🧐 آمده بود دم فروشگاه سؤال کند!
خودش هم خبر نداشت که کجا میخواهد برود. انگار مستاصل بود.
هم عجله داشت، هم گره در کارش بود.
از لرزش دستش فهمیدم که حال مناسبی ندارد.
📚 حسین جلوی مغازه داشت کتابها را مرتب میکرد.
🏴 پرسید: ببخشید، شنیدم توی این مجتمع فروشگاهی توی مناسبتها #روضه میگیرد.
🥺 شما نمیدانید کجاست؟
🙄 حسین کمی تعلل کرد و گفت: نمیدانم خانم؛ ولی بچههای ما #دوشنبه_ها صبح همینجا روضه میگیرند.
انگار میخواست چیزی بگوید.
🤲 ملتمسانه گفت: نذر دارم. حتما فردا رو هم روضه میگیرین؛ چون شهادت آقا موسیبنجعفره. میشه این پول رو برای روضهتون هزینه کنید؟
🖤 حسین نگاهی به من کرد و پاکت نذریاش را گرفت و گفت: چشم.
😊خیلی خوشحال شد.
مثل کسی که حاجتش را گرفته باشد.
تشکر کرد و رفت.
😒او رفت و من حسین يکديگر را نگاه کردیم و نگاهمان را دوختیم به میز وسط فروشگاه.
👌 حسین گفت حتما او را #بی_بی فرستاده...
پاکت نذری را داد دستم... و گفت
من عازم مشهدم ...
اگر میشود....
.
⚫ . فردا (سه شنبه)روضه داریم؛ روضه موسی بن جعفر(ع)
ساعت ۸ صبح...
شما هم دعوتید
قدمتان برچشم
.
قم مجتمع ناشران طبقه همکف #فروشگاه_شهیدکاظمی
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔 @nashreshahidkazemi