eitaa logo
نشر کوثر، سعادت
444 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
44 فایل
✅فروش کتاب با تخفیف ویژه ✅کلیه مجوز های چاپ کتاب ✅ تبدیل پایان نامه به کتاب ✅ چاپ کتاب ✅ طراحی جلد کتاب 📞شماره تماس 09170441060 ۰۹۳۷۰۱۹۱۵۶۸
مشاهده در ایتا
دانلود
شیعیان در زمان غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر چه چیزی باید ثابت قدم بمانند يونس بن عبد الرّحمن از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند که فرمود: 💠پنجمین نفر از فرزندانم، غیبتی دارد که مدّت آن طولانی است. گروه هایی در آن دوران، از دین خارج می شوند، و عده ای نیز ثابت قدم باقی خواهند ماند. خوشا به حال شیعیان ما! آنهایی که در دوران غیبت قائم ما علیه السلام، به محبّت ما تمسّک می جویند، و بر ولایت ما و برائت از دشمنان ما ثابت قدم می باشند. ایشان از ما، و ما از ایشان می باشیم. آنها به امامت ما رضایت دارند و ما به این که آنها شیعه ما هستند، خوشنودیم. 🌸 پس خوشا بر احوال ایشان، خوشا بر احوال ایشان. به خدا قسم! آنها در روز قیامت، با ما و در درجه ما خواهند بود. كفاية الأثر، ص269-270 «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» @nashrekowsaresaadat
من نمیدونم چرا از این توییت بلوچی ناراحت شدین؟برنامه آینده ایران همینه! ظریف هم رسما گفت سنی بودن تو مشاغل دولتی نمره بالا داره برنامه بلند مدت همینه: ۱.پیری جمعیت شیعه که انجام شد ۲.ورود میلیونی مهاجر افغان سنی و رشد اهل تسنن و اقلیت شدن شیعه که اینم داره انجام میشه 🔴 👇 @bidariymelat
پروفسور کریستین بونو فرانسوی، پروفسور خوان فرانسیسکو اسپانیایی که جزء ده دانشمند برتر جهان در زمینه مصنوعی مصنوعی، دکتر تاراس اقتصاددان روسی و دکتر روبرتو آرکادی فیلسوف ایتالیایی که هر 4 نفر شیعه شده و خادم امام رضا علیه السلام شده اند 🔻قابل توجه شیعیان سست عنصر که از دین گریزانند 💠امام صادق علیه‌السلام می فرمایند: وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛ و اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛ و اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛ حتَّی لَایَبْقَی مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر» به خدا سوگند شما خالص می شوید؛ به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا می شوید؛ به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛ تا اینکه از شما شیعیان باقی نمی ماند جز گروه بسیار کم و نادر. بحارالانوار، ج5، ص216 @nashrekowsaresaadat
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸عرض سلام و احترام 📢توجه بفرمایید 📗بزودی داستان کتاب «هشت روز با مردگان» نوشته ی سید محمد سعادت در کانال نشر کوثر سعادت بارگذاری می شود ان شاءالله که از خواندن آن بهره ببرید . 🔰پس از اتمام کتاب، مسابقه ای تحت عنوان «زندگی پس از مرگ» از آیات و روایات کتاب «هشت روز با مردگان »در کانال گذاشته می شود من الله التوفیق و علیه التکلان @nashrekowsaresaadat
🍃️❤🍃_________ 🌺 🌸 امـام علی علیه السلام: 🔹شفاى دردهاى خود را از قــــرآن بجوييد و در سختیها و گــــرفتاری هايتان از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن درد ڪفر و نفاق و انحـــراف و گـــم‏راهى است. 🔹هر ڪس ڪه قرآن در روز قـــيامت برايش شفاعت كند، شفاعت میشود و هر كس كه قرآن در روز قيـامت از او شڪايت ڪند محڪوم می‌گردد. 📚 از خطبه 176 نهج البلاغه 🌹 اَللَّهُمَّ نَوِّرْ قُلُو بَنَا بِالْقُرْآنِ وَ زَیِّنْ اَخْلا قَنَا بِالْقُرْآنِ وَ نَجِّنَا مِنَ لنَّارِ بِالْقُرْآنِ وَ اَدْخِلْنَا فِی الْجَنَّتِ بِالْقُرْآنِ اَللَّـهُمَّ عَجِّلْ فِی فَرَجِ مَوْلانَا صَاحِبَ الْعَصْرِ وَالزَّمَانِ بِالْقُرْآنِ 🍃❤🍃_________ ╔═🍃🌸🍃════════╗ ╚══════🍃🌸🍃═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت را بشناسید، دنیا را فراموش می‌کنید… چشم دل را به روی زیبایی‌های بهشت باز کنید تا از هرچه زیبایی در این دنیای فانی‌ست دل بکنید! نهج‌البلاغه، خطبه۱۶۵ ╔═🍃🌸🍃════════╗ ╚══════🍃🌸🍃═══╝
