#مسابقه
#کتابخوانی
#امام_شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام
✨💠بمناسبت ولادت حضرت علیّبنموسیالرّضا علیهماالسّلام 💠✨
🌟 فرصت طلائی و توفیقی که خداوند متعال برای کسب معارف ائمهاطهار علیهمالسّلام را پیش رویمان قرار داده است، غنیمت شمریم.
🔰بارگذاری آزمون
و منابع آزمون
🌐کانال نشر کوثرسعادت👇
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
🔷زمان مسابقه
🔶یکشنبه ١٠ ذیالقعده / ٣٠ اردیبهشت
♦️ساعت ٢٠:٣٠
✅ اعلام برندگان :
دوشنبه ۳۱ اردیبهشت/ ۱۱ ذیالقعده
سالروز ولادت حضرت علیّبنموسیالرّضا علیهماالسّلام
✅در جهت یاری #امام_زمان علیهالسّلام و ثبات قدم در اعتقاداتمان، بر ماست که مباحث معرفتی را از کلام اهلبیت علیهمالسّلام با جدیّت دنبال کنیم.
✨اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#نشرکوثر_سعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
امام شناسی در روایات فصل اول تا نهم ۸۲صفحه 11-May-2024 22-04-12.pdf
8.94M
#مسابقه
#منبع_آزمون_امام_شناسی
🔰امام شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السّلام
🟢 آزمون
🔸یکشنبه ٣٠ اردیبهشت
♦️ساعت ٢٠:٣٠
🔵 بارگذاری آزمون
🌐#کانال نشر کوثرسعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
✨للّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃 #آیت_الله_سیداحمدنجفی:
اگر من بپرسم مردم آیا شیطان الان اینجا هست یا نه ؟؟؟
◾️همه میگویند آری !
🔸اگر بگویم شیطان اینجا هست کسی اعتراض نمیکند ولی اگر بگویم
امیرالمومنین (ع) اینجا هست همه باور
نمیکنند.
🟢این غربت اهل بیت (ع) است.
شیطانی که از جن است ورانده شده
قدرت دارد همه جا باشد ولی
اهل بیتی که علت ایجاد هستی است
این قدرت را ندارد در مجلس ما،درخانه
ما و......باشد.
معاذالله
#نشرکوثر_سعادت
@nashrekowsaresaadat
قسمتی از داستان کتاب "همه ی من برای تو" :
... پریسا با تحقیر گفت من نمی دونم تو با این لنگ سیاه چطور تو دل یوسف رفتی! حتما اون رو اغفال کردی، آخه تو چه کار کردی که یوسف دیگه به ما تو جهی نمی کنه؟ زهرا که از این حرف پریسا غافلگیر شده بود خواست جوابش را بدهد که افسانه گفت راست میگه اصلا تو چه چیز مثبتی داری با این عقاید مسخره ات! زهرا که دید آن دو عصبانی هستند، گفت:بهتره جوابتون رو ندهم چون خودم را سبک کرده ام!
یک دفعه پریسا صدایش را بالا برد و گفت بس کن این مسخره بازی ها رو. با همین مظلوم نماییت پسر ها رو اغفال می کنی؟ چند نفر از دانشجویان دور آنها جمع شدند در همین لحظه صدایی مردانه از پشت سر آن ها گفت :تو کی هستی که برای دیگران تعیین تکلیف میکنی؟
زهرا نگاه کرد چشمش به یوسف افتاد که با دو تا از رفقایش بود، پریسا با ناباور ی نگاهی به یوسف کردو گفت این یک دعوای زنانه هست شما لطفا دخالت نکنید!
یوسف گفت دعوایی که یک طرف قضیه من باشم فرق می کنه...
..... آرش از ته کلاس دستش را بلند کرد و گفت: اگر زنان با لباس پوشیده و آرایش نکرده در جامعه به خصوص در محل کار ظاهر شوند در رکود اقتصادی تاثیر میگذارد چرا که زنانی که بیشتر با ارباب رجوع سرو کار دارند خصوصا زنان فروشنده برای جلب مشتری بایدظاهری آراسته داشته باشند.
یوسف در جواب آرش گفت : ارزش زن فراتر از این است که انسان ها بخواهند برای اندوختن سرمایه، جنسیت زن را به عنوان کالا بنگرند این افکار مال سرمایه داران غربگرا هست که وسیله ی زنانگی زن را فدای پول در آوردن می کنند...
👌قیمت کتاب۳۰۰۰۰ت
🆔https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
کتاب موجود رمانی بسیار جذاب و خواندنی که بر اساس واقعیت
می باشد
🔰قسمتی از رمان:
چند برگ زرد و نارجی روی شیشه جلوی ماشین زیر نور چراغ خیابان خودنمایی میکرد و من را به یاد روزهای پاییزی مدرسه می انداخت.یاد روزی که امتحان داشتم و محو تماشای برگ های زرد پاییزی بودم و محمد کتابم را از دستم قاپید ...
... واقعا از دیدن محمد جا خورده بودم اما در دلم خیلی خوشحال شدم گفتم خب چرا خودتو معرفی نکردی؟ گفت میخواستم غافلگیرت کنم اما تو چرا قبول کردی برات خواستگار بیاد! مگه نگفتم منتظرم باش؟ ...
