eitaa logo
نشریه ۶۱
428 دنبال‌کننده
13 عکس
0 ویدیو
14 فایل
نشریه ۶۱ هیئت ثارالله رهروان امام و شهدا زنجان ارتباط با سردبیر نشریه : @alrahiile
مشاهده در ایتا
دانلود
.🪴از موزه تا آموزه ! . .📌 . تعلقات کار دست انسان می دهد، یعنی انسان سر وقت تصمیمی که باید بگیرد و بر سر باورش بایستید، سست می شود و دلش به سمت ناباوری ها سر می‌خورد، همین مردم کوفه که امروز عبرت خانه تاریخ برای ما شده است، شهری که موزه نه بلکه آموزه عصرحاضر است. موزه از این باب که این شهر جنگی تنها برای تاریخ خوانی صرف نیست یلکه آموزه است از این منظر که همه ما در برابر این ابتلائات و امتحان ها هستیم . کوفه آموزه است یعنی رابطه مردم با ولی را چگونه بازتعریف می کند، ناصر ولی خداست یا منصور تعلقات خویش است! حضرت سیّد الشّهداء در کربلا فرمود: «می‌دانید چرا من می‌گویم و شما نمی‌فهمید؟ چون «انخزلت عطيّاتكم من الحرام‏» چون عطای حرام خوردید». تعلقات عطای حرام را در آمال های انسان باید جست و جو نمود که کم کم زیاده خواهی را در وجودش پرورش می دهد طوری که امام در گودی قتلگاه است که شهید امت می شود و در سوی دیگر عده ای در طی طواف بیت الله ! عده ای نیز در باز به دنبال کسب حلال ! حسین بن علی به عمر سعد وعده‌ی عجیبی می‌دهد، می‌گوید من شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم، برگرد، برو، نمی‌ارزد. عمر سعد خطاب به امام می‌گوید: «أَخَافُ أَنْ تُهْدَمَ دَارِي»، اگر من به شما ملحق شوم یا رها کنم بروم خانه‌ من را خراب می‌کنند. چه چیزی سبب خانه خرابی می شود؟ آیا می توان نام آن خانه خراب را تعلقات گذاشت ؟ شخصی محضر امام رسید و گفت:« آقا، من دختر دارم و نمی توانم». و نیامد، هم چنین پسرعمه حضرت که او هم نیامد. مردم کوفه را نمی توان فقط با کلمه خیانت وصف و عبور کرد، تعلقات مردم کوفه خیلی پیچیدگی ها دارد! بطوری که شاگرد حضرت رضا (ع) بیان می نماید که : «در مسجد حدود 900 نفر از شیوخ و عالمان در حال مباحثه و جهاد در راه خدا بودند» و در سوی دیگر امام حسین (ع) در راه قتلگاه کربلاست.. تعلقات انسان در شهوت و غصب دو جیفه بی مقدار است که مردم را بندگان شهوت ساخت و بر طریق به غربت رفتن امام را کم کم بر جامعه تزریق کرد و مردم بدون امام نیز به غربت رفت و حالا این شد که : او شد شهید امت و ما امت شهید. . . . .🆔 @nashr61
.🪴دردانه – قسمت سوم . .📌 . .📝 زن با علیرضا خداحافظی کرد، در را بست از کنار شیر آب گوشه حیاط گذشت، چادرش را از سرش برداشت و از کنار بساط خاله بازی دخترهایش رد شد. بغض گلویش را نگه داشت. دمپایی هایش را کنار پادری در آورد و رفت داخل اتاق پذیرایی در را پشت سرش بست دختر ها داخل حیاط بودند زن بغضش اشک شد و آرام روی گونه اش جاری شد. بسته را باز کرد یک روسری قرمز با دو روسری توری دور پولکی کردی برای دخترها، روسری قرمزش را که باز کرد یک برگه تاشده از داخلش روی زمین افتاد. روسری را کنار گذاشت کاغذ را برداشت و باز کرد اول خط نوشته بود: به نام خالق عشق، سلام الهه عزیز تر از جانم، حالت خوبه ؟