eitaa logo
نشر شهید هادی
18.5هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
16 فایل
کانال رسمی انتشارات و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جهت معرفی آثار و... تبلیغ و تبادل نداریم دفتر نشر جهت خرید کتاب ۰۲۱۳۶۳۰۶۱۹۱ (۹صبح تا ۵عصر) ارتباط با مدیر مجموعه ۰۹۱۲۷۷۶۱۶۴۱ @nashre_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود. در ادامه چهار حکایت از محمدحسین بخوانیم تا بدانیم چرا حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود‌. 🔹همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا می دانست!؟ ☘☘☘ 🔷مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد! ☘☘☘ 🔷برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. از کرمان ساعت۱۰:۰۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا می دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و را گفت! ☘☘☘ 🔷همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ۴۱ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! 📙برگرفته از کتاب پنجاه سال عبادت. اثر گروه شهید هادی 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌺 پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: اگر خداوند به وسیله ی تو یک نفر را هدایت کند، برای تو بهتر است از دنیا و هر آنچه در آن است. 📘 الحیاه، ج۱/ ص۶۹۲ 🔸نصیحت های او را هنوز به یاد دارم. ما در زورخانه کسانی را داشتیم که بر خلاف ابراهیم، بسیار آدم های ناشایست بودند. ابراهیم ویژگی های این افراد را برای من توضیح می داد و با توجه به شرایط بد جامعه در آن زمان می گفت: مهدی، با کسی رفیق باش که زور تو از او بیشتر باشد. تا نتواند تو را اذیت کند. من کسی را در منزل نداشتم که برای ما وقت بگذارد و خوب و بد را یادآوری کند. ابراهیم خیلی برای ما وقت می گذاشت و نصیحت می کرد. بشتر نصیحت های او هم غیرمستقیم بود. بعد هم ما را به سمت مسجد کشاند. اوایل زیاد اهل مسجد و... نبودم. تا ابراهیم می رفت وضو، من هم از مسجد در می رفتم! اما رفته رفته جاذبه ی شخصیت ابراهیم ما را مسجدی کرد. 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۶۲ 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
❤️ 🌹سلام من یه دختر۱۹ساله هستم. میخواستم نحوه آشنایی با 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 رو بگم. این جریان برمیگره به تابستون ۹۵ برای تحویل گرفتن کارت بسیج فعال رفتم بسیج دانش آموزی. دیدم دارن ثبت نام میکنن برای اردوی یاوران ولایت به یکی ازخانم ها گفتم میشه منم ثبت نام کنم. خلاصه رفتن ما جور شد. اردوی ۵ روزه اونم استان لرستان. برای تفریح بردنمون تپه شهدای خرم آباد. یه چند ساعتی گذشت تا اذان مغرب شد. نماز رو که خوندیم همه نشسته بودیم پای سخنرانی حاج آقا. یدفعه من دیدم یه آقای قدبلند اومد نشست. منم از اونایی بودم که وقتی یه پسرخوشتیپ می دیدم نگاهش میکردم😔 ولی چه‌ کنم که به دام شیطان افتاده بودم. این آقا رو فقط از نیم رخ میتونستم ببینم.. یه لحظه نگاه کردم به سمت راست که به دوستم بگم نگاه این پسره چقد خوشگله. دیدم دوستم خیلی ازم دوره.🌹به خودم اومدم گفتم: "یا خیر حبیب و محبوب". یعنی خدایا من تورو میخوام اینها چیه؟ اینها که دوست داشتنی نیستند. خلاصه وقتی رسیدیم خوابگاه، یکی از خانم ها درباره یه شهید صحبت کرد. بعد گفت: ایناها عکسشم تو اتاق خودمونه (توهرخوابگاهی عکس یک شهید بود. از شانس خوب منم عکس شهید هادی بود).وقتی دیدم عکس رو، یه لحظه خشکم زد گفتم: یعنی این شهید همون آقایی که من تپه شهدا دیدم، همه چی شبیه خودش بود، موهاش، بینی، هیکلش.... مو نمیزد با خودش. وقتی برگشتم همان خانم کتاب سلام برابراهیم را داد و خواندم. باخوندن اون کتاب حسابی شیفته اش شدم. دیگه تصمیم گرفتم راهی که خدا میخواد رو انتخاب کنم. فقط گفتم برام سخته نخوام آرایش کنم، سخته حجاب داشته باشم، سخته بخوام اونی باشم که تومیخوای ولی تو کریمی میتونی کمکم کنی. خلاصه همه چیز درست شد. گذشتن از یک گناه منو رسوند به اینکه همه دغدغم بشه: 🌷رضای خدای تبارک وتعالی 🌷خشنودی حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها 🌷خشنودی امام زمام عجل الله تعالی ...