👌 قیمت ۳۰۰۰۰تومان
🆔https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
#مسابقه
#کتابخوانی
#امام_شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام
📣توجه بفرمایید
♦️بسیاری از عزیزانی که می خواستند در مسابقه شرکت کنند، در خواست کم شدن مطالب منابع آزمون بودند
چون قصدما این است که افراد بیشتری مباحث معرفتی را از ائمه اطهار علیهم السلام دنبال کنند؛ تصمیم گرفتیم از فصل اول تا فصل پنجم آزمون گرفته شود تا ان شاءالله عزیزان بتوانند در این مسابقه معنوی شرکت کنند
من الله التوفیق و علیه التکلان
#نشرکوثر_سعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
#مسابقه
#کتابخوانی
#امام_شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام
✨💠بمناسبت ولادت حضرت علیّبنموسیالرّضا علیهماالسّلام 💠✨
🌟 فرصت طلائی و توفیقی که خداوند متعال برای کسب معارف ائمهاطهار علیهمالسّلام را پیش رویمان قرار داده است، غنیمت شمریم.
🔰بارگذاری آزمون
و منابع آزمون
🌐کانال نشر کوثرسعادت👇
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
🔷زمان مسابقه
🔶یکشنبه ١٠ ذیالقعده / ٣٠ اردیبهشت
♦️ساعت ٢٠:٣٠
✅ اعلام برندگان :
دوشنبه ۳۱ اردیبهشت/ ۱۱ ذیالقعده
سالروز ولادت حضرت علیّبنموسیالرّضا علیهماالسّلام
✅در جهت یاری #امام_زمان علیهالسّلام و ثبات قدم در اعتقاداتمان، بر ماست که مباحث معرفتی را از کلام اهلبیت علیهمالسّلام با جدیّت دنبال کنیم.
✨اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#نشرکوثر_سعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
امام شناسی در روایات فصل اول تا نهم ۸۲صفحه 11-May-2024 22-04-12.pdf
8.94M
#مسابقه
#منبع_آزمون_امام_شناسی
🔰امام شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السّلام
🟢 آزمون
🔸یکشنبه ٣٠ اردیبهشت
♦️ساعت ٢٠:٣٠
🔵 بارگذاری آزمون
🌐#کانال نشر کوثرسعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
✨للّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#مسابقه
#کتابخوانی
#امام_شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام
📣توجه بفرمایید
♦️بسیاری از عزیزانی که می خواستند در مسابقه شرکت کنند، در خواست کم شدن مطالب منابع آزمون بودند
چون قصدما این است که افراد بیشتری مباحث معرفتی را از ائمه اطهار علیهم السلام دنبال کنند؛ تصمیم گرفتیم از فصل اول تا فصل پنجم آزمون گرفته شود تا ان شاءالله عزیزان بتوانند در این مسابقه معنوی شرکت کنند
📋شرکت در مسابقه برای همه آزاد می باشد
📢اما توجه داشته باشید هدیه نفیسی که به برندگان به قید قرعه تعلق می گیرد می بایست این هدیه را به آدرسی که متعاقبا داده خواهد شد در شیراز تحویل بگیرند
📣بارگذاری آزمون در کانال نشر کوثر سعادت
🔹زمان مسابقه
🔸یکشنبه ۱۰ذی القعده/۳۰اردیبهشت
⏳شروع ساعت ۲۰:۳۰ تا ساعت ۲۱
۱۵ سؤال تستی
من الله التوفیق و علیه التکلان
#نشرکوثر_سعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
#رمان_مذهبی
همه ی من برای تو
قسمت ۳۰
منتظر ماند تا زهرا آرام بگیرد بعد از چند دقیقه زهرا به حال خودش برگشت، چادرش را مرتب کرد و با صدایی گرفته گفت: خوشا به سعادتتون! یوسف لبخندی زد و گفت: این سعادت رو شما نصیب من کردید پس مطمئن باشید بیشترین ثواب نصیب شما شده! زهرا همانطور که سرش پایین بود گفت: میشه یککم از خصوصیات خودتون بگید؟ یوسف با خوشحالی گفت: من چیز خوبی ازگذشتهام ندارم که بگویم ولی هرچه بودم و هرچه کردم یه چیز رو هیچوقت در زندگی فراموش نکردم اونم نمازم! زهرا گفت همین نماز شما رو به اینجا رسونده چون قرآن می فرماید"ان الصلا¬ة تنهی عن الفحشاء والمنکر" ."