فدای دلتنگیهات خیلی دلم براتون تنگ شده، برای لبخندهای پر از محبتت، برای نگاههای زلال و عمیقت، الهه جانم من رو ببخش که نتونستم به قولم عمل کنم، می دونم طبق قولی که داده بودم باید امروز خونه بودم تا وقت به دنیا آمدن زینب خانممون، پیشت باشم. اما ده روز دیگه باید بمونم امید وارم دخترم تا من نیومدم به دنیا نیاد تا منم شرمنده مامان گلش نباشم. چند تا هدیه براتون گرفته بودم که بیارم اما دیدم طول می کشه بیام از طریق آقا علیرضا فرستادم کمی از دلتنگی دخترا کم بشه انشاالله، ممنونم اگر دلتنگی و گریه نکنی! لطفا! اینجا چند روزی اینترنت قطع میشه وصل که شد دوباره بیشتر برات می نویسم. خیلی دوستت دارم، یه فدایی داری به اسم حیدر مراقب خودت باش، به امید دیدار خداحافظ. الهه نامه را روی قلبش گذاشت و چند بار بوسید از برگه کاغذ بوی عطر حیدر می امد با لبخند واشک کاغذ را بویید و نفس عمیقی کشید . اشکهایش را پاک کرد و روسری را برداشت و به سمت اتاق خواب رفت روسری را داخل کشوی کمد گذاشت و روسریهای توری را برد کنار دختر ها تا به حیاط برسد خود را در آینه کمد جا کفشی نگاه کرد و لبخند پر رنگ تری روی صورتش نقش بست در را باز کرد و به سمت دختر ها رفت که در حیاط فرش کوچکی انداخته بودند، سماور و اجاق گاز پلاستیکی را کنار هم گذاشته بودند و ظرفهای پلاستیکی شان را مثل یک کدبانوی باسلیقه کنار هم چیده بودند. فاطمه داشت به عروسکش غذا می داد و زهرا موهای عروسکش را می بست. مادر صدا زد: فاطمه، زهرا ببینید بابا براتون چی خریده.‌ روسری ها را به دخترها نشان داد. دخترها به سمت مادر دویدند و روسریها را گرفتند و با شادی داد می زدند و بالا پایین می پریدند. فاطمه گفت: حالا بیا عروس بازی کنیم. زهرا گفت: من عروس میشم. فاطمه گفت: نه دیگه من بزرگترم. زهرا زد زیر گریه و گفت: نمیخوام من بزرگم من عروس میشم. فاطمه که می دانست هر بار زهرا گریه کند دیگر کسی حریفش نیست برای اینکه او را راضی کند و خودش هم به خواسته اش برسد گفت: پس نوبتی عروس بشیم باشه اول تو بعد من. زهرا قبول کرد. فاطمه روسری توری زهرا را روی سرش انداخت و روسری توری خودش را به کمر زهرا بست . تا جای دامن عروس باشد. به سمت کمد جا کفشی دوید وکفشهای پاشنه بلندشان را آورد و پای زهرا کرد بعد به دنبال زهرا راه می رفت و دست میزد و کل می کشید. الهه روی چهارپایه کنار دیوار نشست و همراه فاطمه دست می زد که صدای زنگ در به صدا در امد فاطمه به دو به سمت در رفت و در را باز کرد صدای جواد از پشت پرده سورمه ای بلند شد که: چه خبره. فاطمه گفت: داداش عروس بازیه دیگه. جواد پرده را کنار زد و گفت: عروس کیه؟ فاطمه دوباره کل کشید و گفت: زهرا خانم عروسه. جواد نان را با مادر داد و گفت: عه چه عروس کوچولویی‌. الهه به بچه ها نگاه می کرد و انگار غم دوری از حیدر، با شادی بچه ها از دلش پرکشیده باشد به رقص مردانه پسرها و ادا و اطوارشان می خندید. زهرا هم ژست عروس بودنش را رها کرده بود و به برادرهایش می خندید و ریسه می رفت یکا برنج را دم گذاشته بود. سفره و بساطش را هم روی میز چیده بود. دیگر چیزی به اذان ظهر نمانده بود که صدای موتور علیرضا در کوچه پیجید. ملیکا به ایوان آمد و چشم به در دوخت، در چهار طاق باز شد و علیرضا با موتورش وارد حیاط شد موتور را کنار دیوار خاموش کرد و روی جک گذاشت. به سمت پله ها که آمد متوجه شد ملیکا گوشه ایوان ایستاده و منتظر اوست. سلام بلند و کشیده ای کرد و گفت: به به خدا قوت بانو چه عطر وبویی راه انداختی بوی خورش کرفس کوچه رو برداشته. ملیکا سلام کرد و ‌گفت: سلام دلاور خدا قوت به شما علیرضا کفشها و جورابهایش را در آورد دمپایی های پلاستیکی کنار پادری را پوشید و به حیاط رفت. شیر آب را باز کرد همانطور که پاهایش را می شست سرگرداند و به ملیکا نگاهی کرد و گفت: بگو کجا بودم و کیا رو دیدم؟ ملیکا که همانجا کنار ستون ایوان ایستاده بود، گفت: «کیا رو دیدی ؟» علیرضا گفت: دخترای حیدر رو، ملیکا نمی دونی چقدر شیرینن دختر کوچیکش فندقیه ماشاالله. ادامه دارد... . . . .🆔 @nashr61