🌹 از اشعار حضرت خدیجه سلام الله علیها خطاب به حجّت زمانش، رسول خدا صلی الله علیه وآله: "اگر همه نعمت‌های دنیا از آن من باشد؛ اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همه‌ی اینها به اندازه بال مگسی نمی‌ارزد وقتی چشمانم نتواند چشمانت را ببیند" فَلَو أَنّني أمسَيتُ فِي كلِّ نِعمَة. وَ دامَت لِي الدُّنيا وَ مُلك الأكاسِرة. فَما سَوِيَت عِندي جَناح بَعُوضَة. إذا لَم يَكن عَيني لِعَينك ناظِرة. 📚 بحارالأنوار، جلد ۱۶، ص ۵۲. » دهم ربیع الاول، سالروز ازدواج نورانی صلی الله علیه وآله و سلام الله علیها مبارک باد @nashrekowsaresaadat
عرض سلام چندقسمت از داستان «هشت روز با مردگان» در کانال بارگذاری می شود 👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت اول او مُرده بود و در کمال شگفتی پس از هشت روز زنده شده بود. کنجکاوی تمام وجودم را فرا گرفته و بسیار علاقهمند بودم از آنچه او در سفر هشت روزهی خود به آخرت از سر گذرانده بود، گزارشی تهیه کنم و تحویل خبرگزاری بدهم. بعد از خواهش و تمنّای بسیار، پذیرفت چند ساعتی با او گفت و گو کنم تا داستان سفر عجیب و غریب خود را برایم بازگو کند. هم بسیار هیجان زده بودم و هم کمی دلهره داشتم. اما مشتاقانه برای شنیدن ماجرای سفرش به آن دنیا، لحظه شماری می کردم. بالاخره روز موعود فرارسید و من طبق قرار قبلی راس ساعت پانزده روز دوم اردیبهشت، خود را به در منزل آقای "سمس" رساندم. خودرو را پارک کردم، پیاده شدم و زنگ را به صدا درآوردم. آقای سمس خودش در را باز کرد و با خوش‌رویی تمام از من استقبال و به داخل منزل هدایت کرد. با راهنمایی ایشان، به قسمت سالن منزل رفتیم. بعد از احوال‌ پرسی و نوشیدن چای، او داستان سفر خود را این‌ گونه تعریف کرد: «هیچ چیزی از زندگی قبل از تصادف یادم نمی‌آید؛ بنابراین با اجازه‌ی شما از لحظهی جداشدنِ روح از جسدم، موضوع را برایتان تشریح می‌کنم. آن‌چه به یاد دارم از لحظه‌ای است که دیدم روح من از جسدم جدا شده‌ و من، مثل ماهی که در آب حرکت می‌کند، در هوا معلق و شاهد و ناظر اعمال دیگرانم. می‌دیدم که بعضی در حال کمک به پلیس برای سر و سامان دادن به صحنه‌ی تصادف و باز کردن مسیرِ ترددِ خودروها بودند تا راه را برای رسیدن آمبولانس هموار کنند و برخی با نیم ‌نگاهی به صحنه‌ی تلخ تصادف، به مسیر خود ادامه می‌دادند. در این میان بودند افرادی که به نیت رفع قضا از خودشان، سکه‌ای به سمت جسدم پرت می‌کردند و عدّه‌ای نیز متأثر از این حادثه، ترس و نگرانی در وجودشان نمایان می‌شد، راننده ‌هایی که با دیدن این صحنه، با احتیاط بیشتری رانندگی می کردند تا مبادا آن‌ها هم به این وضع مبتلا شوند. تماشای راننده‌های عبوری از صحنه، باعث شده بود که لحظه به لحظه بر تراکم خودروها افزوده شود و به همان نسبت، تردد نیز به سختی و کندی صورت بگیرد. راننده‌ی آمبولانس به زحمت خودش را به صحنه رساند و به کمک پرستار اورژانس و پلیس حاضر در صحنه، جسد مرا در آمبولانس گذاشتند و پس از یک معاینه‌ی سطحی، اعلام کردند که هنوز علایم حیاتی دارد. وقتی دیدم پرستار اورژانس اعلام کرد که هنوز علایم حیاتی در جسد وجود دارد، ناخودآگاه به