نماز انسان را ازفحشا و منکر باز می دارد" یوسف گفت بله درسته بعد ادامه داد: هیچ وقت هم آزارم به کسی نرسیده، خودم مذهبی نبودم اما از آدمهای مذهبی خوشم میآمد خانوادهام هم بسیار دوست دارم و برای مادربزرگ و پدربزرگم و پدرم احترام خاصی قائلم و دوست دارم همسر آیندهام هم به آنها احترام بگذارد. چیز دیگهای ندارم که بگم. زهرا گفت: من هم پدر و مادرم رو خیلی دوست دارم و الگوی من تو زندگی همیشه پدرم بوده من تا هشتسالگی حجابم فقط روسری بود خیلی پابند چادر پوشیدن نبودم یه شب که پدرم میخواست به مسجد برود اصرار کردم مرا با خودش ببرد، پدرم گفت: باشه عزیزم ولی باید چادر سرت کنی! یه چادر رنگی مادرم برایم دوخته بود اونو با خوشحالی سرم کردم و همراه پدرم به مسجد رفتم موقع برگشتن از مسجد پدرم از مغازه اسبابفروشی یک عروسک قشنگ برایم گرفت خیلی خوشحال شدم از آن به بعد همیشه همراه پدرم به مسجد میرفتم بزرگتر که شدم به قسمت زنانه میرفتم یه روز پدرم در راه برگشت از مسجد گفت: زهرا جان بابا میدونی چرا اسمت رو گذاشتم زهرا؟ منم گفتم چون اسم دختر پیامبر(ص) هست. پدرم گفت: این یک دلیلش بود بعد پرسید میدونی حضرتزهرا(س) چه پوششی داشتهاند کمی فکر کردم گفتم خوب حتماً چادر میپوشیدند پدرم گفت: آفرین دخترم، حضرت زهرا(س) دختر پیامبر(ص) ما هست پس او بهتر از ما میدانسته که همیشه حجاب داشته و بهترین حجاب هم چادر بوده. عزیزم تو هم اگر میخوای بهترین حجاب داشته باشی باید هر جا میری چادر سرکنی. از آن روز به بعد من همیشه چادر پوشیدم بزرگتر که شدم فهمیدم چادر حضرتزهرا(س) تنها پوشش نیست بلکه یک نشان است یک عَلَم است نشانی از یک زن مسلمان و معتقد و عَلَمی برای اینکه بگویم من علمدار و پیرو خانم فاطمهزهرا(س) هستم و تا زندهام این علم را زمین نمیگذارم. یوسف که با لبخند به حرفهای زهرا گوش میداد گفت: من همون اول تحت تاثیر همین حجابتون قرار گرفتم. زهرا گفت: اگر حرفی ندارید بهتره برویم و بیشتر از این بقیه رو منتظر نگذاریم. یوسف که هنوز نمیدانست جواب زهرا چیه از روی صندلی بلند شد و گفت: بازم باید منتظر بمونم؟ زهرا چشمانش را به زمین دوخت و سکوت کرد. یوسف با لبخند گفت: این سکوت یعنی شما راضی هستید؟ زهرا صورتش سرخ شد و گفت: وقتی امامحسین(ع) به شما آرامش داده من کی هستم که این آرامش رو از تون بگیرم!
یوسف احساس کرد بال درآورده نمیتوانست روی پاهایش بایستد زبانش بند آمده بود اشک در چشمانش حلقه بست و گفت: نمیدونم واقعاً بیدارم یا خواب میبینم! زهرا گفت: بروید تو سالن تا مطمئن بشید خواب نیستید. بعد هم با هم بهطرف سالن رفتند یوسف کنار پدرش نشست و آهسته به پدرش گفت که جواب زهرا مثبت بوده. پدرش هم با خوشحالی گفت: خوب انشاءالله که مبارکه، دهانتون رو شیرین کنید.
چون ماهمحرم بود خانوادههای دو طرف تصمیم گرفتند بیسروصدا برای مدت سهماه یک صیغه محرمیت خوانده شود تا با هم آشنا شوند و برای خواندن خطبه عقد به حرم امامرضا(ع) بروند.
*
یک هفته گذشت و در این مدت یوسف و زهرا دو جلسه دیگر با هم صحبت کردند، وقتی هر دو به تفاهم رسیدند تصمیم گرفته شد یوسف با خانواده اش شبجمعهای که در پیش است شام مهمان خانواده زهرا باشند و همانجا صیغه محرمیت خوانده شود. آنشب زهرا و مادرش شام مفصلی را تهیه دیدند مادر زهرا برای پذیرایی از مهمانها بسیار وسواس داشت اما پدر زهرا میگفت: خانوم نمیخواد اینقدر خودتون را تو زحمت بیندازی اینها هم از خودمون هستند. زهرا هم اخلاقش به پدرش رفته بود و اعتقاد داشت مهمانی باید ساده برگزار بشه اما مادرش همیشه به زهرا میگفت: عزیزم زن باید هم خانوم باشه وهم هنر داشته باشه وبتونه از پس چند مهمون بربیاد تا خانواده شوهرش نتونند ایرادی از او بگیرند. زهرا در جواب مادرش میگفت: حرف شما درسته اما اولویت اول با شوهره بعد با خانوادهی شوهر باید دید همسرت چی دوست داره و چی دوست نداره ، رو چه چیز حساسه و خطقرمز او چیه. اینها بهنظر من در اولویت است.
#رمان_مذهبی
همه ی من برای تو
قسمت ۳۱
بالاخره ساعت موعود رسید، خانواده یوسف سر ساعت معین رسیدند. پدر زهرا مهمانها را بهطرف سالن هدایت کرد. بعد از صرف شام زهرا همراه خواهرش زینب برای شستن ظرفها به آشپزخانه رفتند مادرش به زهرا گفت: زهرا جان تو نمیخواد ظرف بشویی برو پیش مهمانها بشین. زهرا گفت: نه مامان،بهتره شما برید بزرگترید و باید پیش میهمانها باشید.
