eitaa logo
نشر شهید هادی
18.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
16 فایل
کانال رسمی انتشارات و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جهت معرفی آثار و... تبلیغ و تبادل نداریم دفتر نشر جهت خرید کتاب ۰۲۱۳۶۳۰۶۱۹۱ (۹صبح تا ۵عصر) ارتباط با مدیر مجموعه ۰۹۱۲۷۷۶۱۶۴۱ @nashre_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🍃 هرچقدر‌انسان‌وابستگی‌داشته‌باشه‌ رفتنش‌سخت‌تره...
̶┏━━𖡛⪻𖣔🌸𖣔⪼𖡛━━┓ 🌷 💢سید، خادم الشهدا در اردوگاه شهید درویشی بود. یک بار قرار بود برای صبحانه چند صدتا نون تهیه کنه، نماز صبح رو که خوند از شدت خستگی همون جا خوابش برد. ⌚تا به خودمون بیاییم ساعت از ۷ گذشته بود، دیگه فرصتی برای تهیه چندصد تا نون وجود نداشت. حالا حساب کنید الآن زائرها بیدار می شوند و صبحانه می خواهند و ما نان نداریم! 🔸سید حال عجیبی پیدا کرد. روی یکی از ساختمان های اردوگاه عکس بزرگی از شهید درویشی بود رفت جلوی عکس شهید ایستاد، زیر لب چیزهایی رو زمزمه کرد. بعد با صدای بلند گفت: آبرومون رو پیش مهمونات نبر ، ما رو شرمنده زائرین شهدا نکن. این حرف رو زد و اومد طرف آشپزخانه... لحظات به سختی و با اضطراب می گذشت زانوی غم بغل کرده بودیم و منتظر فرج!! 🚍یه دفعه صدای ممتد بوق اتوبوسی توجه‌مون رو به سمت درب ورودی اردوگاه جلب کرد با عجله به سمت اتوبوس دویدیم. 🗣مسئول کاروان سید رو صدا زد. بعد درب صندوق اتوبوس رو بالا زد و گفت: ما دیگه داریم میریم شهرستان این نون ها اضافی است، می تونید استفاده کنید؟ چندین بسته بزرگ پر از نان در مقابل ما بود. مشکل حل شد. مات و مبهوت فقط اشک می‌ریختیم. خدایا چقدر زود صدای خادمین شهدا رو شنیدی؟ 📚برگرفته از کتاب «مهمان شام» https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌷 💢سید خادم راهیان نور در اردوگاه شهید درویشی شوش بود. یک بار قرار بود برای صبحانه چند صدتا نون تهیه کنه، اما کل شب مشغول کار بود. نماز صبح رو که خوند از شدت خستگی همون جا خوابش برد. ⌚تا به خودمون بیاییم ساعت از ۷ گذشته بود دیگه فرصتی برای تهیه چندصد تا نون وجود نداشت. حالا حساب کنید الآن زائرها بیدار می شوند و صبحانه می خواهند و ما نان نداریم! 🔸سید حال عجیبی پیدا کرد. روی یکی از ساختمان های اردوگاه عکس بزرگی از شهید درویشی بود رفت جلوی عکس شهید ایستاد، زیر لب چیزهایی رو زمزمه کرد. بعد با صدای بلند گفت: آبرومون رو پیش مهمونات نبر ، ما رو شرمنده زائرین شهدا نکن. این حرف رو زد و اومد طرف آشپزخانه...یه دفعه صدای بوق اتوبوسی توجه‌مون رو به سمت درب ورودی اردوگاه جلب کرد با عجله به سمت اتوبوس دویدیم. 🗣مسئول کاروان سید رو صدا زد. بعد درب صندوق اتوبوس رو بالا زد و گفت:ما دیگه داریم میریم شهرستان این نون ها اضافی است،می تونید استفاده کنید؟ چندین بسته بزرگ پر از نان در مقابل ما بود. درست به اندازه احتیاج ما مات و مبهوت فقط اشک می‌ریختیم. خدایا چقدر زود صدای خادمین شهدا رو شنیدی؟ 📚برگرفته از کتاب مهمان شام. اثر گروه شهید هادی https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰امروز مهمان شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی هستیم🌷 کار کردن براش عیب نبود از جوانهایی که دنبال کار و تلاش نبودند بدش می آمد. می گفت من حتی حاضرم برم بار بزنم حمالی کنم .... اما مهم برای من اینه که فقط روزی ام حلال باشه مدتی تو کار خرید و فروش محصولات کشاورزی وارد شد. به بار تخمه کدو معامله کردیم به خاطر مشکلی که پیش آمد از حقش گذشت. می گفت پول حلال ارزش داره شبهه که توش باشه بی برکت میشه. من بارها شاهد بودم که افرادی به خاطر مبلغ بسیار ناچیز کارشون به دعوا و جنجال کشیده بود. اما سید به راحتی از کنار این موضوع گذشت.... https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰کاسبی یکبار سید از کشاورزی بار سیب زمینی خرید بارش خیلی خوب نبود، فرستاد تهران و برگشت خورد با قیمت پایین تری بارش رو فروخت و مقداری ضرر کرد. گفتم سید چرا موقع خرید دقت نکردی؟ گفت اشکال نداره، خودم می دونستم بارش خیلی خوب نیست اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالی بود، می شناختمش آدم زحمت کشی بود خواستم کمکی به اون بنده خدا کرده باشم. حتی اگر خودمم ضرر کنم. حرفهای سید برای ما عجیب بود. اما سید با اعتقاداتش کار می کرد. خیلی اهل دنیا نبود. شاید به خاطر همین کارهاش خیلی ها ملامتش می کردند. https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰کمک به فقرا یک بار نذر کرده بود که تو یکی از معامله هاش هر چقدر سود کرد سودش رو به فقرا بده چند روز بعد داشتم از یکی از محله های تقریباً فقیر نشین شهر رد می شدم که از دور سید میلاد رو دیدم از در خونه ای بیرون اومد و راهش رو گرفت و خیلی سریع رفت!؟ من تعجب کردم خدایا سید اینجا چی کار میکنه؟! سریع رفتم در اون خونه دیدم که به پیرزنی ایستاده و زیر لب داره دعا می کنه می گفت: جوان ان شاالله خیر از جوانی ات ببینی پرسیدم مادر این جوان کی بود؟! اینجا چی کار میکرد؟! گفت: و الله نمی شناسمش هر چند مدت یه باری میاد کمکم میکنه، قبض گار و برق رو پرداخت می کنه الان هم اومده بود که قبض ها رو به من بده به جعبه شیرینی با این پول ها رو برام آورده بود نمیدونم کیه اما هر " که هست خدا ان شاالله عاقبت به خیرش کنه.... تا این حرفها رو شنیدم تمام بدنم خیس عرق شد احساس شرم می‌کردم. اینجا بود که راز عاقبت به خیری جوانهایی مثل سید رو تازه فهمیدم... یکبار که بنایی می کردیم بهش میگفتم: سید خیلی خسیسی چرا سر ساختمان میای برامون ناهار نمیاری گفت: شماها و ضعتون خوبه کمک به نیازمند مهم تر از اینه که ولخرجی کنم. https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌷 💢سید خادم راهیان نور در اردوگاه شهید درویشی شوش بود. یک بار قرار بود برای صبحانه چند صدتا نون تهیه کنه، اما کل شب مشغول کار بود. نماز صبح رو که خوند از شدت خستگی همون جا خوابش برد. ⌚تا به خودمون بیاییم ساعت از ۷ گذشته بود دیگه فرصتی برای تهیه چندصد تا نون وجود نداشت. حالا حساب کنید الآن زائرها بیدار می شوند و صبحانه می خواهند و ما نان نداریم! 🔸سید حال عجیبی پیدا کرد. روی یکی از ساختمان های اردوگاه عکس بزرگی از شهید درویشی بود رفت جلوی عکس شهید ایستاد، زیر لب چیزهایی رو زمزمه کرد. بعد با صدای بلند گفت: آبرومون رو پیش مهمونات نبر ، ما رو شرمنده زائرین شهدا نکن. این حرف رو زد و اومد طرف آشپزخانه...یه دفعه صدای بوق اتوبوسی توجه‌مون رو به سمت درب ورودی اردوگاه جلب کرد با عجله به سمت اتوبوس دویدیم. 🗣مسئول کاروان سید رو صدا زد. بعد درب صندوق اتوبوس رو بالا زد و گفت:ما دیگه داریم میریم شهرستان این نون ها اضافی است،می تونید استفاده کنید؟ چندین بسته بزرگ پر از نان در مقابل ما بود. درست به اندازه احتیاج ما مات و مبهوت فقط اشک می‌ریختیم. خدایا چقدر زود صدای خادمین شهدا رو شنیدی؟ 📚برگرفته از کتاب مهمان شام. اثر گروه شهید هادی https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰کاسبی کار کردن براش عیب نبود. از جوانهایی که دنبال کار و تلاش نبودند بدش می آمد. می گفت من حتی حاضرم برم بار بزنم، حمالی کنم و... اما مهم برای من اینه که فقط روزی ام حلال باشه، مدتی تو کار خرید و فروش محصولات کشاورزی وارد شد. یه بار تخمه کدو معامله کردیم، به خاطر مشکلی که پیش آمد از حقش گذشت. می گفت پول حلال ارزش داره، شبهه که توش باشه بی برکت میشه. من بارها شاهد بودم که افرادی به خاطر مبلغ بسیار ناچیز کارشون به دعوا و جنجال کشیده بود. اما سید به راحتی از کنار این موضوع می گذشت.... https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63