او گفتم تشخیص شما اشتباه است و این فقط یک جسد بی‌جان است و ... اما انگار که نه صدای مرا می‌شنید و نه این‌که مرا می‌دید، چون کوچک‌ترین توجهی به حرف‌های من نمی کرد. ابتدا از این همه بی‌توجهی او، دلگیر و ناراحت شدم اما خیلی زود متوجه شدم که من یک روح هستم که از جسم جدا شده ام و اهل دنیا هرگز مرا نمی‌بینند. در حالی که پرستار اورژانس در کنار جسد من در آمبولانس قرار گرفت و مشغول مداوای ابتدایی جسد شد، راننده نیز آمبولانس را به راه انداخت و آژیرکشان به‌ سمت شهر حرکت کرد. من هم همراه آمبولانس، روان بودم. بدون این‌که زمان و مکان برایم وجود داشته باشد و یا این که در و دیوار و... مانعی برای حرکت و عبور من باشد، جسدم را مشایعت می‌کردم. به‌راحتی از شیشه و بدنه‌ی آمبولانس خارج و وارد می‌شدم و همهی اشیای مادی دنیایی، برایم مثل هوایی بود که در آن شناور بودم. فقط کافی بود اراده کنم که فلان جا باشم، لحظه‌ای بعد در آن‌جا بودم؛ حتی اگر هزاران کیلومتر با من فاصله داشت. آمبولانس هم‌چنان با سرعت و آژیرکشان، جاده را می‌شکافت و به راه خود ادامه می‌داد و پرستار نیز مشغول کارهای درمانی ابتدایی بود و من هم به‌خاطر علاقه‌ای که به جسدم داشتم، آمبولانس را رها نمی‌کردم. ساعتی بعد جسدم را در بیمارستان پیاده کردند و به بخش اتفاقات انتقال دادند. بیماران حاضر در بیمارستان و همراهان آنان همگی با دیده‌ی ترحم به جسد من نگاه می‌کردند و گاهی سری به تاسف تکان می دادند. همان‌طور که جسدم را از راهرو عبور می‌دادند، من هم بدون هیچ مانعی از همه‌ی افراد و اشیاء و در و دیوار عبور می‌کردم و لحظه‌ای از جسدم فاصله نمی‌گرفتم. بعد از معاینات و عکسبرداری و سی‌تی‌اسکن از جسدم، گفتند باید سریعاً به اتاق عمل برود. به‌رغم این‌که برای من زمان و مکان هیچ مفهومی نداشت اما متوجه شدم که جسدم را در اول وقت صبح روز بعد به اطاق عمل بردند و تیم جراحی مشغول عمل شدند. ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت دوم برایم بسیار عجیب بود که چرا پزشکان تشخیص نمی‌دادند که این جسد قبض‌روح شده است! و به قصد کمک به زنده‌ماندنش، او را اذیت می‌کنند! چند ساعتی جسد در اتاق عمل بود و من هم، همان‌جا نظاره‌گر آن بودم و تمام فعل ‌و انفعالات تیم پزشکی را مشاهده می‌کردم و هیچ نگرانی و احساس ناراحتی نداشتم. تیم پزشکی کارش به اتمام رسید و جسد مرا به اتاق ریکاوری (ICU) منتقل و اعلام کردند اگر ظرف دوازده ساعت به‌ هوش نیامد، امیدی به زنده‌ماندن او نیست!!! جسدم را در اتاقی جای دادند که یک بیمار میانسال دیگر نیز در آن بستری بود. من هم در همان اطراف در حال پرواز بودم و گاهی نیز به سایر قسمت‌های بیمارستان و حتی خیابان‌های اطراف می‌رفتم و بدون محدودیت از در و دیوار عبور می‌کردم و هیچ نیازی نمی‌دیدم که حتماً باید از مکان‌هایی تردد کنم که راه عبور است. از این‌که نمی‌توانستم با کسی صحبت کنم، چندان راضی نبودم. چون که در حقیقت هیچ ‌کس مرا نمی‌دید و حتی نمی‌شنید و نمی‌فهمید و تمام توجه افراد و کادر بیمارستان، متوجه جسدم بود و دستگاه‌ها و لوله‌هایی که به آن وصل بود. آن ها به‌ طور مرتب و منظم عملکرد دستگاه ها را بررسی می کردند و چیز هایی در برگه ی بالای تختم می نوشتند. عصر اولین روز حضورم در آی‌سی‌یو بود که ناگهان همهمه‌ای درگرفت و پرستاران و یکی از پزشکان به بالین بیمار دیگر که در تخت کناری جسد من بستری بود، آمدند و مشغول رسیدگی به حال او شدند. مشخص بود که اتفاق خاصی افتاده و حالِ بیمار بدتر شده است. در همین هنگام بود که یک نور وارد اتاق شد و خطاب به بیمار بستری که حالش بدتر شده بود، ادای احترام کرد. این نور بسیار متفاوت با نورهای مادی و دنیایی بود و اگر بتوانم آن را توصیف کنم شاید بتوان گفت شباهت زیادی به نوری داشت که از تشعشع طلای زرد برخاسته بود. این نور دارای قالبی بود بسیار زیبا و جذاب، به ‌طوری‌که هر فردی ناخواسته جذب آن می‌شد. این نور چیزی نبود جز فرشته‌ی مرگ که آمده بود تا جان آن بیمار را بگیرد و در کمتر از یک دقیقهی زمان دنیایی، روح از قالب بیمار جدا شد و در فضای اتاق و در کنار جسدش قرار گرفت! ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت سوم این روح که بسیار نگران به‌ نظر می‌رسید، هنوز متوجه حضور من نشده بود و تمام توجه‌اش به جسد خودش بود؛ گویا قصد نداشت جسد را رها کند و تلاش می‌کرد که مجدداً به جسم ملحق شود اما توان آن را نداشت. یعنی در حقیقت جسدِ او توانایی پذیرش روحش را نداشت. لحظاتی به همین منوال گذشت و روح مانند مادری بود که فرزندش را می‌خواهند از او بگیرند و مادر با تمام توانِ خود مقاومت می‌کند. اما این جهد و کوشش و تلاش‌ها، هیچ نتیجه‌ای نداشت و لذا مأیوس شد و دست از تقلّا برداشت و در گوشه‌ای مشغول تماشای جسد خودش شد. بعد از این‌که مانیتورها و سرم توسط پرستاران از جسد جدا شد، نیروی خدماتی بیمارستان پارچه‌ای سفید روی جسد کشید و با بی‌اعتنایی که حاصل دیدن مستمر این صحنهها بود، جسد را به کمک همکارش روی یک برانکارد گذاشت و به ‌سمت سردخانه به راه افتاد. روح نیز به ‌دنبال آنان حرکت کرد. من هم ناخواسته به‌ همراه آنان حرکت کردم. در اینجا بود که آن روح متوجه من شد و فهمید که من هم از جنس خودش هستم. هر دو از این‌که می‌توانیم یکدیگر را درک کنیم، راضی بودیم. وقتی به سردخانهی بیمارستان رسیدیم، چهار روح دیگر را مشاهده کردیم که در آن‌جا حضور داشتند. جسد را در سردخانه و در کنار جسدهای آن ارواح قرار دادند و رفتند و ما به همراه سایر ارواح هم‌چنان در همان حوالیِ سردخانه حضور داشتیم و فرصتی بود که با یکدیگر گفت‌وگویی کنیم. البته این گفت‌وگوها، هیچ شباهتی به مصاحبت‌های دنیوی نداشت و بیشتر شبیه انتقال یک احساس قابل درک بود؛ یعنی سؤالِ یک روح و پاسخِ روح دیگر صرفاً به ‌وسیلهی همین انتقال حس انجام می‌شد. ما ارواح به علت عادت و شاید هم علاقه‌ی شدیدی که به جسد خود داشتیم، معمولاً در اطراف جسد خود روان بودیم و همین امر باعث شد که با او(روح جدید) گفت‌وگو کنم. اولین سؤال من در بارهی نحوه‌ی جان‌دادن فردی بود که در کنار جسد من بستری بود و چند ساعتی از قبض ‌روح او نگذشته بود. از او پرسیدم: «زمان قبض‌روح چه حالی داشتی؟» پاسخ داد: «وقتی که فرشته‌ی مرگ وارد اتاق شد و با احترام خاصی به سمت من آمد، احساس خوبی داشتم چون تمام درد و ناراحتی‌ام تمام شد و لحظه به لحظه داشتم سبک‌بال می‌شدم؛ تا این‌که یک جاندار بسیار زشت و بدترکیب وارد اتاق شد و سعی داشت با یادآوری زن و فرزند و اموال و دارایی‌ام، مرا مشغول خود کند. حرکت این جاندار زشت، دقیقاً برخلاف رفتار فرشته‌ی مرگ بود. این موجود زشت و بد ترکیب با اظهار تأسف و ابراز دلسوزی نسبت به من، سعی داشت وانمود کند که زن و بچه‌ام تنها می‌مانند، اموالم را دیگران تصاحب می‌کنند، زحماتم به هدر خواهد رفت، منزلم که سالیانی برای ساخت آن زحمت کشیده بودم، در اختیار دیگران قرار خواهدگرفت و ... ادامه دارد