بعد از صرف چای و میوه پدر یوسف گفت: آقای حسینی بهتره که صیغه محرمیت را بخونید. یوسف سراز پا نمی شناخت اما زهرا که روبروی او نشسته بود در دلش غوغایی به پا بود، هنوز به یوسف عادت نکرده بود دلهره داشت، مادرش کنارش نشست و آهسته زیرگوش زهرا گفت: زهرا جان میدونم دلهره داری ولی میتوانی در حین خواندن صیغه ذکر بگویی تا دلت آرام بگیره! زهرا نگاهی به چشمان مهربان مادرش انداخت دلش میخواست کسی اونجا حضور نداشت و خودش را در بغل مادرش رها میکرد وتا می توانست گریه میکرد مادرش که حال زهرا را فهمید دستان سرد و لرزان زهرا را در دستان گرمش گرفت تا کمی آرام گیرد ...زهرا احساس آرامش کرد ...نفسی عمیق کشید... نگاهی به یوسف کرد او هم به زهرا نگاه کرد... یوسف متوجه چهرهی نگران زهرا شدو با مهربانی لبخندی زد...صیغه محرمیت توسط پدر زهرا خوانده شد و همگی صلوات فرستادند.
یوسف نفس عمیقی کشید و حس تملک معشوق را برای اولینبار تجربه کرد و زهرا حس غریب و شیرینی در وجودش رخنه کرد احساس دلبستگی به یوسف و تکیهگاهی جدید.
پدر یوسف رو به زهرا کرد و گفت: اگر اجازه بدهید این دو نفر بروند و با هم صحبت کنند و ما هم دیگه از خدمتتون مرخص میشیم پدر زهرا گفت: اجازه ما هم دست شماست دیگه بچهها با هم محرم شدن آقا یوسف هم تا هر وقت بخواد میتونه اینجا بمونه دیگه اختیار دست خودشون هست. خانواده یوسف خداحافظی کردند و پدر و مادر زهرا آنها را تا دم دربدرقه کردند. زهرا از اینکه بعد از محرمیت به این زودی یوسف بخواهد با او صحبت کند خجالت میکشید اما یوسف خیلی خوشحال بود پدر زهرا رو به یوسف گفت: شما هم اگر میخواهید تنهایی صحبت کنید بفرمایید،از این به بعد اینجا رو مثل منزل خودتون بدونید. یوسف بعد از تشکر از پدر زهرا منتظر شد تا ببیند نظر زهرا چیست اما زهرا به آشپزخانه رفت ورو به مادرش گفت کمک نمیخواین مامان ؟مادر زهرا همانطور که ظرفها رو جمع می کرد با اخم به زهرا نگاهی کرد و اشاره کردکه برود پیش یوسف! زهرا آهسته به مادرش گفت نمیتونم! مادرش نزدیکش شد و گفت مگه میخواد بخوردت خوب پسره خجالت میکشه تو باید بری پیشش! بعد هم روی بازوی زهرا نیش¬گون گرفت و هل¬اش داد و از آشپزخونه بیرونش کرد. یوسف که متوجه بحث آنها شده بود آهسته لبخندی زد و سرش را پایین انداخت ، زهرا نزدیک یوسف شد و با دست اشاره کرد به اتاقش وگفت بفرمایید! بعد خودش جلوتر رفت و وارد اتاق شد، یوسف هم پشتسرش وارد شد و درب اتاق را بست، زهرا لبه تختش نشست یوسف صندلی را آورد نزدیک زهرا و روبهرویش نشست. زهرا متعجب از این کار یوسف گفت: چیزی شده؟ یوسف خندید و گفت: معلومه که چیزی شده! ما با هم محرم شدیم میخوام نزدیکت بشینم و با خیال راحت نگاهت کنم! زهرا سرش را پایین انداخت! یوسف گفت: من عاشق همین حیای تو چشمات شدم، حالاکه محرم شدیم نمیشه نگام کنی؟ زهرا بهسختی نگاهش را به چشمان یوسف دوخت یوسف چهرهای جذاب داشت،این اولینبار بود که زهرا اینقدر نزدیک به یوسف نگاه میکرد. یوسف به زهرا گفت: زهرا میدونستی چشمات مثل شب پرستاره هست؟! زهرا نگاهش را از یوسف گرفت و به فرش اتاق دوخت، یوسف گفت :میدونی از چی حسرت میخورم؟ از اینکه باید خیلی زودتر از اینها تو رو میدیدم! زهرا که تحمل این فضا رو نداشت گفت: ما تازه یکساعت نیست که محرم شدیم من خیلی معذبم! شما چطور میتونید اینقدر خودمانی و رک حرف بزنید زیادی جسورید! یوسف لبخندی زد و گفت: اونی که من و تو رو حلال کرده خودش جسارت هم میده.
زهرا از یوسف قول گرفت فعلاً تو دانشگاه محرمیت آنها علنی نشود یوسف اما زیربار نمیرفت ولی وقتی با اصرار زهرا روبهرو شدقبول کرد تنها برای یکهفته نه بیشتر. وگفت:
تو این مدت باید تلافی تمام اون بیمهریهایی که قبلاً داشتی برام جبران کنی.