📩 خوابش را دیدم، گفتم: چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! ✅گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از پخش کتاب هادی
6⃣2⃣ 📚برای قاتلم. زندگینامه و خاطرات زیبای سردار شهید علی محمدی پور. با خاطراتی از حاج قاسم سلیمانی 📖 اثر گروه شهید هادی ۱۷۶ صفحه مصور ۱۶۰۰۰تومان چاپ اول ۱۳۹۷ چاپ چهارم ۱۳۹۹ ✅خاطرات اثرگذار و زیبا @pkhadi
هدایت شده از عمادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📙برای قاتلم زندگینامه و خاطرات شهید حاج علی محمدی پور فرمانده گردان از لشکر ثارالله 📚اثر گروه شهید هادی ۱۶۰ صفحه مصور
📙براي قاتلم آوازه اش از روستاهاي جنوب رفسنجان تا روزي كه آخرين سنگر داعش فتح شد، همه جا شنيده مي شد. ✅حاج قاسم در بوكمال سوريه به وصيت اين جوان روستا زاده اشاره كرد و گفت: نگرش ما در مقابل دشمن داعشي همان وصيت شهيد حاج علي محمدي پور است. آنجا كه وصيتش را براي قاتلش اينگونه نوشت: اي برادر عراقي كه به دنبال من مي گردي تا مرا بكشي. بدان و آگاه باش كه اگر خداوند اجازه دهد در قيامت اول كسي كه شفاعت مي كنم تو خواهي بود. اما علي محمدي پور كه فرمانده گردان از لشكر ثارالله و از ياران حاج قاسم به شمار مي آمد، حكايت فراوان و باورنكردني دارد! او ره صدساله را يك شبه طي كرد و الگوي هزاران انسان خداجو گرديد. او به خاطر تقوايش آنچنان شد كه گويي از همه چيز خبر دارد! در روزهاي آخر، در جمع رفقا نشست و يك به يك برايشان گفت كه كدام شما شهيد يا جانباز و يا اسير و يا... مي شويد. حاج علي هنوز هم مشغول است. بعد از شهادت بيشتر از قبل حضور دارد و مشغول گره گشايي از كار بندگان خداست. صدها كرامت از او نقل شده... 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌻🌻🌻فرازی از وصیت نامه شهید؛ خدایا از جمع یارانم جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده ام مساز، زیرا به عشق شهادت به در خانه ات می آیم. خدایا در شهادت چه لذتی است که مخلصان توبه دنبال آن اشک شوق می ریزند و این گونه شتابان اند. 📙برگرفته از کتاب به قلم بهشتیان. اثر گروه شهید هادی 🌷 🌷 شهادت: ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ راهیان نور 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🍀دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام... ✅غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام می خرد...