🔴ان شاءالله پس از اتمام کتاب، مسابقه ای تحت عنوان «زندگی پس از مرگ» از آیات و روایات کتاب «هشت روز با مردگان »در کانال برگزار می شود ،چنانچه سؤالی در رابطه با داستان کتاب دارید به آیدی زیر پیام دهید 👇 http://eitaa.com/Mohammad_Saadat من الله التوفیق و علیه التکلان @nashrekowsaresaadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کمترین چیزهایی که در آخرالزمان به سختی میتوانی آنها را پیدا کنی چه هستند؟؟ دو چیز بسیار بسیار گرانبها و نادر و عزیز که در عصر آخرالزمان نصیب هر کسی نمی‌شود این توصیه رسول خدا است،اگر این دو چیز را یافتی قدرشان را بدان حدیث مورد نظر در تصویر بالا نوشته شده
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً 🌸سلام امام زمانم دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شب‌های جمعه نیست. روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپش‌های قلب شماست. 💠برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عج) سه صلوات بفرستید ☀️الهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج صبحتون امام زمانی @nashrekowsaresaadat
عرض سلام و احترام 🔴قابل توجه اعضای محترمی که عجله دارند برای دنبال کردن داستان هشت روز با مردگان داستان کتاب «هشت روز با مردگان » هر شب تقریبا ساعت نه شب قسمت‌هایی از آن در کانال نشر کوثر سعادت بارگذاری می شود، چنانچه کسی بخواهد دنباله داستان را زودتر بخواند میتواند کتاب را سفارش دهد، قیمت کتاب بسیار مناسب هست من الله التوفیق @nashrekowsaresaadat
کتاب موجود در رابطه با تجربه دم مرگ و زندگی پس از مرگ می باشد قیمت کتاب : 👌قیمت قدیم ۱۵۰۰۰ت 🆔 https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
📢📢 کسانی که تمایل به تهیه کتاب دارند می توانند به آیدی زیر پیام بدهند👇 @Mohammad_Saadat تلفن ۰۹۱۷۰۴۴۱۰۶۰ ۰۹۳۷۰۱۹۱۵۶۸ بنام سعادت کانال نشرکوثرسعادت https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈ 🌎«از دنيا چيزى باقى نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، يا جرعه ناچيزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جيره بندى شديد آب به افراد مى دهند، و به اندازه اى کم است که اگر تشنه اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى نشيند.» 📘
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈ 🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂مثل مادر مریم سلام الله علیها مادری کنید🍂 ⚡️وقتی همسر عمران، باردار بود، دو کار انجام داد : 🔸۱ـ نیت کرد که فرزندش را وقف خدمت به خدا کند. 🔸۲ـ او و نسلش را به خداوند متعال پناه داد. ⚡️نتیجه ی این کار این شد که : 🔸۱ـ خداوند این فرزند را پذیرفت. 🔸۲ـ او را به طرز نیکویی پرورش داد. 🔸۳ـ یکی از انبیائش را سرپرست او کرد. (آیات ۳۵ تا ۳٧ آل عمران) ⚡️بنابراین : نیت کنید که فرزندتان را در مسیر خدا تربیت کنید و او را از شر شیطان به خدا بسپارید تا خدای رحیم نیز رحمت خاصه اش را نصیب او کند و او را به رشدی نیکو برساند. ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
سلام علیکم 🔴ادامه داستان کتاب هشت روز با مردگان 👇
هشت روز با مردگان نوشته ی سید محمد سعادت قسمت ۴ امام علی(ع) : به خدا سوگند، علاقه‌ی فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه‌ی طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. نهج‌البلاغه، خطبه 5 فرشته‌ی مرگ نیز مرتب به من بشارت می‌داد که سفر موقتِ تو در دنیا به پایان رسیده و باید به جایگاه اصلی و جاودانگی خود که بارها و بارها خبرِ آن را شنیده‌ای، سفر کنی و ... هم فرشته‌ی مرگ و هم جاندار زشت، به عنوان دو نیروی فوق‌العاده قوی، هرکدام به ‌نوعی سعی داشتند مرا برای ماندن در دنیا و یا رفتن به جهان جاویدان، مجاب‌کنند. من هم هر لحظه به‌سمت یکی از آنان جذب می‌شدم و تردید داشتم در ماندن یا هجرت! بالاخره با اکراه و