eitaa logo
نشت نشاء (سیداحسان ساداتی)
92 دنبال‌کننده
46 عکس
37 ویدیو
1 فایل
اگه از نظر نوشتاری یا محتوایی هم نقدی بود بی زحمت پی وی بفرمایید.. ❤️🌹 @ses_313s نشت نشاء : تراوش رایحه خوش https://eitaa.com/nasht_nasha
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰برای خدمت یا اسم و رسم ؟! دقایقی از شروع مراسم گذشته بود ، دور تا دور سالن ،عکس شهدا به طور زیبایی چیده شده بود ..و تعدادی از رزمندگان با چهره هایی نورانی و اکثرا با محاسنی سفید دور تا دور در کنار عکس رفقای شهیدشان نشسته بودند ، و هر چند دقیقه‌ای که رزمنده ای جدید می آمد همانند دو برادر که سال هاست هم را ندیده اند ، هم را در آغوش می‌ کشیدند و خوش و بش میکردند و از سال هایی می گفتند ، که با اشاره ولی جامعه در انجام کارها از هم پیشی می گرفتند و آماده بودند که هر لحظه جان را فدا کنند ...به راستی چه جنگی زیبایی بود ! به خودم گفتم ای کاش ما هم بودیم و جهاد می کردیم و شهید می‌شدیم ...در همین افکار بودم که یکدفعه صدای صلوات جمعیت که برای ورود مسئولین بود ، من را به خود آورد ، در این میان مرد میان سالی را دیدم که پا به پای یکی از مسئولین می آمد و مشکلات یا مسائل خود را مطرح می‌کرد اما آن مسئول که باید سراپا گوش باشد درمقابل مطالبات مردمی که برای خدمت به آنها آمده بود ، متاسفانه انگار که اصلا متوجه مطالبات آن مرد نبود ، مشغول سلام و علیک با دیگر مسئولین بود و با سرعت زیادی به سمت دیگر بزرگان رفت و بعد هم آن مرد بیچاره از بی توجهی شخص مسئول ، ناراحت شد و حیا کرد که همراه مسئول جلوتر برود و بدون پاسخ و خداحافظی بازگشت... این صحنه دردناک ، من را غمگین و خشمگین کرد ، دوست داشتم برخیزم و یقه شخص مسئول را بگیرم و بگویم برای چه مسئول شده ای ؟برای میز و صندلی و اسم ؟! یا برا خدمت به مردمی که آنها را آدم حساب نمی کنی ؟! ما در جمهوری اسلامی جا برای مسئولی که برای غیر خدمت آمده است نداریم ..و می خواستم بگویم با چه رویی به یادواره بزرگ مردانی آمده ای که برای خدمت از اسم و رسم که هیچ از جانشان گذشتند .... در میانه خشم و خروش درونم بودم و مسئول را در محکمه درونم تا مرحله اعدام بردم که یکدفعه یاد صحبت بزرگی افتادم که می گفت جنگی که بود گذشت ، جنگی که هست را باید چسبید ...و دیروز در جهاد نظامی در مقابل دشمن خارجی ایستادیم و پیروز شدیم و امروز در مرحله دولت اسلامی باید به محکم ترین و منطقی ترین حالت بر مسئولین شورید و آنها را نسبت به وظایفشان و معیار های یک مسئول در طراز جمهوری اسلامی مورد سؤال و مطالبه قرار داد ، و باید مطالبه عمومی شکل بگیرد و همه قیام کنند ،مانند اوایل انقلاب... اما به خودم که نگریستم دیدیم فقط تخیل می کنم و ای کاش می گویم و در درون غوغا . https://eitaa.com/nasht_nasha
بسم الله الرحمن الرحیم دقایقی از اذان صبح گذشته بود ، و من در گوشه‌ای از سالن نمازخانه دانشگاه نشسته بودم ، نمی دانستم نماز جماعت هست یا نه ،،، به کم کم داشتم ناامید میشدم که در دانشگاه چند هزار نفری یعنی سی نفر مذهبی ندارد که بیایند و نماز صبح را به جماعت بخوانند ؟! 