#رمان_مذهبی
همه ی من برای تو
قسمت ۳۲
یوسف و زهرا برای اولین روز بعد از محرمیت به دانشگاه رفتند یوسف برایش سخت بود با اینکه باهم محرم هستند تو دانشگاه از زهرا دوری کند، زهرا ماجرای محرمیت خودش و یوسف را برای مریم و سمانه گفت. مریم و سمانه هم خوشحال شدند اما کلی بدوبیراه به زهرا گفتند که چرا خبر به این مهمی را به آنها زودتر نگفته، بعد هم مریم گفت: دختر مگه تو مریضی که گفتی تو دانشگاه یوسف نزدیکت نشه بلاخره چی! آخرش همه میفهمند، بیچاره یوسف! سمانه هم گفت: من نمیدونم تو با این اخلاقت یوسف چطور عاشقت شده! زهرا با شیطنت خندهای کرد و گفت: اینو باید از دریچه چشم یوسف دید عزیزم بعد هر سه با هم خندیدند.
کلاس استاد پیشوایی که شروع شد زهرا با دوستانش به کلاس رفتند یوسف در ردیف جلو نشسته بود، تا چشمش به زهرا افتاد میخواست بلند شود اما جلو خودش راگرفت. زهرا هم یوسف را که دید بدون توجه روی صندلی نشست. استاد پیشوایی رو به بچهها گفت: کیا تحقیقاتشون آماده شده؟ چند نفری اعلام کردند که تحقیقشون آماده است. یوسف هم گفت: استاد تحقیق من و خانم حسینی هم آماده هست! بعضی از دانشجویان چپچپ به زهرا و یوسف نگاه کردند، زهرا خود را جمع و جورکرد وکمی خجالت کشید. استاد گفت: بسیار خوب آقای فاطمی،اما چون تحقیق شما با خانم حسینی موضوعش یکی هست باید مشخص کنید که هر کدام جداگانه تحقیتون رو ارائه می دهید یا اینکه روی موضوع حجاب مشترکا ارائه می دهید؟ یوسف قبل از اینکه زهرا بخواهد حرفی بزند گفت: استاد تحقیق رو تقسیم کردیم وبه نوبت ارائه می دهیم! پریساکه پشتسر یوسف نشسته بود طوری که یوسف بفهمد رو به الهه کرد و گفت: بیچاره جادو شده! الهه گفت: حالا بزار یهمدت که بگذره خودش میفهمه به کی دل بسته! خیلی زود از این عشق مسخره دست برمیداره! یوسف حرف های آنها را که شنیدبا ناراحتی سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.احمدهم که کنار یوسف نشسته بود وقتی صحبت های آن دو را شنید آهسته به یوسف گفت: یوسف مگه خبری بین تو و خانم حسینی شده؟ نکنه کاری کردی و ما رو بیخبر گذاشتی! یوسف آهسته گفت: بزار کلاس تموم بشه بهت میگم.
کلاس که تمام شد یوسف منتظر شد تا استاد از کلاس بیرون برود بعد پیش زهرا رفت و آهسته گفت: زهرا جان به دلایلی نمیتونم سرقولم بمونم! به نفع هر دوتامون هست که بچهها از این موضوع باخبر شوند، بعد بدون اینکه منتظر عکس العمل زهرا بشود روبهروی بچهها کنار تریبون ایستاد و گفت: بچه ها یه کم صبر کنید میخوام شما رو از موضوعی مطلع کنم! بعضی از دانشجویان با تعجب به یوسف نگاه کردند یوسف ادامه داد، من نه سِحر و جادو شدم نه دیوانه ام بلکه الان از هر زمانی عاقلترم! برای اولینبار تو زندگیم عاشق شدم! یه عشق پاک ،گرچه خیلی سختی کشیدم تاجواب مثبت بگیرم اما بالاخره لطف خدا شامل حال من شد و خانم حسینی به من جواب مثبت داد و این موضوع برای من مثل یک معجزه بود! من وخانم حسینی باهم عقد کردیم، خانم حسینی نمیخواست این موضوع بقول معروف رسانهای بشه اما بهخاطر جلوگیری از حرف و حدیثهایی که پشتسرمون میزنند تصمیم گرفتم موضوع را علنی کنم والسلام. کلاس با شوت و دستزدن رفقای یوسف مثل بمبی که میترکد صدا داد، پریسا و الهه با عصبانیت از کلاس بیرون رفتند اما رفقای یوسف دور او جمع شدند و به او تبریک گفتند. زهرا از اینکه یوسف عقدشان را علنی کرده بود احساس راحتی کرد، لیلا و سحر هم آمدند پیش زهرا و گفتند خانم خانما تبریک میگیم چرا بیخبر بیمعرفت! زهرا گفت: ببخشید میخواستم سرفرصت بهتون بگم که اینجوری شد، سحر گفت: پس باید امروز ناهار دعوتمون کنی. زهرا گفت: باشه حتماً، بعد هم همگی با خوشحالی از کلاس خارج شدند.