يک شب منزل يکی ازدوستان باهم خوابيده بوديم. صبح اذان رو که دادند بيدار شديم، نمازصبح رو خونديم. سيد مقيد بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابيديم. تازه گرم خواب بوديم که يک دفعه صدايی شنيدم! از خواب پريدم و ديدم سيد دو دستی محکم به سرش ميزنه. گفتم سيد چته چيکار مي کنی!؟ گفت بدبخت شدم نمازصبحمون قضا شد!! شرمنده حضرت زهرا (س) شديم. گفتم سيدجان ما که نمازمون روخونديم تازه مگه يادت رفته، بعد از نماز قرآن هم خوندی!! تا من اين حرف رو زدم آرامش به چشمانش برگشت. گفتم حالا که خيالت راحت شد بگير بخواب، بذار ماهم بخوابیم بعدها در جایی خواندم که مقام معظم رهبری فرمودند: اين حديث تنم را لرزاند که امام صادق (ع) فرمودند: اگر يک نماز صبح از کسی قضا شود؛ کل دنيا طلا شود ودر راه خدا بدهد جبران آن نماز قضا نخواهد شد. بعدها راز نگرانی سيد ازقضا شدن نمازش رو فهميدم. سيد يک روز حرف خيلی عجيبی به من زد که هنوز هم باورش برای ما مشکله. به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!! من تو ذهنم حساب کردم ديدم سيد زمان شهادت۲۹ساله بود!! يعنی دقيقًا هيچ نماز صبح قضايی نداشت. بی اختیار ياد جمله حاج حسين يکتا افتادم: ميگفت خيليها ميپرسند چکار کنيم شهيد بشيم يا دست کم مقام شهدا رو داشته باشيم. حاج حسين فرمودند: شهدا اول مراقبت از دلهاشون کردند ومدافع قلب شدند، بعد مدافع حرم شدند... 📙برگرفته از کتاب مهمان شام. خاطرات شهید مهندس سید میلاد مصطفوی. اثر گروه شهید هادی
‍ ‍ 🌷ابراهیم هدایتگر🌷 درست آخرین روزهای سال 96 بود. وقتی به خانه برگشتم به همه چیز و همه کس بد بین بودم. به انقلاب و مسئولین و... همه بد می گفتم. من سالها در جبهه بودم و جانباز شدم. حالا چند وقتی بود که برای استخدام پسرم به همه ارگانها سر می زدم و کسی جواب درستی به من نمی داد. نمی دانستم چه باید کرد. حتی توی اداره آخری گفتم: ای کاش داعش می آمد و بساط شما رو جمع می کرد. ✳️وقتی آمدم خانه، فرزندم پیش من آمد و برای اینکه من رو آروم کنه، یک کتاب به من داد و گفت: بابا این رو بخون. خیلی جالبه. نگاهی به چهره روی جلد کردم و نام کتاب را خواندم: سلام بر ابراهیم باعصبانیت کتاب را به گوشه ای پرت کردم و گفتم: اینا دروغه. مسئولین می خوان کاراشون رو خوب جلوه بدن از شهدا مایه می ذارن... ✅بلند شو... بلندشو... از جا پریدم. دو نفر با هیکل ورزشکارها اما چهره نورانی بالای سرم بودند. نفر اول گفت: اجر اعمال وجهاد خودت رو به خاطر کار پسرت از بین نبر. هرآن کس که دندان دهد نان دهد. خدا خودش کارها رو به موقع درست می کنه. بعد ادامه داد: شکر نعمت های خدا رو به جا بیار. یک آیه قرآن هم خواند که به من خیلی آرامش داد. چند جمله هم گفت که دوای همه دردهای من بود. بعد خداحافظی کرد و از در بیرون رفت. گفتم شما کی هستی؟ گفت ی بنده خدا وقتی اصرار کردم. نفر پشت سری گفت: ایشون ابراهیم هادی هستند. از خواب پریدم. مات و مبهوت بودم. سریع دنبال کتابی گشتم که دیشب فرزندم به من داده بود. کتاب را پیدا کردم. چهره شهید با عکس روی جلد کمی فرق داشت. کتاب را که باز کردم تصویر مهمان چند دقیقه قبلم را دیدم. چهره ای زیبا و نورانی با محاسن بلند. ✅ در ایام عید کتاب را تا آخر خوانده ام. هر لحظه خدا را به خاطر نعمتهایش شکر میکنم و از حرفهایی که زدم استغفار میکنم. به راستی سلام خدا بر ابراهیم که مرا هدایت کرد. التماس دعا. یک جانباز از روستاهای خراسان جنوبی. 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
