eitaa logo
نَسیـــبہ مِــدیــٰا
105 دنبال‌کننده
852 عکس
163 ویدیو
12 فایل
سلاممم رفیق ✋🏻😁 ‌ ‌تو‌‌یا‌هم‌وطنمی‌ یا‌هم‌فکرمی‌ پس‌بین‌مون‌دیوار‌نکش:)!🌿 تبادل⇩ @nasibeh_admin ‌ ‌پل ارتباطی ما ب صورت ناشناس↯ https://harfeto.timefriend.net/16651646243743 نشانی ما در اینستاگرام‌‌⇩ ‎nasibeh.media
مشاهده در ایتا
دانلود
•‌<💌> •< > . . 🌹🍃| قرار شده بود زندگی مشترڪ‌مان را در خانہ پدرِ علی‌آقا شرو؏ ڪنیم. مادرِ علی‌آقا اصــرار بر مراسم عـروسی داشت؛ اما ما تصمیم گرفتہ بودیم برویم قــم و برگردیم و زندگی‌مان را شرو؏ ڪنیم. خیلی ســاده و انقــلابی. 🌹🍃| خــرید ازدواج ما یڪ گــردنبند ظریف بود ڪہ رویش نوشتہ شده بود "علی". حولہ و ساڪ و پیــراهن سفید و یڪ جفت ڪیف و ڪفش قهــوه‌ا؎. 🌹🍃| مادرِ علی ڪہ وســایل ما را دید، خـودش رفت آینــہ و شمعــدان و برخی لــوازم دیگر را گــرفت. 🌹🍃| مادرم اصــرار بر خرید سرویس خواب داشت و من زیر بار نمی‌رفتم. علی‌آقا با اینڪہ در قید و بند دنیا نبود، هر چہ می‌آوردند فقط بہ‌بہ و چہ‌چہ می‌ڪرد و یڪ‌بار هم نگفت اینها چیست؟ 🌹🍃| خرید ڪہ ڪردیم می‌خواستیم برویم قم. فقط هــزار تومان پول برایمان مانده بود. رفتیم قم دو روز ماندیم. نهار ڪہ خوردیم، پول‌مان تہ ڪشید و برا؎ شــام دیگر پولی نمانده بود. 🌹🍃| علی می‌گفت: واقعا ازدواج نصف دین است. از وقتی ازدواج ڪردم، رفتارم با بچہ‌ها؎ جبهہ هم نــرم‌تر شده. وقتی توجہ می‌ڪنم ڪہ در خانہ زن دارم، سنگین‌تر و محڪم‌تر راه می‌روم. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> @nasibeh_media🦋
•‌<💌> •< > . . 🦋:: هفتمین روز شهادت شهید بهشتی بود و داشتیم می‌رفتیم خانه آیت‌الله شهید مدنی برا؎ جار؎ ڪردن خطبه عقد دائــم. 🎀:: وقتی از تاڪسی پیاده شدیم، علی مرا ڪنار؎ ڪشید و گفت: می‌دانم خیلی به من علاقه دار؎ و خوش‌بختیم آرزو؎ توست، شنیدم دعا؎ عــروس سر سفره عقــد رد نمی‌شود. 🦋:: تا این را گفت، شستم خبــردار شد ڪه چه می‌خواهد. در دل می‌گفتم ا؎ ڪاش نگوید؛ چون آنقدر دوستش داشتم ڪه نمی‌توانستم خواسته‌اش را رد ڪنم. 🎀:: گفت: می‌خواهم دعا ڪنی ڪه شهیــد شوم. با گریه خواستم ڪه این را از من نخــواهد. 🦋:: گفت: برا؎ امـروز و امسـال ڪه نمی‌خواهم، از خــدا بخواه عمــرم به شهــادت ختم بشود. 🎀:: از قبل به مادرم گفته بودم مهــریه‌ام بیش از ۵ سڪه نباشد؛ اما مادرم یــادش رفته بود به پدرم بگوید. 🦋:: حاج آقا پرسید: پــدر عروس! مهــریه چقدر باشد؟ پدرم ڪه تحت تأثیر شخصیت حاج آقا قــرار گرفته بود، گفت: هر چه شما بگویید. آخــرش هم شد همان پنج تا به نیت پنج تن آل‌عبــا. 🎀:: تا حاج آقا شرو؏ ڪرد به خواندن خطبه، گریه‌هایم شرو؏ شد. چه دردناڪ بود این دعــا. من با علی نفــس می‌ڪشیدم و زندگی بدون او برایم متصــور نبود. 🦋:: از آن طرف هم آنقدر دوستش داشتم ڪه می‌خواستم به بالاترین درجه ڪمال برسد و جــزء یاران امام حسین(؏) باشد. هر طوری بود دعــا ڪردم. مطمئن بودم دعــایم رد نمی‌شود. 