اجبار و جان کندن، رضایت دادم به این‌که تسلیم فرشته‌ی مرگ شوم و چه لحظه ی سختی بود! من چون مسلمان بودم و دارای اعتقادی راسخ به دین و مذهب خودم، بارها از بزرگان شنیده بودم که در زمان مرگ، شیطان بر محتضر حاضر می شود و سعی می‌کند که به هر ترفندی او را منحرف کند تا بدون ایمان و اعتقاد از دنیا برود.» تمام این توضیحات درباره ی قبض‌ روحِش، در یک آن واحد انجام شد و اگر بخواهم برای آن یک مثال ساده بیاورم، مثل جستجوی یک موضوع در رایانه بود که در زمانی بسیار ناچیز، انبوهی از اطلاعات روی نمایشگر ظاهر میشود. در حقیقت می‌توان گفت یک نوع انتقال اطلاعات است بدون این‌که از زبان و جسم مادی دنیایی خبری باشد. مولا علی(ع)در توصیف مرگ چه زیبا میفرماید: سختی جان‌کندن و حسرت از دست دادن دنیا، به دنیاپرستان هجوم آورد. بدن‌ها در سختی جان‌کندن سست شد، و رنگ باختند، مرگ آرام‌آرام همه‌ی اندامشان را فراگرفته، زبان را از سخن‌گفتن باز می‌دارد و او در میان خانواده‌اش افتاده، با چشم خود می‌بیند و با گوش می‌شنود و با عقل درست می‌اندیشد که عمرش را در پی چه کارهایی تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری کرده؟ به یاد ثروت‌هایی که جمع کرده می‌افتد، همان ثروت‌هایی که در جمع‌آوری آن‌ها، چشم برهم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه‌ناک گردآورده و اکنون گناه جمع‌آوری آن‌ همه بر دوش او است که هنگام جدایی از آن‌ها فرا رسیده و برای وارثان باقی مانده است تا از آن بهره‌مند شوند و روزگار را گذرانند. راحتی و خوشی آن برای دیگری و کیفر آن بر دوش او است و او در گرو این اموال است که دست خود را از پشیمانی می‌گزد (دندان می‌گیرد) به‌خاطر واقعیت‌هایی که هنگام مرگ مشاهده کرده است. در این حالت از آن‌چه که در زندگی دنیا به آن علاقه‌مند بود، بی‌اعتنا شده و آرزو می‌کند ای کاش آن‌کس که در گذشته از ثروت او رشک می‌برد، این اموال را جمع کرده بود. اما مرگ هم‌چنان بر اعضای بدن او چیره می‌شود، تا آن که گوش او مانند زبانش از کار می‌افتد، پس در میان خانواده‌اش افتاده، نه می‌تواند با زبان سخن بگوید و نه با گوش بشنود، پیوسته به‌صورت آنان نگاه می‌کند، و حرکات زبانشان را می‌نگرد، اما صدای کلمات آنان را نمی‌شنود. سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرامی‌گیرد و چشم او نیز مانند گوشش از کار می‌افتد و روح از بدن او خارج می‌شود. ترجمه‌ی بخشی از خطبه‌ی نهج البلاغه ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت ۵ سپس من به سراغ جسد خودم رفتم که در اتاق بستری بود و مشاهده کردم که یک بیمار دیگر جایگزین فرد قبلی شده است. جوانی بود حدود بیست‌ ساله که دوران خدمت سربازی خود را در شرق کشور می‌گذراند و در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر، مورد اصابت سه گلوله در قسمت گردن، سمت چپ سینه و بازوی سمت راست قرار گرفته و به شدت مجروح شده بود. او را بعد از انجام عمل جراحی، به آی‌سی‌یو آورده بودند و پزشک و پرستاران، اطرافش جمع و مشغول ادامه‌ی درمان او بودند. جسم خودم هم که با کمک دستگاه تنفس مصنوعی(medical ventilator) به سختی عمل دم و بازدم را انجام می‌داد و از نظر پزشکان هنوز علایم حیات در آن وجود داشت، روی تخت افتاده بود و تنها من می‌دانستم که روح در جسد وجود ندارد و فقط دستگاه تنفس مصنوعی ست که ریه‌ی آن را به واکنش واداشته است. بسیار مشتاق بودم که توانایی آن را داشته باشم که به تیم پزشکی بفهمانم جسد مرا رها کنید و اعضای قابل استفاده‌ی آن را به دیگران پیوند بزنید! اما افسوس که هیچ‌کس مرا نمی‌دید و نمی‌فهمید و حتی صدایم