•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🕌•• برا؎ اولیـن بار رفتیم حــرم
و بعد بہشت رضــا(؏) برا؎ زیارت شہدا.
💍•• وقتی برمیگشتیم، آقا ولی گفت:
مثل این ڪه رسـم است، داماد حلقـه را
به دست عــروس میڪند. خندیـدم.
😉•• گفت: حلقــه را به من بدهید.
ظاهرا مادرم اشتبــاهی دست شما ڪرده.
حلقــه را گرفت و دوبــاره دستم ڪرد.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #ولیالله_چراغچی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> @nasibeh_media🦋
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
😓° ولۍالله اخلاق خاصۍ داشت؛ نامه ڪه نمۍنوشت، خیلۍ ڪم تلفن مۍڪرد! آدرسش را هم نمۍداد تا برایش نامــه بنویسم.
😔° مۍگفتم: تلفن ڪه نمۍزنۍ، نامـه هم ڪه نمۍدهۍ، پس اقـلاً مرا هم با خودت ببــر.
🙃° مۍگفت: مۍتوانم ببرمت؛ اما اینجا خیــالم راحت است. اگر ببرمت دل مشغـولۍ برایم مۍآورد و نگران مۍشوم. نامـه هم ڪه بدهۍ نه وقت جواب دادنش را دارم و ذهنـم هم درگیر مۍشود.
😌° دستش را برا؎ احتــرام رو؎ چشمش گذاشت و گفت: اینجا ڪه هستم، دوست دارم خدمت شما باشم. جبهـه هم ڪه مۍروم خدمت بسیجۍها، مثل خودشان، مثل یڪ بسیجۍ.
😉° یڪۍ از عڪسهایم را برداشت و گفت: عڪست را مۍگذارم داخل عڪسهایم و هـروقت دلم تنگت شد، نگاهش مۍڪنم.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #ولیالله_چراغچی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> @nasibeh_media🦋
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💜/° د؎ مــاه ۶۱ بود. از بعد از جــار؎ ڪردن خطبہ عقــد توسط امام خمینی (ره) بہ مشهـد برگشتیم.
🧕/° شام مهمــانِ خانہ ولیاللـہ بودیم.
وقتی نشستیم، مادر همســرم با یڪ روسـر؎ برگشت و سرم ڪرد و گفت: حالا قشنگتر شــد؎.
😉/° آقا ولیاللـہ نگــاهی ڪرد و خندید
و گفت: شما همین طور؎ هم برا؎ من زیبــائید!
📔/° بلند شد رفت طـرف ڪتابخانہاش و یڪ ڪتاب آورد و گفت:
این هدیہ من بہ شما؛ این اولین هدیہ من بود.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #ولیالله_چراغچی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> @nasibeh_media🦋