#رمان_مذهبی
همه ی من برای تو
قسمت ۳۳
نزدیک ظهر بود زهرا با دوستانش کنار نمازخانه ایستاده بودند. سمانه رو به سحر گفت: سحر تو کی میخوای به ما شیرینی بدی؟ سحر صورتش مثل هلو گل انداخت و گفت: چهجوری شیرینی بدم وقتی طرف خبر نداره که تو دل من چی میگذره؟ زهرا گفت: آخی عزیزم ناراحت نباش خودم درستش میکنم، سحر ذوقزده گفت: چهجوری؟ زهرا گفت: حالا بماند. لیلا گفت: لابد میخوای به یوسف بگی! یه وقت به یوسف نگی بره به احمد بگه! اینجوری آبروی سحر میره! تازه اگر هم احمد نظرش به سحر نباشه که دیگه بدتر میشه!! زهرا گفت: چه حرفیه که میزنی؟ مگه من بچهام! سحر گفت: نمیخواد برای من دلسوزی کنید، من فکر می کنم اونم منو میخواد!یکدفعه همگی با هم گفتند واقعا! سحر گفت: البته مطمئن نیستم ولی تو سفر کربلا احمد خیلی هوای خواهرها رو داشت همون اول کار هم گفت: یه نماینده از طرف خودتون انتخاب کنید تا هر مشکلی پیش بیاد به برادرهاخبر بدهید، منم پیشدستی کردم گفتم من حاضرم نماینده بشم! احمد هم تکر کرد وگفت: فقط اسم و شماره تلفنتون رو لطف کنید بدید تا داشته باشیم! منم از خدا خواسته اسم و شماره ام رو بهش دادم بعد هم اونم شمارشو بهم داد تا اگر کاری داشتیم باهاش تماس بگیریم نمیدونید چقدر خوشحال شدم! چندین دفعه با هم در مورد مشکلات خواهرها با هم صحبت کردیم، هر وقت هم میخواستند برای زیارت حرکت کنند، احمد میآمد و اسم منو صدا میکرد. سمانه گفت: بهبه پس کاملاً خودتو بهش نشون دادی، خوشم میاد از تو که بیکار نمیشینی مثل بعضیها (اشاره به زهرا) طرف رو جون به لب میکنند تا بیچاره یک «بله» بگیره! بعد همگی خندیدند. زهرا گفت: هرکسی یه اخلاقی داره بعد رو به سحر گفت: پس با این اوصاف کار خیلی راحتتر شد. در همین موقع یوسف نزدیک آنها شد و گفت: خانم حسینی! دوستان زهرا تا یوسف را دیدند ریز خندیدندو صحبتشان را قطع کردند و با هم بهطرف نمازخانه رفتند زهرا که تنها شد یوسف نزدیکتر آمد، سلامی کرد و گفت: بعدازظهر کلاس نداری؟ زهرا گفت: نه چطور مگه؟ یوسف گفت: میخوام با هم بریم کتابخونه. زهرا گفت: کلاس ندارم اما قول دادم دوستام رو به ناهار دعوت کنم. یوسف خندید و گفت: چه زود از تو شیرینی گرفتند! چند تا از دانشجویان از کنار آنها رد شدند زهرا خجالت کشید، خودش را جمعوجور کرد و سرش پایین انداخت. یوسف حالت زهرا را که دید گفت: هنوز هم خجالت میکشی که با من هستی؟! اما من از اینکه با توام افتخار میکنم، دلم میخواد همه بدونند که ما با هم عقد کردیم! زهرا گفت: تو رو خدا یوسف آهستهتر! بعد هم گفت: مگه تو قول ندادی یکهفته صبرکنی؟ یوسف گفت: تو که نبودی ببینی پشتسرمون چه اراجیفی میگفتند نمیتونستم بذارم هرچی دلشون میخواد به تو بگن! زهرا گفت: خیلیخوب حالا بریم تو نمازخونه بعد از ناهار میام سرخیابون. یوسف گفت: اطاعت عزیزم.
#رمان_مذهبی
همه ی من برای تو
قسمت ۳۴
ساعت یکونیم بعدازظهر یوسف سرخیابان منتظر زهرا بود، زهرا بعد از صرف ناهار با دوستانش خداحافظی کرد و براه افتاد سرخیابان که رسید یوسف برایش بوق زد این اولیندفعه بعد از محرمیت بود که با یوسف جایی میرفت یوسف در جلو را برایش باز کرد، زهرا سوار ماشین شد و یوسف در حالی که لبخند میزد گفت: سلام عزیزم! زهرا گفت: سلام. یوسف چند لحظه به زهرا نگاه کرد، زهرا که دید یوسف حرکت نمیکنه نگاهش کرد و گفت: چرا حرکت نمیکنی؟ یوسف گفت: میخوام این صحنه خوب تو ذهنم نقش ببنده که بفهمم واقعیه! زهرا سرش را تکان داد و گفت: خوب حالا اگه نقش بسته حرکت کنیم! یوسف نزدیک زهرا شد دستش را بهطرف درب ماشین برد و کمربند زهرا را بهطرف خودش کشید و برایش بست. زهرا که از این حرکت یوسف شوکه شده بود گفت: بعضی کارهات غیرقابل پیشبینی هست! یوسف گفت: چطور مگه؟ زهرا گفت: خوب آدم شوکه میشه! یوسف با خنده گفت: از این به بعد منتظر کارای غیرقابل پیش بینی باش! بعد هم کمربندش را بست و ماشین را روشن کرد و بهطرف کتابخانه رفتند. آنجا که رسیدند هرکدام کتابی را برداشتند و با هم سر میز نشستند و مشغول خواندن شدند، زهرا ورقهای از کیفش درآورد تا مطالب را بنویسد، یوسف آهسته گفت: زهرا اصلاً نمیتونم تمرکز کنم! زهرا به چشمان یوسف نگاهی کرد و گفت: چرا؟ یوسف گفت: چون تو رو فقط میبینم! زهرا همینطور که به چشمان یوسف نگاه میکرد لبخندی زد و گفت: میخوای من برم یه جای دیگه؟ یوسف خندید و گفت: بنظرت حیف نیست از این فرصت پیش آمده وقتمون رو تو کتابخونه بگذرونیم؟! زهرا گفت: پس چرا گفتی بریم کتابخونه؟ یوسف گفت: آخه بهانه ی دیگه ای برای با هم بودن نداشتم! زهرا دوباره لبخندی زد و گفت: خیلی خوب، تو هر کاری دوست داری بکن من هم چند تا مطلب پیدا کردم می خوام بنویسم اما اگر میخواهی با هم تحقیق رو انجام بدیم بایدبه همون اندازه که من زحمت میکشم تو هم روی تحقیق کار کنی، وگرنه بهت گفته باشم که من کوتاه نمیام، تازه نصف ارائه تحقیق مال تو هست. یوسف گفت: چقدر حس خوبیه ! زهرا گفت کدوم حس؟ یوسف گفت اینکه تو برام تعیین تکلیف کنی! بعد هم ادامه داد ازچند تا منبع تا حالا استفاده کردی؟ زهرا گفت: نمیدونم چند تا شده اما از احادیث و آیات قرآن هم استفاده کردم. یوسف گفت: چرا این موضوع رو انتخاب کردی؟ زهرا خودکارش رو گذاشت لای کتاب و نگاهی به یوسف انداخت و گفت: یعنی واقعاً نمیدونی یا میخوای منو به حرف بکشی؟ یوسف گفت: حالا چه فرقی می کنه اما واقعا کنجکاو شدم و هدف اصلیت رو میخوام بدونم! زهرا گفت: اینجا نمیشه صحبت کرد کتابخونه هست ومزاحم بقیه هستیم تو هم که نمی نویسی بهتره بریم یه جای دیگه! یوسف با خوشحالی بلند شد وگفت پس بریم.بعد هر دو بهطرف درب خروجی رفتند کتابها را تحویل دادند و سوار ماشین شدند. یوسف گفت: خوب کجا بریم خانوم؟ زهرا گفت: یه جایی که مزاحم کسی نباشیم؛ یوسف خندهای کرد و گفت: بهتره بگی کسی مزاحم ما نشه! بعد هم ماشین را روشن کرد واز آنجا رفتند. بعد از بیست دقیقه داخل یه کوچه بنبست شدند زهرا گفت: اینجا کجاست؟ یوسف گفت: خانهی ما! زهرا با ناراحتی گفت چرا بهم نگفتی که می خوای بیای اینجا من باید از مادرم اجازه بگیرم! یوسف خندید و گفت: اولا که دیگه اجازه تو دست منه! ثانیا اینجا بهترین جاییه که مزاحم نداریم. زهرا گفت: باید به مادرم خبر بدم نگرانم میشه، بعد گوشیاش را از کیفش درآورد و به مادرش زنگ زد و به او گفت که کجا هست! مادرش از پشت گوشی گفت: وای خاک به سرم بدون دعوت پاشدی رفتی خونشون خوبیت نداره! زهرا گفت: مامان منم غافلگیر شدم. یوسف گوشی رو از دست زهرا گرفت و گفت: سلام مادر جون خوبید و بعد از احوالپرسی گفت: چند دفعه من مزاحم شما شدم حالا یکبار هم زهرا بیاد خونه ما، پدربزرگ و مادربزرگم خیلی خوشحال میشن و بعد از شنیدن حرفهای مادرش از اوخداحافظی کرد و گوشی را به دست زهرا داد، زهرا گفت: بله مامان! مادرش گفت: عزیزم حداقل دستخالی نباید میرفتی یه جعبه شیرینی بگیر و برو. زهرا گفت: چشم مامان ...بعد با هم خداحافظی کردند...یوسف منتظر اجازه زهرا بود... زهرا گفت: باید بریم یه جعبه شیرینی بگیرم یوسف گفت: نمیخواد بابا ولکن این رسم و رسومات! زهرا چشمغرهای به او رفت، یوسف لبخندی زد و گفت ما مخلص شما هستیم!
