🌹چند داستان آموزنده🌹
مسلمانی از دنیا رفت. پیغمبر صلی الله علیه و آله در تشییع جنازه او شرکت کرد و بر جنازه اش نماز خواند. پس از آن پرسید: چند تا بچه دارد و چه چیزی برای آنها به ارث گذاشته است؟ جواب دادند:مقداری ثروت داشت، ولی پیش از مرگ همه را در راه خدا انفاق کرد و چیزی برای فرزندانش باقی نگذاشت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر این را پیش تر گفته بودید، بر این آدم نماز نمی خواندم؛ زیرا بچه های خود را گرسنه و بی دارایی در اجتماع رها کرده است».
🌹
شخصی به نام عباسی، نزد امام رضا علیه السلام رفت و درباره شیوه صحیح مصرف در خانه نسبت به هزینه زندگی همسر و فرزند و دیگر شئون پرسید. حضرت رضا علیه السلام در پاسخ فرمود: باید مصرف به گونه ای باشد که میان این دو کار ناپسند (اسراف و سخت گیری) قرار گیرد.
عباسی پرسید: منظورتان از این سخن چیست؟ امام پاسخ داد: آیا سخن خدا در قرآن را نشنیده ای که اسراف و سخت گیری را ناپسند می شمارد و (در وصف بندگان ممتاز خداوند) می فرماید: «بندگان خدای رحمان، کسانی هستند که هر گاه انفاق کنند، نه اسراف کنند و نه سخت گیری، بلکه میان این دو را می گیرند.» بنابراین، درباره معاش و هزینه زندگی اعضای خانواده، در خرید و مصارف، میانه رو باش!
🌹
ابولُبابه به خاطر کشف یک راز نظامی حکومت اسلامی نزد یهودیان، به گناه خود پی برد و توبه حقیقی کرد و پس از مدتی آیه 102 سوره توبه در پذیرش توبه او از سوی خداوند نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و آله با تلاوت این آیه به او بشارت بخشیده شدن داد. ابولبابه به پیامبر گفت: اجازه بده به شکرانه پذیرفته شدن توبه ام، نصف اموالم را انفاق کنم. پیامبر اجازه نداد. او گفت: اجازه بده یک سوم آن را انفاق کنم. پیامبر پذیرفت.
جلوگیری پیامبر از انفاق نصف اموال ابولبابه، بر این اساس بود که او و خانواده اش در تنگنا به سر می بردند.
🌹
🆔 @hekayatnameh
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔹دفتر تقوا
دفتر کوچکی که برای یادگاری نویسی استفاده می کنند، و حکم پند نامه ای را دارد که اثر انگشت و امضای بعضاً آغشته به خون بسیاری از شهدا و مفقودین و جانبازان و منتظران شهادت را در آن می توان مشاهده کرد. مجموعه کلمات قصاری که در نهایت سادگی و بی پیرایگی و کمال اعتقاد و اخلاص به چله دل نشانده و با قلم در باغچه ارادت برادران نشاء کرده بودند.
🔸اضافه کاری
نماز شب خواندن و تهجد.
پاسی از شب گذشته، وقتی همه خوب خوابشان می برد، برادرانی بودند که از چادر یا سنگر می زدند بیرون و تا صبح، حسابی با خدا حال و حول می کردند؛ یعنی همان «پا لگد کن ها»، «فانوس به دست ها» و کسانی که «عطششان زیاد است». و بعد از روشن شدن هوا یکی یکی سرو کله شان پیدا می شد. بچه ها هم با آنکه می دانستند قضیه از چه قرار است، رو به آنها کردند که: معلوم هست کجایید؟ بعد، خودشان اضافه می کردند: معلوم است، لابد طبق معمول دوباره رفته بودید اضافه کاری!
🔹آر. پی. جی یلخی
گلوله آرپی جی ساخت ایران؛
گلوله ای که در مقایسه با نوع خارجیش از قدرت فوق العاده ای برخودار بود و از هر نقطه که به هدف می خورد منفجر می شد. فرقی نمی کرد که از سر یا پهلو بخورد. تا وقتی که سوخت و خرج داشت می رفت، از حداقل ۳۰۰ متر تا بیش از ۱۱۰۰ متر. حساب و کتاب سرش نمی شد. راه خودش را می رفت، یلخی یلخی. و در روبرو شدن با دشمن و نقل و انتقالات او بی ترمز بی ترمز.
