eitaa logo
مرکز نشر آثار روحانیت در دفاع مقدس
245 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
145 ویدیو
57 فایل
ارتباط باادمین @khadem140
مشاهده در ایتا
دانلود
📎 (صفحه سی و یکم) ✍🏻 دست نوشته ها و ثبت خاطرات روحانی رزمنده دفاع مقدس حجت الاسلام و المسلمین اخلاقی ✾•🌷🇮🇷🍀•✾ : @khadem140 📌 به کانال مرکز نشر آثار روحانیت در دفاع مقدس (خراسان رضوی) بپیوندید: ┏━━━━━━🌐🌐┓ @nashrasarrohaniatkh ┗🌐🌐━━━━━━┛
📌 رزمنده و پیشکسوت دوران دفاع مقدس مطرح کرد؛ دلداری قالیباف از پشت بیسیم در عملیات «والفجر هشت»/ قلب‌های شهدا؛ عاری از هرگونه کینه و حسدی بود حجت‌الاسلام‌والمسلمین پویا گفت: وقتی که «حسین خادم‌الحسینی» در فاو به شهادت رسید؛ برادر باقر در پشت بیسیم به من خبر شهادتش را داد و تأکید کرد که مبادا بچه‌های رزمنده از ماجرا بویی ببرند چراکه این خبر آنها را ناراحت خواهد کرد، ما باید باقی بچه‌ها را به عقب بازگردانیم. https://dnws.ir/0032z2 🔻 | | |
🌷 روحانی شهید محسن علیان نجف آبادی🌷 ☀️ تولد: 1339/07/07 مشهد مقدس 🥀 شهادت: 1364/11/22 🔸 مسئولیت: تک تیرانداز 🌺 محل شهادت: فاو 🌹 نحوه شهادت: گلوله توپ 💐 گلزار مطهر: مشهد مقدس / بهشت رضا (ع) : @khadem140 📌 به کانال مرکز نشر آثار روحانیت در دفاع مقدس (خراسان رضوی) بپیوندید: ┏━━━━━━🌐🌐┓ @nashrasarrohaniatkh ┗🌐🌐━━━━━━┛
شهید محسن علیان نجف آبادی در سال 1339 در جوار بارگاه ملکوتی آقا علی بن موسی الرضاعليه السلام دریک خانواده ي نسبتاً مرفه دیده به جهان گشود و پس از گذراندن تحصیلات دیپلم، در رشته ي برق دانشگاه امیرکبیر تهران پذیرفته شد. پس از انقلاب فرهنگی و تعطیلی موقت دانشگاه ها به حوزه ي علمیه رفت و مدت کوتاهی در حوزه ي مشهد مشغول تحصیل گردید، لکن به دلیل نیاز سپاه به نیروهای فعال و متعهد وارد سپاه شد. پس از چندی به دلیل این که مشغله ي کاری در سپاه او را از تحصیلات حوزوی باز می داشت مجدداً به حوزه ي علمیه ي مشهد برگشت و مشغول تحصیل علوم دینی گردید. محسن، فردی با ایمان و متدین و پاکیزه و خالص بود. چهره ي مظلوم و ملکوتی اش نور خاصی به آن بخشیده بود. چنان جاذبه داشت که هر فردی با اولین برخورد تقوی و خلوص نیت را در حرکات او می یافت و علاقه مند به او می شد او در دوران تحصیل همیشه شاگرد زرنگ کلاس بود و از اوقات به بهترین وجه استفاده می کرد خواهر شهید نقل می کند : او به مسائل دین ازهمان ابتدا اهمیت میداد از 10 سالگی شروع به نماز خواندن کرد و اولین نمازی که خواند حضرت علی( ع) را درخواب دیده بود که بسته ای شکلات به او داده بودند و خودش می گفت من این خواب رابه فال نیک گرفتم که شاید ان شاء الله شکلات همان شیرینی شهادت من باشد بچه هایی را که اهل نماز نبودند تشویق به نماز می کرد و با آنان صحبت می کرد و با آنان به مسجد می آمد او فردی شجاع بود قبل از انقلاب بر روی تخته سیاه علیه شاه شعار نوشته بود نوارهای امام اعلامیه های ایشان را در منزل بدون اطلاع اقوام نگهداری می کرد وبه دیگران می داد او فردی متقی بود و عالمی عامل و از پیروان واقعی امام خمینی بود با آنکه پدر ومادر از نظر مالی وضع بسیار خوبی داشتند ولی او سعی می کرد با کمترین امکانات زندگی کند در حالی که پدر به او التماس می کرد که حداقل یک پیکان برایت تهیه کنم ولی او میگفت همین ژیان فرسوده من را بس است او هر زمان که نزدیک عملیات بود به جبهه می رفت آخرین باری که محسن خواست به جبهه برود به همسرش می گوید و همسر هم در جواب گفت اتفا قا من خواب دیدم 2 یا 3 نفر امدند دنبالت که با هم به جبهه بروید محسن می گوید شهید چراغچی هم در بین آنها بود در موقع حرکت از شهید چراغچی یاد میکند و می گوید هر فرمانده یک سرباز هم میخواهد سرانجام در عملیات فاو درحالیکه برای تهیه مهمات می دوید بر اثر ترکش سر از بدنش جدا شد و او بدون سر چند قدم دوید و بدنش به خاک افتاد.