فاطمه امیری شیرازی
#مسابقه
#کتابخوانی
#امام_شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام
📣توجه بفرمایید
♦️بسیاری از عزیزانی که می خواستند در مسابقه شرکت کنند، در خواست کم شدن مطالب منابع آزمون بودند
چون قصدما این است که افراد بیشتری مباحث معرفتی را از ائمه اطهار علیهم السلام دنبال کنند؛ تصمیم گرفتیم از فصل اول تا فصل پنجم آزمون گرفته شود تا ان شاءالله عزیزان بتوانند در این مسابقه معنوی شرکت کنند
📋شرکت در مسابقه برای همه آزاد می باشد
📢اما توجه داشته باشید هدیه نفیسی که به برندگان به قید قرعه تعلق می گیرد می بایست این هدیه را به آدرسی که متعاقبا داده خواهد شد در شیراز تحویل بگیرند
📣بارگذاری آزمون در کانال نشر کوثر سعادت
🔹زمان مسابقه
🔸یکشنبه ۱۰ذی القعده/۳۰اردیبهشت
⏳شروع ساعت ۲۰:۳۰ تا ساعت ۲۱
۱۵ سؤال تستی
من الله التوفیق و علیه التکلان
#نشرکوثر_سعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
امام شناسی در روایات فصل اول تا نهم ۸۲صفحه 11-May-2024 22-04-12.pdf
8.94M
#مسابقه
#منبع_آزمون_امام_شناسی
🔰امام شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السّلام
🟢 آزمون
🔸یکشنبه ٣٠ اردیبهشت
♦️ساعت ٢٠:٣٠
🔵 بارگذاری آزمون
🌐#کانال نشر کوثرسعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
✨للّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم:
از فضيلت نماز روز یکشنبه ماه ذی القعده غافل نشوید رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:هركه این نماز را بجا آورد،
۱.توبه اش پذيرفته میشود
۲.گناهش آمرزيده مى شود
۳.طلبكاران او در قيامت از وى راضى گردند
۴.با ايمان از دنيا برودوايمانش از او گرفته نشود
۵.قبرش وسيع و نورانى گردد
۶.پدر و مادرش ازاو راضى شوند
و آمرزش حق نصيب پدر و مادر و فرزندان و نسل او گردد،
۷.روزى او زیاد شده و توسعه يابد
۸.فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا كند،و جانش را به آسانى بستاند
و....
كيفيت آن نماز چنين است:
روز يكشنبه:
غسل* بجا آورد و
*وضو بگيرد و
چهار ركعت نماز بخواند (**دوتادورکعتی**)،
در هر ركعت:
یک مرتبه سوره«حمد» و
سه مرتبه سوره«توحيد» و
یک مرتبه*سوره«فلق» و یک مرتبه سوره «ناس»
رابخواند
و پس از نماز: هفتاد مرتبه استغفار كند یعنی بگوید استغفرالله. یااستغفرالله و اتوب الیه
و بعد از آن
یک مرتبه بگوید: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
سپس بگويد:
يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ .
التماس دعای فرج آقا امام زمان....
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
مفاتيح الجنان / إقبال الأعمال، ج۱، ص: ۳۰۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌿🍃🌺
مهم نیست برف یا تگرگ یا باران باشد
مهم این آرامش و امنیتی هست که در فضای ملکوتی امام مهربانی به همه ارادتمندانش می رسد
💠امام رضا علیهالسلام می فرماید:
رحمت خدا بر بنده ای که امر ما را زنده کند، دانش های ما را فرا گیرد و به مردم بیاموزد. اگر مردم زیبایی های سخنان ما را می دانستند از ما پیروی می کردند.(معانی الأخبار، ص 180، ح 1)
🌺🌿🍃🌺
📌 #میلاد_امام_رضا #امام_رضا #دهه_کرامت
#نشرکوثر_سعادت
@nashrekowsaresaadat
#مسابقه
#کتابخوانی
#امام_شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام
📣توجه بفرمایید
♦️بسیاری از عزیزانی که می خواستند در مسابقه شرکت کنند، در خواست کم شدن مطالب منابع آزمون بودند
چون قصدما این است که افراد بیشتری مباحث معرفتی را از ائمه اطهار علیهم السلام دنبال کنند؛ تصمیم گرفتیم از فصل اول تا فصل پنجم آزمون گرفته شود تا ان شاءالله عزیزان بتوانند در این مسابقه معنوی شرکت کنند
📋شرکت در مسابقه برای همه آزاد می باشد
📢اما توجه داشته باشید هدیه نفیسی که به برندگان به قید قرعه تعلق می گیرد می بایست این هدیه را به آدرسی که متعاقبا داده خواهد شد در شیراز تحویل بگیرند
📣بارگذاری آزمون در کانال نشر کوثر سعادت
🔹زمان مسابقه
🔸یکشنبه ۱۰ذی القعده/۳۰اردیبهشت
⏳شروع ساعت ۲۰:۳۰ تا ساعت ۲۱
۱۵ سؤال تستی
من الله التوفیق و علیه التکلان
#نشرکوثر_سعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
امام شناسی در روایات فصل اول تا نهم ۸۲صفحه 11-May-2024 22-04-12.pdf
8.94M
#مسابقه
#منبع_آزمون_امام_شناسی
🔰امام شناسی از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السّلام
🟢 آزمون
🔸یکشنبه ٣٠ اردیبهشت
♦️ساعت ٢٠:٣٠
🔵 بارگذاری آزمون
🌐#کانال نشر کوثرسعادت
https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
✨للّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
بسم الله الرحمن الرحیم
#آزمون_امام_شناسی
شروع آزمون یکشنبه ۳۰ اردیبهشت(امشب)
ساعت ۲۰:۳۰
اتمام آزمون ساعت ۲۱
📋توجه بفرمایید به جواب هایی که بعد از ساعت مشخص شده فرستاده شود ترتیب اثر داده نخواهد شد
جواب آزمون به آیدی زیر بفرستید👇
@F_amirishirazi