#طنز_جبهه
♨️برکت دعای حضرت صاحب الزمان عجل الله
🔸یكی از علما به نام آشیخ حسین تویسركانی نقل میكنند:
«زمانی كه در نجف طلبه بودم معیشت بسیار سختی داشتم، برای گشایش در امور زندگیم به كربلا رفتم تا از حضرت اباعبدالله علیهالسلام یاری بطلبم.
اولین شب ورودم به كربلا در عالم رویا امام عصر عجّلاللهفرجه را در حرم اباعبدالله علیه السلام دیدم كه به من فرمودند: «بالای سر برو و دعا كن.»
من هم بالای سر رفتم و با جد و جهد فراوان دعا كردم. پس از دعاهای فراوان، خدمت حضرت ولی عصر عجّلاللهفرجه آمدم و پرسیدم: «آیا دعا هم وكالت بردار است؟» حضرت فرمودند: «بله». عرض كردم: «آقا میشود از شما خواهش كنم به عنوان وكیل من، برایم دعا كنید؟» همان زمان حضرت دستهایشان را به آسمان بلند كرده وبرای حل مشكلاتم دعا كردند.
🔸پس از برگشتم به نجف ، متوجه شدم یكی از تجار بزرگ تویسركان خدمت آمیرزا حبیب الله رشتی رسیده و ایشان از من خیلی تعریف كردهاند. آن تاجر هم گفته بود مال زیادی در اختیار من میگذارد و مایل است كه دخترش را هم به عقد من در آورد. از آن زمان به بعد، به بركت دعای حضرت حجت عجّلاللهفرجه شرایط زندگیم كاملاً تغییر كرد.
📌ما هم به اماممان عرض میكنیم:
آقا جان! یقین داریم با دعای وجود مقدس شما، در زندگیمان فتح المبین صورت میگیرد.
تمنا میكنیم با وجود همه بیلیاقتیها و ناشایستگیهایمان ، وكالت ما را هم بپذیرید و برای ما هم دست به دعا بردارید.
🖋استاد بروجردی
#امام_زمان عج
مداحی آنلاین - ماجرای تاثیرگزار سید شفتی و آبگوشت.mp3
925.7K
🔹ماجرای تاثیرگزار سید شفتی و آبگوشت
🔸حجت الاسلام والمسلمین عالی
🆔 @hekayatnameh
📚 داستان کوتاه
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما دعاهای مستجاب شده و الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!!! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکرت .
برای هر نعمتی خدا رو شکر کنید
🆔 @hekayatnameh
#سلام_امام_زمانم💚
عمری است
پریشان و گرفتارِ تواَم من
در فکرِ تو
وُ دیدنِ رُخسارِ تواَم من
✨ای شمسِ نهانْ
در پَسِ غیبت ، توکجایی؟
✨بی تابم و
مشتاقِ به دیدارِ تواَم من
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
🌼🍃🌼🍃
🔰سوال یک دختربچه 9ساله شیعه ازمدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند
🌀 ما درکلاس 24نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه : خانم محمدی ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . . وبه بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم.
⚜ شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد، آیا پیامبر(ص)، به اندازه معلم ما، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی به هم نریزد؟
💠 جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم، دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد.
مدیرگفت: پس چرا ولیتو نیاووردی ، مگه نگفتم ولیتو بیار؟ دانش آموز گفت: این ولیه منه دیگه.
مدیر عصبانی شدوگفت: منظور من از ولی سرپرسته، پدرته، رفتی دوستتو آوردی؟
دانش آموز گفت: نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست؟
💐بنازم به این بچه شیعه💐
🔔نشر دهید...
🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨
🌼دفترچه سفید
✍دفترچهی کوچکی همیشه همراهش بود. بعضی وقتها با عجله از جیبش در میآورد و علامتی در یکی از صفحات میگذاشت. میگفت: «اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت میزنم». برایم عجیب بود که محمدرضا – اسوهی تقوا و اخلاق بچهها– آنقدر گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد. چند روز قبل از شهادتش به طور اتفاقی دفترچهاش را نگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر، مثل قلبِ محمدرضا سفیدِ سفید است. شهید محمدرضا ایستان
📚مجموعه رسم خوبان،
کتاب مبارزه با نفس، ص۳۶
حضرت محمد(ص) :
از خود حساب بكشيد پيش از آن كه به حساب شما برسند واعمال خود را وزن كنيد پيش از آنكه آنها را بسنجند و براى روز قيامت خويشتن را آماده سازيد.