🎀:: شهید مدنی با یڪ نگاه همه چیز را فهمیــد. گفتند: دختـرم من دعـاها؎ دیگر؎ هم بلدم. حالا اجــازه بده من دعا ڪنم. 🦋:: نمی‌دانم از ڪجا فهمید شاید هم از اشڪ‌ها؎ پــرده دَرم. “خــدایا به این زوج فـرزند سالم و صالح عطا ڪن، عمر با عــزت بده و عاقبت به خیــرشان ڪن”. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> @nasibeh_media🦋
•‌<💌> •< > . . 🦋:: هفتمین روز شهادت شهید بهشتی بود و داشتیم می‌رفتیم خانه آیت‌الله شهید مدنی برا؎ جار؎ ڪردن خطبه عقد دائــم. 🎀:: وقتی از تاڪسی پیاده شدیم، علی مرا ڪنار؎ ڪشید و گفت: می‌دانم خیلی به من علاقه دار؎ و خوش‌بختیم آرزو؎ توست، شنیدم دعا؎ عــروس سر سفره عقــد رد نمی‌شود. 🦋:: تا این را گفت، شستم خبــردار شد ڪه چه می‌خواهد. در دل می‌گفتم ا؎ ڪاش نگوید؛ چون آنقدر دوستش داشتم ڪه نمی‌توانستم خواسته‌اش را رد ڪنم. 🎀:: گفت: می‌خواهم دعا ڪنی ڪه شهیــد شوم. با گریه خواستم ڪه این را از من نخــواهد. 🦋:: گفت: برا؎ امـروز و امسـال ڪه نمی‌خواهم، از خــدا بخواه عمــرم به شهــادت ختم بشود. 🎀:: از قبل به مادرم گفته بودم مهــریه‌ام بیش از ۵ سڪه نباشد؛ اما مادرم یــادش رفته بود به پدرم بگوید. 🦋:: حاج آقا پرسید: پــدر عروس! مهــریه چقدر باشد؟ پدرم ڪه تحت تأثیر شخصیت حاج آقا قــرار گرفته بود، گفت: هر چه شما بگویید. آخــرش هم شد همان پنج تا به نیت پنج تن آل‌عبــا. 🎀:: تا حاج آقا شرو؏ ڪرد به خواندن خطبه، گریه‌هایم شرو؏ شد. چه دردناڪ بود این دعــا. من با علی نفــس می‌ڪشیدم و زندگی بدون او برایم متصــور نبود. 🦋:: از آن طرف هم آنقدر دوستش داشتم ڪه می‌خواستم به بالاترین درجه ڪمال برسد و جــزء یاران امام حسین(؏) باشد. هر طوری بود دعــا ڪردم. مطمئن بودم دعــایم رد نمی‌شود. 🎀:: شهید مدنی با یڪ نگاه همه چیز را فهمیــد. گفتند: دختـرم من دعـاها؎ دیگر؎ هم بلدم. حالا اجــازه بده من دعا ڪنم. 🦋:: نمی‌دانم از ڪجا فهمید شاید هم از اشڪ‌ها؎ پــرده دَرم. “خــدایا به این زوج فـرزند سالم و صالح عطا ڪن، عمر با عــزت بده و عاقبت به خیــرشان ڪن”. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> @nasibeh_media🦋
•‌<💌> •< > . . 🌿|• اسم خواهرم مهیــن بود و اسم من شهیــن. اردیبهشت ۱۳۶۰ بود. پدر و مادر علی‌آقا آمدند خانه ما. وڪالت داده بودیم بروند پیش روحانی محل عقــد موقـت را جار؎ ڪنند. 🌺|• شب تولد حضرت زهــرا(س) بود. مادرم داشت برا؎ ڪار؎ می‌رفت بیرون. گفت: شهین حاضــر شو. به علی گفتم امـروز بیاید و باهم بروید راهپیمــایی. 🌹|• همان جا بود ڪه علی پیشنهاد ڪرد اسمم را عوض ڪنم. همان ڪار؎ ڪه یڪی دو سال بود می‌خواستم انجــام دهم. 🌼|• علی چند تا اسم پیشنهاد ڪرد. نسیبه را انتخاب ڪردیم. قرار شد بعد از عقــد دائم به خانواده‌ها بگوییــم. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> @nasibeh_media🦋