🤯😯 که به یکباره دیدم تعدادی از دانشجوی ها آمدند ... بعد از چند دقیقه روی هم بیش از ده پانزده نفر شدیم منتظر امام جماعت بودیم که به یکباره صدای موتوری آمد و بعد دو سه تا بچه ی شیطون و کم سن و سال دوان دوان وارد مسجد شدند و گفتند حاج‌آقا اومد ... چند ثانیه بعد یک روحانی میانسال ، بشاش و خندان آمد و با همه دست داد حتی با منی که دانشجو نبودم ... رفتیم برای نماز ... در حال قرار گرفتن در صف بودیم که امام جماعت ، برگشت به بچه های خود اشاره کرد و گفت این بچه‌های شیطون رو می‌بینید این وقت صبح بیدارن ؟؟ از دیشب نخوابیدن ... چون دیشب بهشون قول دادم ببرمشون استخر ، نه خودشون خوابیدن، نه گذاشتن من بخوابم ... چون عشق استخر دارن .. بعد گفت : عشق این جوری ... خواب و خوراک و ازت می‌گیره....اگه ما هم واقعا عاشق باشیم باید این شکلی باشیم ، نه خواب داشته باشیم ، نه خوراک... و اینجا بود که فهمیدم از عشق هیچ نفهمیدم و نفهمیدم... https://eitaa.com/nasht_nasha
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰ذاکر کوچک نیمه شب از نیمه شب گذشته بود و سکوت همه جا را فرا گرفته بود ، مشغول مطالعه بودم ، و در بحر کلمات فرورفته بودم که یکدفعه موجی از سرو صدا همه نمازخانه را فراگرفت و تعدادی از نوجوانان اردوی معرفتی مشغول بازی مافیا شدند ، بعد از توجه اندکی به بچه ها دوباره مشغول مطالعه شدم ، بعد که دوباره نگاهی به بچه ها انداختم ، صحنه ای را مشاهده کردم که همه وجودم سرد شد و ذهنم درگیر . در میان نوجوانان شانزده هفده ساله که مشغول بازی بودند دیدم در گوشه ای یک بچه‌ی کوچک که سن او ده، دوازده سال می خورد مشغول نماز شب و گفت و گوی عاشقانه با مولای خود است . و انگار شلوغی و های و هوی بچه های دیگر را اصلا نمی شنید . از دیدن این صحنه از خودم خجالت کشیدم . وقتی نوجوانی کوچک مشغول مناجات است و ما غافل ... https://eitaa.com/nasht_nasha
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰درس یا نماز ؟! _مبصر کلاس برو دفتر بپرس چرا زنگ نماز زده نشد.. دقایقی بعد .. : _گفتن قراره با یک ساعت تأخیر برگزار بشه _یک ساعت تأخیر !! خیل خب ، سرجات بشین که درس رو عقبیم ... _حسین در نماز خانه رو نگاه کن چی نوشته ! «هیچ وقت نماز اول وقت ات را به تأخیر مینداز » و من فقط آهی از اعماق وجود ... https://eitaa.com/nasht_nasha
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰هم درس هم استراحت... زنگ آخر شده بود و حسابی خسته و کلافه شده بودیم و معلم همچنان مشغول تدریس بود . در همین حین یکی از بچه ها برخاست و با بی‌حالی تمام ، درخواست کرد باقی مانده زنگ را استراحت کنیم و معلم که از تماشای چهره های بی حال و کسل بچه ها متوجه شده بود پذیرفت و گفت استراحت کنید . چند دقیقه ای که گذشت معلم دست در کیفش برد و کتابی درآورد . من این صحنه را از معلم ها کمتر دیده بودم که کتاب غیر درسی بدست بگیرند ، خیره شدم تا اسم کتاب را ببینم ولی همان لحظه خود معلم کتاب را بالا گرفت و چند نکته انگیزشی و فکری در مورد هدف ، از داخل همان کتاب فرمودند . این کار هم باعث تقویت شدن انگیزه بچه ها می‌شود و هم بچه ها استراحت می‌کنند و برایشان تنوعی دارد و هم وقت اتلاف نمی‌شود . چون معمولاً تک زنگ آخر دیگر بچه ها کشش ندارند و اگر تدریس هم بشود یا متوجه نمی‌شود یا خودشان گوش نمی‌دهند. با معرفی و گفتن نکته ای از آن و یا پخش مرتبط با درس ، هم بچه ها گوش می دهند و برایشان متنوع است و نه وقت تلف می‌شود . ✍سید احسان ساداتی https://eitaa.com/nasht_nasha