برای ملاقات با همسرم به بیمارستان رفتم، ماشین را در جایی قرار دادم که سد معبر بود. راه چند ماشین برای چند دقیقه بسته شد. می توانستم جلوتر پارک کنم اما نرفتم. اما وقتی دیدم که راه بسته شده، برگشتم و ماشین را جا به جا کردم. جلوتر جای پارک بود. ✅ در آن سوی هستی به من نشان دادند که تو با این سد معبر که برای راحتی خودت بود، باعث شدی که هفت نفر معطل شده و برخی از آنها دیر به محل کار برسند! چهره آنها را به من نشان دادند و گفتند: باید از این هفت نفر که وقتشان را ضایع کردی رضایت بگیری. باور کنید که از آن روز دیگر پارک دوبل انجام نمی دهم. خیلی مراقبت میکنم که در رانندگی حق کسی ضایع نشود. 📙برگرفته از کتاب شنود. تجربه نزدیک به مرگ. اثر گروه شهید هادی 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
‍ دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ بی بی زینب کبری سلام الله علیها فرمود: چه می‌خواهی؟ عرض کرد: این دخترک سه ساله به چه بیماری مبتلا بود که چنین بدنش کبود است؟ حضرت زینب علیهاالسلام پاسخ داد: ای زن! رقیه ام بیمار نبود؛ این کبودی ها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمن است! 📚 ناسخ التواریخ، ص۶۰ ◼️ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت باد
💐ابراهیم جان، هرکسی خاطرات تو را شنید عاشق مرام تو شد. محمد انصاری بازیکن سابق تیم ملی و باشگاه پرسپولیس، مدرسه فوتبال خودش را به نام شهید هادی نامگذاری کرد. 📙با تمام بازیکنان تیم در مورد شهید هادی صحبت می‌کرد و کتاب سلام بر ابراهیم به آنها داده و با این شهید والامقام آشنا نمود. ⚽️وحید امیری را برای یادمان ابراهیم دعوت کرد و او برای مردم از ابراهیم گفت. حتی برای برانکو از ابراهیم گفته بود. ✅دربی بزرگ سال ۹۸ را به نام شهید ابراهیم هادی نام نهاد و بازیکنان این تیم با پیراهن منقش به تصویر این شهید وارد میدان شدند. 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
┄═❁๑🍃๑🌷๑🍃๑❁═┄ 🔻یک ماه قبل ‌از شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (س)، وقتی می‌آمدیم بیرون، چشم‌هایش کاسه‌ی خون بود. آن‌قدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی می‌کرد. 🔸چند روزه آخر زندگی‌اش هم در دمشق اقامت داشت. مکرر به زیارت حضرت رقیه (س) می‌رفت. شب آخر، چند ساعت قبل‌از آن انفجار هم به زیارت رفته بود؛ شاید هم حاجت بیست و پنج‌ساله‌اش را از دختر سه ‌ساله امام حسین علیه‌السلام گرفت که در همان روزهای شهادت حضرت رقیه شهید شد. 📙برگرفته از کتاب راز رضوان. اثر گروه شهید هادی 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
! تو بمـٰان! اۍ آنڪه چون تو پاڪ نیست . . هرگزبه‌مانندتودرجھان‌نیامد:) .
