🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود، هیچ عمل ناپسند یا کوچکترین ظلمی در آن سوی هستی بیجواب نمیماند.
اما یکی از چیز هایی که من در آن لحظات دیدم مربوط می شد به ظلم هر چند کوچک من به مردم. چیزی که ما هر روزه با آن روبرو هستیم و به سادگی از کنار آن میگذریم!
مدتی قبل میخواستم ماشین را در یک خیابان باریک پارک کنم و به بیمارستان همسرم بروم. می توانستم کمی جلوتر بروم که جای پارک زیاد بود اما گفتم همین جا لابهلای خودروها پارک میکنم در این فاصله چند بار جلو و عقب رفتم تا ماشین درجا پارک قرار بگیرد حدود یک دقیقه این ماجرا طول کشید.
هفت دستگاه خودرو منتظر بودند تا من داخل جا پارک بروم و راه برای آنها باز شود. این صحنه را در مرور زندگی ام دیدم. من هرچند کوتاه اما وقت آنها را گرفته و اعصاب و روان آنها را درگیر کرده بودم. دو نفر از آنها مرتب بوق می زدند. خیلی عجله داشتند و دیر به محل کارشان رسیدند. من تا حدودی مقصر این ماجرا بودم.
هنگام محاسبه اعمال میخواستم بگویم که خیابان باریک بود و پارک کردن سخت، اما به من فهماندند که کمی جلوتر جا بود و تو میخواستی نزدیک تر باشی. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم به من گفتند که در وادی حق الناس از این هفت نفر باید حلالیت بطلبی!
با خودم گفتم: پس این همه آدم هایی که با توقف نابجا و پارک دوبل و مسائل دیگر مزاحم مردم میشوند، وای...عجیب جایی است این وادی حق الناس!
📚 منبع: کتاب شنود
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ من از کودکی آموخته بودم که از کسی جز دشمنان اسلام، كينه به دل نداشته باشم، لذا بسیاری از افرادی که فکر می کردند زرنگ هستند و در زمینه حق الناس به من بدهکار میشدند را می بخشیدم، البته نه اینکه دست روی دست بگذارم تا هر که هر کاری می خواهد انجام دهد، بلکه کینه ای از کسی نداشتم و علاقه نداشتم کسی در آن سوی هستی به خاطر حق الناس نسبت به من، معطل و گرفتار باشد. لذا همه را بخشیدم. در لحظات بررسی اعمال، همین مطلب به من نمایان شد. من دیدم که هرچه دیگران را بخشیده ام، باعث بخشش گناهان خودم شده و همین مطلب، بار مرا سبک کرده است.
📚 منبع: کتاب شنود
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در جوانی، عاشق اتومبیل بودم. عاشق ماشین های مدل بالا. آلبومی داشتم که پر از عکس ماشین های آخرین سیستم بود. عکسها را از مجلات مختلف کنده بودم. هر وقت بیکار میشدم تماشای شان می کردم. با تماشای عکس ها، بدنم گرم می شد و قلبم تندتر میزد. اگر در خیابان، یک ماشین مدل بالا میدیدم، هیجان زیادی به من دست میداد. هیجانی توأم با حسادت.
- حسادت نسبت به صاحب ماشین. - بیست و یک یا بیست و دو ساله بودم.،،، داشتم از کنار یک ماشین آخرين سیستم که پارک شده بود می گذشتم. مطابق معمول، قلبم به لرزه درآمد؛ ایستادم و به دقت نگاهش کردم. ناگهان، حسادت، مرا از خود بی خود کرد. نگاهی به اطراف انداختم. کسی نبود. خودکارم را از
جیبم در آوردم و محکم، روی کاپوت کشیدم، به قدری محکم که کمی رنگ از کاپوت جدا شد.
یک خیابان خلوت، یک اتومبیل نو، یک جوان احمق و عقده ای، اینها برای ارتکاب گناه، کافی بود،،،، در وادی حق الناس، صورت وکیل صاحب ماشین را دیدم که...
- (نویسنده کتاب) : قبلا در زندگی زمینی، صاحب ماشین را دیده بودید؟
- نه. ولی در عالم دیگر، میدانستم که قیافه اش چگونه است. کاملا شبیه چهره وکیلش بود، در وادی حق الناس، وکیلش به کندی و چکه چکه اعتراض کرد که چرا روی ماشین خط انداخته ام. از من خواست رنگی را که با نوک خودکارم از روی کاپوت کنده ام پس بدهم. باز از درون، ضجه زدم و به مأمورهای نامرئی گفتم: "به دادم برسید. اخر، رنگ از کجا بیاورم؟! چه طوری می توانم رنگ ماشین را برگردانم؟!'' عبارت "چه طوری می توانم " ترجیع بند حرف های من در برابر خواسته های وکلا بود.
