی ترین خاطرات اینکه اقای داماد تعریف میکنن پستونک خانمی که رفته بودن خاستگاری یادشونه ... فکر کنم از بچگی عاشق شده بودن و الان اون آقای داماد پدر منه 😅
مادر خواستگار گفتن چاییم سرد شده، عوض کردم گفتن پررنگه، عوض کردم گفتن سراستکان خالیه، نزدیک انفحار بودم ولی چایی مطلوبش رو تحویل دادم و پسر گلش رو تحویل گرفتم. ده ساله زنشم و مادرشوهرم اخلاقش رو عوض نکرده چایی کمرنگ داااغ و سرپررر میل میکنن😄
سلام ی خاطره ی سمی هم من بگم... دوستم میگفت جلسه ی اول مادرخواستگار اومده بود که ببیندش، خدا شاهده سرشو حنا گذاشته بوده و پلاستیک روش کشیده بوده.... خب عزیزمن یکم صبر میکردی سرتو میشستی بعد میومدی...یا فرداش میومدی یا یه روز دیگه حنا میذاشتی رو اون سرمبارک رو
با خاستگارم اولین جلسه که صحبت کردیم وقتی از اتاق اومدیم بیرون مامانش به زور داشت اندازه انگشتمو میگرفت برای خرید انگشتر، تو دلم کلی بهش فحش دادم از پسرشم خوشم نیومده بود ولی الان عروسشم...
تا الان بیش از صد تا خواستگار برام اومده ولی هرچی فکر میکنم خاطره سمی ندارم شاید واسه همینه هنوز مجرد موندم 🧐
https://eitaa.com/khastegarybazi/3558 سلام. قابل توجه این آقا یکی از فامیل های ما برای سه تا دخترش همین معیار های عجیب غریب رو گذاشتن الان دختر هاش حدود ۵۰ ساله هستند و فقط دختر وسطی با همکارش ازدواج کرد که اونش هیچ کس چشم دیدن داماده رو نداره و خودش هم پشیمون شده. سعی کنید معیار هاتون رو درست کنید وگرنه خودتون ضرر می‌بینید.
خواستگارم تو اتاق بهم گفت رفتیم تو جمع خانواده هامون..من میگم هر چی مادرم اینا بگن همونکارا رو میکنیم ..الکی بگم رو حرف مادرم حرف نمیزنم....منم گفتم به هیچ عنوان🥲 اومدیم بیرون و هیچی نگفت و الان همسرمه😝😝😝🤑🤑حرصتون در نیاد از جمله اخری😁😁😁
منم یه خاستگاری داشتم که مامانش جلسه دوم منو کشوند کنار گفت اگه زنش نشی بد بخت میشی . الانم ۵ ساله بدبخت شدم و زنش شدم
تموم کنین این بازی کثیفو😬 ، هرچی خاطره مزخرف میخونیم تهش بچه هاشون تو بغلشونن🤨
سم فقط خواستگار من اومده بود خواستگاری می‌لرزید بعد گفتم چتونه؟گفت استرس دارم تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم بعد از عقد گفت استرس چیه باباااا سردم بود یادم رفته بود کاپشن بپوشم
رفتیم تو اتاق صحبت کنیم مادر خواستگارم اومد تو گفت ۳ روز دیگه سفره حضرت ابوالفضل دارم قبول کن توهم باشی🤣ولی من نپسندیده بودم.بعدها پشیمون شدم 😇
بالاخره یکیشون جواب رد داد که اونم پشیمونه😂😂
یکی از خاطرات سمی این بود که با مادرم رفته بودیم مراسمی، با فاصله چند دقیقه سه خانواده ازم خواستگاری کردن، بعد خانواده ها باهم دعواشون شده بود که اگر قرار جواب مثبت بدن حق باماست چون ما زودتر گفتیم😂 ماهم دیدیم اوضاع خوب نیست مجلس رو ترک کردیم😂
داشتم تو اتاق از اینکه مردهای ما تو کارخونه خیلی کمک می‌کنند برای همسرم میگفتم.یهو در زدند دیدم برامون سوپ شیر آوردند. 🙄نگو بابام حوصله ش تو آشپزخونه سررفته بوده سوپ درست کرده.درسته خیلی تاثیر نداشت تو کمک به بنده در کارخونه. اما همسرم از دست پخت بابام راضیه👌🏻😅
دختر خانم براش خاستگار امده بود با لباس خیلی ساده، اینقدر عجله داشتن همون فرداش مجبور شدن برن ازمایش هی خاستگارش میگفت باید برگرده محل خدمتش دو سه روز بعد عروسی رفت چند ماه بعد هم دیگه کلا نیومد مامانم چهل ساله همسر شهیده 🌷
مادر پسره زنگ زده بود خونه مون که دخترتون چند سالشه. گفتم ۲۰ سالشه. گفت فکر می کردم دخترتون دبیرستانیه. پسرش خودش ۳۰ سالش بود. آخرم برای پسر ۳۰ سالش یه دختر دبیرستانی ۱۶ ساله گرفت😀