📚وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۹۹
🆔 @hekayatnameh
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های عبرت آموز
داستان تکان دهنده درباره امام زمان علیه السلام
🎙استاد عالی
🆔 @hekayatnameh
✳️ #موفقیت آدمی در #احترام_به_والدین است
🍃🍂حضرت موسی (علیه السلام) هنگام مناجات با خدا، از خداوند درخواست کرد که همنشین وی را در بهشت برایش معرفی کند تا او را بشناسد. خطاب آمد، ای موسی! در فلان ناحیه، کوچه فلان و فلان مغازه برو، کسی که در آن جا مشغول کار است او رفیق تو در بهشت خواهد بود.
حضرت موسی (علیه السلام) سراغ او رفت، دید جوانی است قصاب. از دور مراقب بود تا ببیند او چه عمل شایسته ای دارد. اما چیز فوق العاده ای از او مشاهده نکرد. شب هنگام که جوان محل کار را ترک می کرد، موسی بدون آن که خود را معرفی کند، نزد جوان آمد و از او خواست تا شب را مهمانش باشد. حضرت موسی می خواست بدین طریق رمز کار او را به دست آورد و ببیند آن جوان چه عبادت هایی در خلوتگاه انجام می دهد که این قدر درجه پیدا کرده و همنشین پیامبر خدا شده است.
جوان همین که وارد منزل شد قبل از هر چیز غذایی آماده کرد، آن گاه سراغ پیر زنی از کار افتاده رفت که دست و پایش فلج شده، قدرت حرکت و جا به جا شدن را نداشت. با صبر و حوصله غذا را لقمه لقمه به دهانش گذاشت، او را شست و شو داد، لباسش را عوض کرد و سر جایش گذاشت. موسی هنگام خدا حافظی خود را معرفی کرد؛ پرسید این زن کیست و پس از آن که به وی ش#غذا می دادی نگاهی به سوی آسمان می انداخت و کلماتی بر زبان جاری می کرد، چه بود؟
گفت این زن مادرم است و هر بار که به او غذا می دهم و او را سیر می کنم درباره من دعا می کند و می گوید: خدایا او را همنشین موسی بن عمران در بهشت برین قرار بده. موسی به جوان مژده داد که دعای مادر درباره تو مستجاب گردیده است.»
📚جعفر میر عظیمی، حقوق والدین، قم، کتابخانه حضرت ابوالفضل «ع»، 1369، ص 226.
🆔 @hekayatnameh
✨✨✨✨
✨🌙⭐️
✨⭐️
✨
✨✨✨ #داستان ✨✨✨
فردی "ڪیسه ای طلا" در باغ خود دفن ڪرده بود ڪه بعد از مدتے یادش رفت ڪجا بود.
نزد بایزید بسطامی آمد.
بایزید گفت:
نیمه شب برخیر و تا "صبح نـماز بخوان." اما باید مواظب باشی ڪه لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود.
"نیمه شب" به نماز ایستاد و نزدیڪ صبح یادش افتاد ڪجای باغ دفن ڪرده است.
سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد و محل را ڪند و ڪیسه ها در آغوش ڪشید.
صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشڪر ڪرد. بایزید گفت: می دانی چه ڪسی "محل سڪه" را به تو نشان داد؟
گفت: نه.
گفت: "ڪار شیطان" بود ڪه دماغ اش بر سینه ات ڪشید و یادت افتاد.
مرد تعجب ڪرد و گفت: به خدا برای شیطان نمی خواندم.
بایزید گفت: می دانم، خالص برای خـدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت "عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه" را بدانے ، دیگر او را رها می ڪنی...
نزدیڪ صبح بود، لذت عبادت شبانه را "ملایڪ "می خواستند بر ڪام تو بچشانند، ڪه شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی.
چون یڪ شب اگر این لذت را درڪ می ڪردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتے. شیطان یادت انداخت تا نمازت را "قطع ڪنی." چنانچه وقتی قطع ڪردی و رفتی طلاها را پیدا ڪردی دیگر "نمازت را نخواندی" و خوابیدی...
"و اینجا بود ڪه شیطان تیر خلاص خود را به تو رها ڪرد."
🆔 @hekayatnameh