#کشیش_و_دختر_دهقان
دختر یکی از دهقانان برای اقرار به گناه و طلب آمرزش نزد کشیش رفت.
و با ترس و لرز گفت:
گناه بزرگی کردهام و از گفتن آن خجالت میکشم. کشیش گفت:
خداوند بخشنده است و هیچ خجالت نکش، بگو ببینم چه گناهی کردهای؟
دختر گفت:
یک سبد سیب دزدیدهام. کشیش گفت اینکه گناه بزرگی نیست! به اندازه تعداد سیبها استغفار کن و توبه کن تا گناهت آمرزیده شود.
دختر گفت:
اما یک سبد سیب را از باغ کشیش دزدیدهام. کشیش تکانی خورد و گفت: پس گناهت به این راحتی ها بخشوده نمیشود! باید علاوه به توبه و استغفار ده سکه هم به کلیسا بپردازی...
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
#کشیش_و_دختر_دهقان
دختر یکی از دهقانان برای اقرار به گناه و طلب آمرزش نزد کشیش رفت.
و با ترس و لرز گفت:
گناه بزرگی کردهام و از گفتن آن خجالت میکشم. کشیش گفت:
خداوند بخشنده است و هیچ خجالت نکش، بگو ببینم چه گناهی کردهای؟
دختر گفت:
یک سبد سیب دزدیدهام. کشیش گفت اینکه گناه بزرگی نیست! به اندازه تعداد سیبها استغفار کن و توبه کن تا گناهت آمرزیده شود.
دختر گفت:
اما یک سبد سیب را از باغ کشیش دزدیدهام. کشیش تکانی خورد و گفت: پس گناهت به این راحتی ها بخشوده نمیشود! باید علاوه به توبه و استغفار ده سکه هم به کلیسا بپردازی...
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh