#شکر
دستم خالی بود، هر چه از اعمالم می گفتم آن ها رد می کردند. ناگهان یکی از آن ها گفت: ناراحت نباش تو گوهر گرانبهایی نزد ما داری. یادت هست زمانی که می خواستی از نجف به کربلا بروی اما کرایه نداشتی، خوار به پاهایت رفت و به خدا گفتی چه طور با این همه درس و بحث پول کرایه ندارم. اما ناگهان از گفته خود پشیمان شدی و از ته دل گفتی: (اَلحَمدُ لِله رَبِ العالمین) با تعجب گفتم بله یادم هست، آن مَلَک گفت: این شکری که به جا آوردی نزد ما محفوظ است.
📙بازگشت
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
#شکر
دستم خالی بود، هر چه از اعمالم می گفتم آن ها رد می کردند.
ناگهان یکی از آن ها گفت: ناراحت نباش تو گوهر گرانبهایی نزد ما داری. یادت هست زمانی که می خواستی از نجف به کربلا بروی اما کرایه نداشتی، خار به پاهایت رفت و به خدا گفتی چه طور با این همه درس و بحث پول کرایه ندارم!؟
اما ناگهان از گفته خود پشیمان شدی و از ته دل گفتی: (اَلحَمدُ لِله رَبِ العالمین)
با تعجب گفتم بله یادم هست.
آن مَلَک گفت: این شکری که به جا آوردی همان گوهری است که نزد ما محفوظ است.
📙بازگشت
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c