شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با #شنیدن_ڪلام_وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت: #نمازاولوقت
مهم تره تا فیلمبرداری.
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.
✍راوی : همسر شهید
🌹#شـهید_مرتضی_زارع
🦋#نماز_اول_وقت
شهید زارع از دوستان صمیمی راوی کتاب سه دقیقه در قیامت بودکه خبر شهادتش را از راوی کتاب شنیده بود...
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با #شنیدن_ڪلام_وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت: #نمازاولوقت
مهم تره تا فیلمبرداری.
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.
✍راوی : همسر شهید
🌹#شـهید_مرتضی_زارع
🦋#نماز_اول_وقت
شهید زارع از دوستان صمیمی راوی کتاب سه دقیقه در قیامت بودکه خبر شهادتش را از راوی کتاب شنیده بود...
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
┅•☘❈🌸❈☘•┅
#راه_اینجاست
⬅ ڪسانی ڪه به هر دری می زنند ، ولے ڪارشان درست نمۍ شود براے اين است ڪه نماز اول وقت نمی خوانند.
⬅ جوان ها به شما توصيه مي ڪنم اگر مي خواهيد هم دنيا داشته باشيد و هم آخرٺ، #نـماز_اول_وقت بخوانيد.
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی (رحمه الله علیه)
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
🌿#سیره_شهدا
🍃همیشه نمازش #اول_وقت بود. در جبهه چفیه را پـهن میکرد و مشغول نماز میشد.
استعداد و ضریب هوشی بالای بابک باعث متمایز شدنش نسبت به سایر نیروها در دوره آموزشی شده بود و در انتهای دوره آموزشی به عنوان سرگروه تیم اول تخصص خودشان انتخابشد.
✅بابک از نیروهای فعال #بسیج بود. در دوران سربازی بارها در خواست اعزام به #سوریه داده بود اما چون امکان اعزام سرباز وجود نداشت درخواستش رد شدهبود. می گفتند راهی آلمان است اما سر از سوریه درآورد و...
📙مدافعان حرم. ویرایش جدید. اثر گروه شهید هادی
#شهید_بابک_نوری_هریس
#نماز_اول_وقت
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#سلام_بر_ابراهیم
همراه با شهید ابراهیم هادی به سمت مقر سپاه میرفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم. صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت. گفتم: آقا ابراهیم، بیا زودتر بریم مقر، همونجا #نماز رو میخونیم. ما که بیکار نیستیم. داریم کار رزمنده ها رو انجام میدهیم. این هم مثل نمازه.
با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه. هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه. هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل #نماز_اول_وقت بشیم. انشاءاللّه اثر اهمیت به نماز اول وقت رو تو زندگی خودت میبینی.
🍃🌸🍃
🌿#سیره_شهدا
🍃همیشه نمازش #اول_وقت بود. در جبهه چفیه را پـهن میکرد و مشغول نماز میشد.
استعداد و ضریب هوشی بالای بابک باعث متمایز شدنش نسبت به سایر نیروها در دوره آموزشی شده بود و در انتهای دوره آموزشی به عنوان سرگروه تیم اول تخصص خودشان انتخابشد.
✅بابک از نیروهای فعال #بسیج بود. در دوران سربازی بارها در خواست اعزام به #سوریه داده بود اما چون امکان اعزام سرباز وجود نداشت درخواستش رد شدهبود. می گفتند راهی آلمان است اما سر از سوریه درآورد و...
📙مدافعان حرم. ویرایش جدید. اثر گروه شهید هادی
#شهید_بابک_نوری_هریس
#نماز_اول_وقت
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
💌 #کــلامشهـــید
اگر کار میخواهید، اگر زن خوب میخواهید، اگر خانه میخواهید، اگر سلامتی میخواهید باید بروید به درگاه خدا، وسیلهاش اول نمازه؛ اول اینکه آدم تمیز، پاکیزه، مطهر به درگاه خداوند متعال وارد بشود..
شهید احمد کاظمی❣🍃
#نماز_اول_وقت
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
جلسه امتحان یا #نماز_اول_وقت؟!
احمد به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و وقتی اذان میشد همه کارهایش را تعطیل میکرد . آن هم چه نمازی، مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند. طوری نماز می خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود!
توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار میگردد . چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد . احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه . من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم.
گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمیگیره.
اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان!
بیست دقیقه میشد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمدعلی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت میکرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم.
بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر، کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود!
تا معلم برگه را داد به دست یکی از دانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش ، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد گفت: نیری برو بشین سر جات!
من و احمد علی هر دو امتحان دادیم ، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه...
📚کتاب عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیری
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63