را نمی‌شنید! البته طبیعی بود که صدای من را نشنوند چرا که گفتمان ما ارواح با آدم‌های زنده تفاوت بسیار داشت. زنده‌ها با انتقال صوت، مطالب خود را به مخاطب انتقال می‌دهند اما گفتمان ارواح صرفاً از طریق یک انتقالِ انحصاری است که برای آدم‌ها قابل تصور و تفهیم نبود. نکته‌ی بسیار غمناک و مشمئزکننده این بود که ما ارواح، هرگز آدم‌ها را به شکل واقعی آدم نمی‌دیدیم بلکه بسیاری از آنان به شکل حیوانات مختلفی بودند که ظاهری انسان‌نما برای چشم‌های مادی داشتند! و اگر فردی با قیافه‌ی اصلی انسان دیده می‌شد، یعنی این‌که آن فرد یک انسان باتقوایی بود و حتی می‌توانست حضور ما ارواح را درک کند. اما افسوس که انسان‌های واقعی، بسیار بسیار کم بودند. شباهت انسان‌ها به حیوانات مختلف، متناسب با نوع خطاهایی بود که از آنان سر زده بود. دروغ‌گوها در یک شکل، شراب‌خواران در یک شکل، رشوه‌خواران در یک شکل، زناکاران در یک شکل و خلاصه این‌ که هر خطاکاری، به شکلی زشت و غیر قابل باور، به حیات موقتِ دنیایی خود ادامه می‌داد. وقتی که از پاسخ‌گویی آنان به خودم نا امید شدم، بیمارستان را به قصد منزل و سرکشی از خانواده ترک کردم. لحظه‌ای بعد و به چشم بر هم زدنی، در کنار خانواده بودم. هرکسی به کاری مشغول بود، به ‌وضوح می‌دیدم خانه‌ای که با گرفتاری ها و سختی‌های زیادی ساخته‌ام، به زودی از آن دیگران خواهد شد و هیچ نتیجه و ثمره‌ای برای آخرت من ندارد. به یاد آوردم سخن بزرگانی که می‌گفتند هیچ‌کس برای سفر به آخرت، جز یک کفنی نتوانسته است با خود به قبر ببرد! پس تا دست‌تان از دنیا کوتاه نشده، تلاش کنید که ذخیره‌ای برای آخرت داشته باشید! اما افسوس که من و امثال من باور نداشتیم که مرگ، هر آن در کمین است و دامن هر انسانی را، فارغ از سن و مسئولیت و بزرگی و کوچکی، خواهدگرفت. ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت ۶ خانواده ام سخت در تلاش‌ بودند تا دنیای خود را تأمین کنند. و دریغ از این‌که این دنیا، دنیای موقت و زودگذر است و همه به زودی باید تمام اندوخته‌های خود را رها کنند و راهی سفری شوند که اکنون من را با دست خالی به آن سفر فرستاده بودند. هر چه فریاد زدم و التماس‌شان کردم که رها کنید این دنیای فانی را و به فکر آخرت خود باشید، هیچ کدام‌شان، حتی عزیزترین فرد، کوچک‌ترین توجهی نکرد و حاضر نشدند حتی نیم‌نگاهی به من کنند! به آن‌ها گفتم کار شما مثل اسباب‌بازی بچه‌هاست که بعد از بازی، اقدام به تخریب ساخته‌های خود می‌کنند! بچه‌ها با اسباب‌بازی‌های خود خانه می‌سازند و بعد از ساعتی آن را خراب می‌کنند بدون این‌که ذره‌ای به آن وابستگی داشته باشند و نگران ساخت مجدد آن باشند. هر چه گفتم، بی فایده بود. من هم نگران و ناراحت و نا امید، به سراغ جسدم در بیمارستان آمدم و مشاهده کردم که آن سرباز هم قبض‌ روح شده و خانواده‌اش در حال گریه و زاری در کنار جسدش هستند. روحِ او را هم دیدم که در راهروی بیمارستان، نظاره‌گر عزاداری و گریه و زاری خانواده‌اش بود. این روح با چند روح دیگر که دیده بودم، تفاوت زیادی داشت و همراه با یک نور بود که انوار آن نیز با هیچ نوری قابل ‌قیاس نبود و شاید این نشان‌ دهنده ی ارزش و اعتبار کسی بود که در راه دفاع از کشورش جان داده بود. هیچ‌کدام از ارواح دارای قالب دنیایی و مادی نبودند اما یک قالب خاص مثل حُباب داشتند و به شکل ماهی که در دریا غوطه‌ور است، در هوا معلق بودند. ارواح دارای صورت، سر و دست و پا نبودند که بتوان از آن طریق آنان را شناخت، اما با وجود آن، شناخت یک روح برای دیگر ارواح امری بسیار سهل و آسان بود و همه ی ارواح، هویت یکدیگر را تشخیص می‌دادند. قالب روح (51) سؤال: هنگام مرگ که روح از بدن جدا می‌شود، کجا می‌رود؟ پاسخ: روح به بدنی مثل همین بدن که نامش قالب مثالی است ملحق و در برزخ با آن بدن کامیاب و یا عذاب می‌شود. چنان‌که در خواب نیز، روح با همان قالب مثالی رؤیا می‌بیند و به اطراف می‌رود. قرآن‌کریم با ترجمه و تفسیر محسن قرائتی، آیه 42 سوره‌ی زمر، ص463 نکته ی جالب توجه این بود که ارواح، بدون توجه به سختی هر جسم مادی، حتی آلیاژهایی همچون فولاد و الماس، از آن عبور می‌کردند و این امر نشان‌ دهنده‌ی آن بود که روح، یک جسم مادی نبود و به هیچ ‌وجه قابل ‌‌قیاس با اجسام دنیایی نخواهد بود. به نظر من اگر یک روز انسان‌ها کشف کنند که روح چیست و از چه چیزی خلق شده است، شاید بتوانند از طریق آن کره‌ی خاکی را تسخیر کنند؛ چرا که این پدیده ی ناشناخته می‌تواند هر لحظه در هر مکانی حاضر شود و از همه ی موانع عبور و وارد ناو شکنها و جنگنده ها و زرادخانهها و....شود وبه تخریب آنها بپردازد. جسد سرباز هم از اتاق به سمت سردخانه‌ی بیمارستان حرکت دادند و روح جذاب، نورانی و زیبای او هم به ‌دنبال جسد رفت و من ماندم و جسد بی‌جانم و فردی که به عنوان همراه بیمار از جسم یا به تعبیری از جسد من مراقبت می‌کرد. من حال خیلی خوبی داشتم؛ هر جایی که اراده می‌کردم بروم، لحظه‌ای بعد در آن‌جا حاضر می‌شدم. از تمام غم‌ها و نگرانی‌ها و کمبودهای کاذب دنیا در امان بودم. فقط غبطه‌ی مردمی می‌خوردم که سخت مشغول تلاش برای دنیای زودگذر و بی‌وفای خود بودند و بسیاری از این مردم ناآگاه برای به چنگ آوردن این متاع بی‌ارزش، چه خلاف‌ها و ظلم‌ها و جنایت‌هایی که مرتکب می‌شدند. ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت ۷ دادگاه‌ها مملو از پرونده‌هایی بود که هرکدام دارای دو طرف دعوا بود و هر کسی می‌توانست پول بیشتری به وکیل زبده‌تری بدهد، حاکم می شد و برخی که توان لازم برای پرداخت هزینه‌ی وکالت نداشتند، حتی اگر حق هم با آنها بود، محکوم می شدند. جالب این بود که تمامی این امور و ظلم‌های ناروا، در پرونده‌ی اصلی تک‌تک افراد که همان لوح محفوظ بود، ثبت و ضبط می‌شد. بعد از انتقال جسد سرباز به سردخانه، من هم‌چنان متحیّر روحِ نورانی و جذاب و زیبای او بودم. به‌منظور کشف و اطلاع از این همه زیبایی، به ‌سمت سردخانهی بیمارستان رفتم و مشاهده کردم که آن روحِ نورانی در بین چند روح دیگر که اجسادشان در سردخانه بود، در حال پرواز بود، من هم به آن‌ها ملحق شدم و از روح سرباز خواستم که علت آن همه جذابیت و زیبایی را برایم توضیح بدهد. البته باز هم این نکته را یادآوری کنم که ارواح فاقد زبان و دهان و ... مادی بودند که به‌وسیله‌ی آن بخواهند صحبت کنند و مطالب خود را به گوش مخاطب برسانند، بلکه انتقال اطلاعات بین ارواح بدین صورت بود که اگر روحی اراده کند مطلبی را از روح دیگری بپرسد، مخاطب نیز در همان لحظه متوجه خواسته یا سوال طرف مقابل می‌شد و بدون هیچ‌گونه محدودیتی اطلاعات تبادل می‌شد. و این‌گونه بود که اطلاعاتِ مربوط به زیبایی‌های خیره‌کننده‌ی روح سرباز را به شرح زیر دریافت کردم: «پدر من نظامی بود و بسیار به وطن و کشور عشق می‌ورزید و علاوه‌ بر آن، اعتقاداتِ مذهبی نسبتاً خوبی هم داشت. دو فرزند دوقلوی پسر داشت که یکی از آن قل‌ها من بودم. پدرم همیشه از خدا می‌خواست که خانواده‌اش پاک زندگی کنند و پاک از دنیا بروند؛ او اعتقاد داشت که بهترین زندگی برای هر انسانی، خدمت به هم‌نوعان خود با نیتی خالص و خدایی است و همین اندیشه ی زیبای پدر باعث شده بود که من و برادرم نیز متأثر از نوع تربیت او، راه زندگی خود را انتخاب کنیم. ادامه دارد