به نقل از مادر شهید: بعد از یک مدتی ساعت شش صبح بود که می‌رفت سپاه و بعدش هم می‌رفت جبهه و بعد دیگه پدرش گفت که پدرجان تو نرو برو دنبال درست، برو دانشگاهت، برو، من می‌روم برایت یک ماشین می‌گیرم، برو توی راهها ، حمام برایشان درست کن و برایشان راه سازی بکن و این کارها را بکن. گفت آن وظیفتان است آن را که باید بکنید و من هم باید کار خود را بکنم. دیگه بعد پدرش رفت در حدود ۷۰ تا پتو با یک آمبولانس خرید فرستاد جبهه و گفت محسن من اینها را فرستادم جبهه به خاطر شما، نرو دیگه بیا و درست را ادامه بده. گفت نه، می‌رفت دنبال کارهای خودش. به نقل از همسر شهید: ایشان گفتند من این جوری هستم گفتم من خودم هم عقیده‌ام همین هست گفتند نه نگاه کن فکر کن که الان جلوی پایت یک مین گذاشته‌اند و می‌گویند برو بالای این مین آیا می‌روی یا نه یعنی این قدر می‌خواست قضیه را برای من مسجل کند بگوید که به هر حال توی این قضیه مسأله شهادت هست مسأله مجروحیت هست معلولیت هست اسارت هست همه چیز هست یعنی واقعاً فکرش را کردی فکر کن الان می‌خواهی روی مین قدم بگذاری آیا واقعاً حاضری. : ما خودمان یعنی زندگیمان را واقعاً با سادگی شروع کردیم با یک وسایل بسیار ساده یعنی محسن می‌گفت که تا وقتی که فرض کنید کاسه ملامینی یا کاسه پلاستیکی می‌شود استفاده کرد چرا دنبال چیز دیگه برویم. همسر شهید: همه چیز با سادگی من یادم هست وقتی که رفتیم برای خرید حلقه ازدواج من یک حلقه سفیدی برداشتم که قیمتش شد پانصد تومان بعد پدر ایشان یک انگشتری به اصطلاح به من هدیه کردند که قیمت آن تقریباً بالا بود من وقتی از طلافروشی بیرون آمدم محسن گفت امشب که خانه رفتی پنج تا تسبیح استغفار بفرست که من از ایشان نپرسیدم که چرا ولی پیش خودم گفتم حتماً به خاطر همین خریدی بوده که مثلاً پدرشان برای من یک همچین انگشتری برداشتند ممکن است به این خاطر باشد و البته بعد روز بعد پدرشان خواهر محسن آقا را فرستاده بودند که برو حلقه را بگیر و ببر عوض کن که حلقه را بردند عوض کردند گفته بودند که این در شأن ما نیست که همچین حلقه‌ای و اینها همسر شهید: برای قضیه خرید و اینها یک آینه شمعدان دوتا جا شمعی بود واقعاً یعنی شمعدانی یک حالت حباب و این جور چیزها نبود دوتا جا شمعی بود و یک آینه ساده و یادم هست که پدر شهید می‌گفتند بیایید برویم هرچه که لازم دارید بخرید ما را بردند توی مبل فروشی وسایل چوب بود و خیلی مغازه بزرگ و فروشگاه بزرگ گفتند هرچه می‌خواهید انتخاب کنید ما رفتیم از همان دری که رفتیم همان جور برگشتیم بیرون، محسن آقا گفتند ما پدرجان چیزی احتیاج نداریم هر وقت لازم بود به شما می‌گوییم. این خرید به این صورت یعنی واقعاً به سادگی مهمانی ازدواج ما خیلی ساده یک مهمانی ساده لباس فرض کنید همان سفید لباس عروس این حرفها هم خبری نبود یک پارچه گرفتیم و دادیم به خیاط دوخت یک پارچه معمولی و به این حالت بعد یادم هست برای مجلسم توی خانه بود توی تالار و این حرفها نبود. خواهرشان آمدند به محسن گفتند که خانمها می‌گویند داماد بیاید ما می‌خواهیم داماد را ببینیم بعد محسن آقا خیلی ناراحت شد و گفت که اصلاً امکان ندارد من نمی‌آیم، بیایم توی خانمها چکار بعد باز دوباره خانمها گویا اصرار کرده بودند که بابا ما می‌خواهیم مثلاً بالاخره داماد را ببینیم کیه شکلش را ببینیم فلان دوباره آمدند گفتند محسن