هدایت شده از پخش کتاب هادی
7⃣1⃣ 📚راز رضوان. زندگینامه و خاطرات سردار شهید مقاومت حاج عماد مغنیه. 📖 اثر گروه شهید هادی ۲۰۴صفحه مصور. ۲۰۰۰۰تومان چاپ اول ۱۳۹۷ چاپ سوم ۱۳۹۹ @pkhadi
‍ ‍ ‍ 🌷سربند یا زهرا(س)...🌷 همراه نيروهاے عراقے مشغول تفحص پیکر شهدا بوديم. فرمانده اين نيروها دستور داده بود در ظرفے کہ ايرانےها آب مےخورند، حق آب خوردن ندارند! همکلام شدن با ايرانےها خشم اين افسر را در پـے داشت. ✳️نمی دانم چه شد گه مدتی بعد همين افسر بہ من التماس مےکرد کہ تو را بہ خدا اين سربند گه همراه پیکر شهید پیدا شد را امانت بہ من بده. من همسرم بيماره، بہ عنوان تبرّک ببرم، براتون بر مےگردونم! ✅روے سربند نوشتہ شده بود «يا فاطمة الزهرا(س)» داخل يک نايلون گذاشتم و تحويلش دادم. اول بوسيد و بہ چشماش ماليد. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسيد و بہ سينہ و سرش کشيد و تحويلمون داد. از آن بہ بعد سفره غذاے عراقےها با ما يکے شد. سر سفره دعا مےکرديم، دعا را هم اين افسر عراقے مےخواند. 📚برگرفته از کتاب شهید گمنام. اثر گروه شهید هادی. 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
یاایها الانسان ماغرک بربک الکریم... ای انسان چه چیز باعث شده در مقابل خدا مغرور شوی... ⁉️کجای خلقت هستیم؟ ✅تصویری که مشاهده می کنید توسط تلسکوپ هابل ثبت شده است. دانشمندان، این ناحیه از فضا را "چاله لاکمن" نامیده اند و زمانی هوش از سر می پرد که بدانیم هر کدام از آن نقطه های ریز نه ستاره، که یک کهکشان تمام و کمال مثل کهکشان راه شیری است که در خود میلیاردها ستاره و سیاره دارد...
🏴فردا هفتم ماه صفر شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است. بر طبق روایات و نظر مشهور علمای شیعه، هفتم ماه صفر شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام بوده و در ماه صفر میلاد هیچ یک از امامان ما جشن گرفته نمی شده. شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذار حوزه علمیه قم نیز این روز را عزای امام حسن اعلام کرده و عزاداری می کرد. همکنون نیز در عراق و لبنان و دیگر مناطق شیعه نشین، هفتم ماه صفر را عزای شهادت امام حسن برگزار می کنند. در کشور ما نیز تا دو قرن قبل اینگونه بود. نقل است که هفتم ماه صفر، روز تولد ناصرالدین شاه قاجار بود و شاه قصد داشت برای خودش جشن برپا کند، اما سالروز شهادت امام، مانع برگزاری جشن بود. لذا برخی علمای درباری به کمک شاه آمده و روایات ضعیفی که روز شهادت امام حسن را ۲۸ صفر می دانست، برای شاه خوانده و روایت ضعیف میلاد امام کاظم علیه السلام را جایگزین روایت شهادت کردند تا شاه در ماه صفر برای خود جشن بگیرد!
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید علیرضا کریمی💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💐۲۲ شهریور سالروز تولد شهید علی رضا کریمی است. تولد مسافر کربلا، همان شهیدی که باز شدن راه کربلا را شرط بازگشت پیکرش عنوان کرده بود. یادش گرامی.
ازآن‌زمان‌کہ‌نگاهم‌بہ‌نگاه‌توگره‌خورد تمام‌آرزویم‌این‌شده‌است کہ‌کاش‌میشددنیارا ازقاب‌چشم‌های‌تو‌دید... همان‌چشم‌هایےکہ‌غیرازخداراندید...(:' 🌿! 🌹🍃🌹🍃
بنده در آنجا کسانی را می دیدم که در بهشت برزخی بودند اما با خود حدیث نفس داشتند و با زبان بی زبانی می گفتند: ای کاش در دنیا به جای این همه دعا برای گشایش اقتصادی، از خدا رشد معنوی میخواستم تا جایگاه بهتری نصیبم می شد. ای کاش هر زمان نمازی از من قضا میشد بلافاصله به جا می آوردم. ای کاش مانند مقربین، سحرها را بیدار بودم و لذت مناجات با خدا را بیشتر حس می کردم. ای کاش بین الطلوعین نمیخوابیدم تا برکات و روزی بیشتری نصیبم می شد و جایگاهی بسیار بالاتر را به دست می‌آوردم. ای کاش در امتحان خدا که در طول زندگی برایم پیش آمده بود اینقدر ناله و بی تابی نمیکردم، من با صبر در مقابل سختی ها، مقامات بسیاری را می توانستم کسب کنم. ای کاش آن زمانی که قدرت داشتم گناه نمیکردم... 📙برگرفته از ویرایش جدید کتاب با بابا. تجربه نزدیک به مرگ. اثر گروه شهید هادی