.🪴غم مادری . .📌 . مادرها روضه را بیشتر دوست دارند، آنها بیشتر یکدیگر را درک می‌کنند، غم‌هارا، داغ بر دل مانده‌ را، پسر از دست داده را، مادرهای داغ پسر دیده انگار یک مهر تا ابد غمگین روی پیشانی‌شان دارند، دل می‌دهند به دل مادر عالم، داغ بر دل مانده‌شان تازه می‌شود و با چای روضه مرهمش‌ می‌گذارند. در سپاه حسین (ع) مادران صحنه گردانند: آن صحنه معروف مختارنامه را خاطرتان هست؟ آنجا که سر بریده وهب را برای مادر می فرستند.. همان‌جا که ام‌وهب سربریده فرزندش را به سمت سپاه عمر بن سعد پرتاب می‌کند و فریاد می‌زند آنچه در راه خدا داده‌ایم را پس نمی‌گیریم. آنجا که عقیله بنی هاشم عون و محمد را آماده نبرد می کند، به جوانان رشیدش یادآوری می کند اگر دایی تان اجازه نبرد نداد او را به مادرمان فاطمه(س) قسم دهید. از قدیم میگویند حلال‌زاده به دایی اش می‌رود ابنا الزینب به کدام دایی شان بروند که زندگیشان ختم به شهادت نشود؟ حسن؟ عباس؟ حسین؟ داستان ام عمرو‌ را شنیده‌اید؟ سر از تن جدا شده جگرگوشه‌اش را برای او فرستادند، سر را به سمت سپاه دشمن پرتاب کرد و با سرعت به سمت خیمه دوید تاریخ می نویسد ستون خیمه را از جا کند به سمت سپاه عمر گرفت فریاد زد برای دفاع از پسر فاطمه به شما حمله می کنم. و اما رباب؛ و ما ادراک داغ بر دل مانده‌ی رباب؛ فرزند شش ماه‌اش را تقدیم امام خود کرد،مادرِ شهیدِ شش‌ماهه‌اش شد، بیمار شد، به اسارت رفت. تاریخ می‌گوید دیگر هیچ‌گاه نخندید، هیچ گاه درسایه ننشست، هیچ‌گاه آبی ننوشید جز به یاد اصغرش. تاریخ می‌گوید یکسال بعد از واقعه جان سپرد. سلام بر او و غم عزیز او سلام بر او که زنان سپاهش آئین جوانمردی می‌دانند. . . . .🆔 @nashr61
.🪴ازهور تا طور . .📌 . .📝غرق در نقشه، به هورالعظیم فکر می کردم و بدری که در راه بود؛ هور عروس خوزستان کرشمه های خودش را دارد، می گفت و ادامه می‌داد و من با هر کلمه به ابعاد جدیدی از منطقه پی می بردم، صدای قدم های پاییز هرلحظه محو تر می‌شد، چفیه را دور گردنم مرتب می کردم که احمد با لبخند مرموزی وارد شد: +حاج علی آقای رستمی! مهمون دارید اونم چه مهمونی! بفرمایید که ابویتون تشریف آوردن برای ملاقات! -شوخی نکن احمد! وسط توجیه نیروها اصلا جای مناسبی نیست ها! شوخی کجا بود دورت بگردم! میخوای راهنماییشون کنم بیان همین جا، اتاق فرماندهی، تا ببینن پسر شاخ شمشادشون به جای اینکه یه نیروی ساده باشه، فرمانده‌ست؟آخه چرا به پدرت نگفتی فرمانده تیپی!؟ -چیزی که نگفتی؟! برادرا من چند دقیقه دیگه برمی گردم، حاج حسین شما بی زحمت آرایش گردان‌ها رو.. نقشه هورالعظیم را آرایش کرده بود مرا پرت کرد والفجر چهار،تپه درختی. قرار بود تپه درختی را تصرف کنیم، گردان امام رضا وارد عملیات شد، از تپه روی ما اشراف داشتن، به هر ترفندی عراقی ها از مواضع عقب نشینی نمی کردند، چند شهید دادیم و گروهی هم مجروح. قرار شد که برگردیم عقب و آمدیم. از لشکر دستور آمد که دوباره بروید و آنجا را تصرف کنید، قبل از آنکه اسلحه برداریم صدای حاج علی از پشت بیسیم آمد، القصه رفته و با عقب نشینی عراقی ها از تپه درختی مواجه شده بود. تنهایی مقاومت میکرد تا قصد بازپس‌گیری آن تپه به آرزو برایشان تبدیل شود! بیسیم زده بود و کمک میخواست، می گفت بنجبید که دارن بالا میان! به ساعت نگاه می اندازم، حسین گرم در تشریح ظرفیت گردان هاست و احمد هنوز هم ریز می خندد، امیدوارم این اخلاص میرزای ما او را واجب التنبیه از دست پدر نکرده باشد! کلاََ مرد عجیبی‌ است. فرمانده‌ست ولی خودش بعد از گفتن دستور های لازم، جلوتر از بقیه تک تیراندازی می کند. شنیده ام دوران سربازی و در شرایط سخت تمارین، بدون سحری روزه میگرفته و البته