جان بیا خانمها می‌گویند بیا و فلان و اینها بعد محسن آقا گویا دستشان را به صورت اسلحه بیخ گوششان گرفته بود که اگر دیگه بیایید بگویید که بیا توی خانمها من اسلحه را می‌گذارم بیخ گوشم و خودم را خلاص می‌کنم این به این صورت. به نقل از برادر شهید: ایشان حتی زمانی که اول انقلاب بود فکر می‌کنم که سال ۵۸ که پلی تکنیک تهران قبول شد من بردمش تهران. یک شب گذاشتم و رفتیم پانسیون برایش جایی را گرفتیم و آن موقع خوابگاه نبود برایش یک جایی را گرفتیم و گذاشتمش صبح که آمدم ببینم چه کار کرده من می‌خواستم برگردم مشهد دیدم که گفتند حال محسن خراب است و بردندش بیمارستان رفتم آنجا دیدم که از بس که این روزه می‌گرفت و به حالت غش افتاده بود. ما همه‌مان ماشین خوب داشتیم و ایشان یک ژیان داشت من یادم است که عمویم یک روز گفت به من که این با ژیان زده بود به یک نفری به یک ماشینی یک ذره خط برداشته بود یک مقدار پول برایش از شیشه انداخته بود تویش و برایش یک یادداشت هم گذاشته بود و شماره تلفن هم که اگر بیشتر از این می‌شود بیایید و بگویید که من بیایم و به شما بدهم همچین آدمی بود امانتدار بود نسبت به مال مردم هم اینقدر تعهد داشت.
به نقل از همرزم شهید: ایشان خوشبختانه از یک خانواده متمکنی بودند و شرایط مالی خوبی را پدرشان برای ایشان به وجود آورده بودند ولی آن سهمی و آن بودجه و سرمایه و ثروتی که پدرشان به ایشان داده بود که به صورت شخصی برای منزل خودشان استفاده بکنند ایشان به جای این قضیه استفاده می‌کردند برای روستاهای مختلف که می‌رفتند اقشار ضعیف و محرومی را که می‌دیدند کمکشان می‌کردند یا اطلاع‌رسانی که ایشان برایشان حاصل می‌شد در ارتباط با ساخت و ساز بعضی از خیریه‌ها و بعضی از درمانگاه‌ها بعضی از مراکز حتی بهداشتی و درمانگاهی و آموزشی ایشان حضور پیدا می‌کردند و جسماً و مالاً کمک می‌کردند و دیگران را خصوصاً جسماً در این امر دخالت می‌دادند. ایشان در پوشش خودشان منظم بودند خیلی لباسهای فاخر البته جو هم ایجاب نمی‌کرد خیلی اما همان کاپشنی که ایشان می‌پوشید و همان اورکتی که مثلاً ایشان می‌پوشید همیشه تمیز بود و من یادم نمی‌آید که خیلی کثیف مثلاً این چون آنجا یک ویژگی داشتند بعضی از دوستان و آن این بود که حزب اللهی بودن را در شلخته بودن می‌دیدند و من ایشان را یادم نمی‌آید که با همان سادگی که در پوششان داشت اما مثلاً کثیف باشد و شلخته باشد همیشه مرتب بود. تکلیف شرعی برایش یک محور اصلی بود من یادم می‌آید که بابایش برای ایشان یک ژیان خریده بود. بعد یک روزی من را از میدان راهنمایی که خانه ما آنجا بود داشت می‌آورد تو راه به من گفت که من دیگر امام خمینی یک حکمی دادند که خلاف شرع خلاف قانون است و من دیگه می‌خواهم ماشین را ببرم و بگذارم تو گاراژ و بروم گواهی نامه‌ام را بگیرم و بعد سوارش بشوم.
🔰 درس امید در مکتب مبارزه 🔻حجت‌الاسلام والمسلمین فرزانه، یکی از شخصیت‌های برجسته انقلاب، در یادآوری خاطرات خود از مبارزات و شکنجه‌های ساواک، بر اهمیت دو عامل رهبری الهی و حمایت مردم در پیروزی انقلاب تأکید می‌کند، و حفظ این دو عامل را همچنان برای ادامه مسیر انقلاب و استحکام پایه‌های نظام اسلامی ضروری می‌داند. 📝 بیشتر بخوانیم: https://www.hozehkh.com/OneEntry?id=56089 📌 مرکز نشر آثار روحانیت در دفاع مقدس (خراسان رضوی): @nashrasarrohaniatkh