📚 منبع: کتاب آن سوی مرگ
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در زمان دانشجویی، یک دوست تبریزی داشتم. پسر خوبی بود. او کتابی از کتابخانه دانشگاه به امانت گرفته بود. یک کتاب ارزشمند و کمیاب، و مرتبط با رشته دانشگاهی مان. یک روز،
یک روز، آن کتاب را از او دزدیدم و به خانه بردم. - (نویسنده کتاب) : چرا؟
- چون می دانستم که همواره در طول تحصیل به آن کتاب احتیاج خواهم داشت. پس از دزدیدن کتاب، بارها گرفتار عذاب وجدان شدم؛ اما نه به حدی که باعث شود کتاب را به او پس بدهم. حتی در سال های بعد، سعی نکردم کتاب را به کتابخانه دانشگاه برگردانم. در وادی حق الناس، وکیل دوستم مرا به خاطر دزدیدن کتاب، بازخواست کرد. متأسفانه، در این مورد، او تنها بازخواست کننده نبود. من، وکلای صدها دانشجو را دیدم که همه، مرا به خاطر عمل زشتم توبيخ می کردند. عده ای از آن وکلا، وکلای هم کلاس های خودم بودند؛ اما عده ای وکلای دانشجویانی بودند که در سالهای بعد به دانشگاه رفته بودند.
- (نویسنده کتاب) : یعنی وکلای دانشجویانی که در سال های بعد، به آن کتاب دزدیده شده نیاز داشتند.
- دقيقأ. من در برابر صورتهای وکلای معترض شان خیلی خجالت می کشیدم. همه، مرا دزد خطاب می کردند و همه می خواستند که کتاب را پس بدهم. در نهایت بیچارگی، در نهایت تهیدستی و شرمندگی به مامورها التماس میکردم: "شما را به خدا کمکم کنید. خواهش می کنم راهی نشانم بدهید. بگویید چه کنم؟ من، این جا کتاب ندارم که پس بدهم." و باز، آن ترجیع بند بیهوده: "چه طوری
می توانم؟!"
(گفت و اشکهایش را رها کرد. او به گریه احتیاج داشت.)
📚 منبع: کتاب آن سوی مرگ
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ من از سنین جوانی برای هدایت جوانان محل و دوستانم خیلی وقت می گذاشتم. هیئت و برنامه های فرهنگی راه اندازی می کردیم تا بتوانیم در رشد معنوی جوانان تأثیر گذار باشیم.
در دوره جوانی کمتر از حالا احتياط می کردم. بارها مرگ را به چشم خود دیده بودم. دو بار نزدیک بود در سد درودزن استان فارس غرق شوم. یک بار کاملا مرگ را حس کردم. مریضی های سخت هم برایم پیش می آمد که فکر نمی کردم از آن مریضی ها نجات پیدا کنم، اما خداوند در حق من لطف کرد و جانی دوباره به من بخشید.
حداقل سه بار هم در سانحه رانندگی باید از دنیا می رفتم. یعنی هر کسی به صحنه تصادف نگاه می کرد، می گفت: تو چطور زنده ماندی؟ چطور هنوز سالمی؟
در بررسی اعمال، جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود: «جان در مقابل جان» به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت
جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی، ما هم جان تو را در حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم.
حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد. اینها همه از عنایات پروردگار به من بود.
آنجا معنای آیه «ان تنصروا اللّه ينصركم...» را کاملا متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری می کند. خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند می خواهد که ماخالصانه وارد میدان عمل برای رضای خدا شویم. می خواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم. من این را فهمیدم که هر کسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد.
اصلا عامل بازگشت من به دنیا به و عمر دوباره من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی به مأموریت رفته بودم.
📚 منبع: کتاب شنود
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبي به من ياد آور شد و گفت: من ديده ام برخي انسانهای دانا، جداي
از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام ميدهند، اما در ادامه، ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام ميدهند را به يکي از چهارده
معصوم (ع) هديه ميكنند. انسان ها ممكن است در ادامه زندگي به خاطر گناهان و اشتباهات،
ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به برزخ مي آيند، مانند تو دست خالي هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثواب ها را هديه گرفته اند به آن شخص سر مي زنند و از او دلجويي مي كنند. اين بزرگواران كه به اين ثواب ها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند.
بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796