که از حق نگذریم پدرش هم همین را می خواست، می خواست علی‌اش خیبر شکن باشد، نمیدانستم علی اش عباس وار شهید می‌شود؛ نمی دانستم توجیه های آخر است، دین و دنیا را برایمان توجیه می کند، نقشه های گذر از سیم خاردار نفس را عملیاتی میکند و هور؛ آه هور. همان واژه‌ی نامانوسی که قرار نیست با هم خودمانی شویم و چقدر زود معنایش در کنار مهدی باکری و میرزا علی رستم خانی، برایم ترسیم شود. هور قسم به خدایت که خواهی دید مردی از تبار زنجان، ایستاده‌ست در باران گلوله تا مطمئن شود عزمش پابرجاست و تو چه میدانی عزم چیست؟ من هم نمیدانم ، میرزای ما این بدر از تو به بینهایت میرود، از او عزم را جویا شو.. علی جان؛ ای کاش بودی و از محاصره ی سنگین دنیا نجاتمان میدادی درحالی که نمیذاشتی دلهره در چنگ دشمن بودن حتی به مخیله‌مان خطور کند و بعد با همان لبخند حک شده بر چهره میگفتی: خانه آبادها! درمحاصره دشمن بودیم.. زمستان بار و بنه اش را میبندد،بدرِ تمام و عروس خورستان همچنان کرشمه های خودش را دارد. . . . .🆔 @nashr61
نشریه ۶۱ شماره ۹۸ ویژه نامه محرم الاحرام ۱۴۴۶.pdf
30.3M
🪴نشریه ۶۱شماره ۹۸ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡قرارگاه حسین بن علی .⚡جریان اکنون زده تاریخ .⚡این خادمان بی ادعا .⚡ ذوالفقار دخترانه .⚡همه نمی رسند . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61
نشریه ۶۱ شماره ۹۹ ویژه نامه محرم ۱۴۴۶.pdf
28.16M
🪴نشریه ۶۱شماره ۹۹ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡کوچه به کوچه عشق تو را جار می زنیم .⚡آیا ما این گونه ایم؟ .⚡از هور تا طور .⚡ دردانه .⚡همه نمی رسند . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61
سلام و عرض ادب 🪴 بزرگواران لطفا نظرات خودتون رو در مورد نشریه ۶۱ مطرح بفرمایید. در خدمتتون هستیم برای شنیدن نکات شما بزرگواران. @alrahiile
نشریه ۶۱ شماره ۱۰۰ ویژه نامه محرم ۱۴۴۶.pdf
29.1M
🪴نشریه ۶۱شماره ۱۰۰ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡پای صحبت پرچم .⚡مردمی سازی تشکیل کابینه و مراقبت هایش .⚡تربیت حسینی در نصرت امام است .⚡ جهاد دیلم .⚡همه نمی رسند ؛ شاید شبیه ما . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61
نشریه ۶۱ شماره ۱۰۱ ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶.pdf
27.91M
🪴نشریه ۶۱شماره ۱۰۱ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡راز شادی امام حسین در قتلگاه .⚡منبر را ترک مکن .⚡دردانه .⚡ تکلیف و نتیجه .⚡همه نمی رسند . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61
نشریه ۶۱ شماره ۱۰۲ ویژه محرم ۱۴۴۶.pdf
28.66M
🪴نشریه ۶۱شماره ۱۰۲ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡پری از بهشت تا بهشت .⚡عاشورا به وقت شام .⚡بی انتخاب های کربلا .⚡ رزمنده قنداقه به تن .⚡پرچم دار کوچک من . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61
نشریه ۶۱ شماره ۱۰۳ ویژه محرم ۱۴۴۶.pdf
28.76M
🪴نشریه ۶۱شماره ۱۰۳ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡خون تو از جوشش نمی افتد .⚡کدام امام حسین ؟ .⚡جهاد روعه .⚡ همه نمی رسند .⚡پرچم دار کوچک من . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61
نشریه ۶۱ شماره ۱۰۴ ویژه محرم ۱۴۴۶.pdf
25.39M
🪴نشریه ۶۱شماره ۱۰۴ . _ویژه نامه محرم الحرام ۱۴۴۶____ .🍃دراین شماره بخوانیم ؛ . .⚡کربلا چگونه باید دید ؟ .⚡زینبیات .⚡ ام الشهدا .⚡ رسانه چگونه اذهان را تسخیر می کند ؟ .⚡پرچم دار کوچک من . . .🆔https://eitaa.com/nashr61 .🆔 https://t.me/nashr61