eitaa logo
انتشارات شهید کاظمی
15.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
88 فایل
«شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب» آدرس:👇 قم، بلوار معلم، مجتمع ناشران، طبقه همکف واحد36 02533551818 خرید سریع و آسان کتاب ها👇 Manvaketab.com مشاوره،پشتیبانی و نظرات👇 @manvaketab_admin سامانه پیامکی ۴۰۰۰۱۴۱۴۴۱
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠 📚معرفی کتاب: روایت زندگی 85 ماه و چند سال رزم شهید ترور سردار علی اکبر جمراسی 📗 ☘️به کوشش: 🍂 . 🔸جهت مشاهده و تهیه کتب از طریق زیر اقدام کنید👇 ✅ سایت من و کتاب manvaketab.ir ✅ سایت انتشارات شهیدکاظمی nashreshahidkazemi.ir ❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹 📌 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 @nashreshahidkazemi
. 💠 📚معرفی کتاب: شهید «علی‌اکبر جمراسی» در 3فروردین‌ماه1347 در روستای تلخابِ اراک به دنیا آمد. او مانند بسیاری از همسالانش خود را به‌عنوان نیروی داوطلب به جبهه رساند، اما با سابقۀ 85 ماه حضور در خط مقدم شهید نشد. شهید جمراسی همراه دیگر دوستانش واحد اطلاعاتِ سپاه قم را سروسامان بخشید و توسعه داد. او که در تفحص شهدا نقشی پررنگ داشت، سال 1390، در آستانۀ بازنشستگی برای مأموریتی به سردشت اعزام شد و طی عملیات تروریستی گروهک پژاک به شهادت رسید. 📗 ☘️به کوشش: 🍂 . 🔸جهت مشاهده و تهیه کتب از طریق زیر اقدام کنید👇 ✅ سایت من و کتاب https://b2n.ir/q92478 ✅ سایت انتشارات شهیدکاظمی nashreshahidkazemi.ir ❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹 📌 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 https://eitaa.com/nashreshahidkazemi
اکبر خاک‌ها را کنار می‌زد، شاید چیزی جا مانده بود؛ استخوانی، دفترچه‌ای... مادر آذرنگ، جوان رعنایش را فرستاده بود و حالا مشتی خاک و لباس و استخوان و پلاک، تحویل می‌گرفت. مگر می‌توانست بی‌خیال این بچه‌ها باشد؟ مگر می‌شد فراموششان کند و بچسبد به زندگی؟ عراق هنوز هم مانع تفحصشان می‌شد. 🌹 با این شهید، بیشتر آشنا شوید https://manvaketab.com/book/372792/ 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
📘 ؛ روایت زندگی ۸۵ ماه و چند سال رزم شهید ترور سردار علی‌اکبر جمراسی به روایت زیبا و روان خانم فاطمه دولتی. 🌹 شهیدی که بیش از ۸۵ ماه در جبهه حضور داشت اما شهید نشد و در سال ۹۰ در آستانه بازنشستگی به دست یک گروه تروریستی به شهادت رسید. مشاهده و تهیه کتاب: 👇 https://manvaketab.com/book/372792/ 🛒 حضوری: قم خیابان معلم مجتمع ناشران طبقه‌ی هم‌کف فروشگاه نشر شهید کاظمی
😔 شهلا از ترس، چشمانش را بست و دست اکبر را گرفت. اکبر انگشتان سرد او را فشرد و گفت: «بجنب. سریع. همش لای مردم باش. اصلاً پشتت رو نگاه نکن.» دو مرد با لباس کردی با فاصله چند متری دنبالشان بودند .اکبر سپر شهلا شده بود و از لابلای مردم ردش می‌کرد. از این تعقیب و گریزها کم ندیده بود اما این بار شهلا همراهش بود. بچه‌ها را خوابانده بودند و برای گرفتن چند متر سفره و یک دست قاشق و چنگال آمده بودند بازار. 💢 اکبر دستش را گذاشت روی کلتش و به سرعت از دهانه بازار خارج شدند. شهلا با صدایی که می‌لرزید پرسید: «چرا دنبالمونن اکبر؟» _ دنبال من هستن. چیزی نیست. فقط بیا. _ می‌خوان بکشنت؟ آره؟ می‌خوان تو رو بکشن؟ خطر ترور همیشه تهدیدش می‌کرد؛ اما در مهاباد بیخ گوشش بود... 📝 | ۱۶۰ صفحه | نویسنده: فاطمه دولتی 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi