تا وقتـے چنگ بھ ریسمان الهـے و قرآن
و اهلبیت علیهالسلام زدهاید
و گوش به فرمانِ رهـبر هستید ؛
مطمئن باشید چه دشمن خارج از این
کشور و چه دشمن به ظاهر دوست در
داخل هیچ کاری از پیش نخواهد برد .🌱
#شهیدسیدمجتبیهاشمی . #حجاب
@nasibeh_media
💫🌹💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫
🌹💫
💫
#تو_شهید_نمی_شوی
#محمود_رضا_بیضائی
#پارت_14
{نغمه های حماسه}
《اَناشید》حماسیِ حزبالله را دوست داشت و گوش میداد. سال ۱۳۸۵ بود که یک مجموعه از این اناشید را داد تا من هم گوش کنم. بین آن ها سرودی بود به نام《اُکتُب بِالدَّمِ النازِف》که توجه ام را به خود جلب کرد و بسیار علاقه مند شدم که متن آن را داشته باشم و حفظ کنم. ترجیع بند این سرود《الموت، الموت لاسرائیل》بود که در هر سطر آن تکرار می شد. به این صورت《اُکتُب بِلدَّمِ النازِف...الموت، الموت لاسرائیل...وَاصنَع بِالجَسَدِ الناسِف...الموت، الموت لاسرائیل...》از محمود رضا خواستم سرود را به یکی از رفقای لبنانی اش بدهد تا متنش را برایم پیاده کند. چند هفته بعد، هر از چند گاهی همین طور چند فایل صوتی به عربی که گاهی سخنرانی و مداحی هم بینشان بود می داد به من و توصیه می کرد حتما گوش بدهم. یک بار ماه محرم بود که به او گفتم:《دارم مداحی های ملاباسم کربلایی را گوش میدهم.》گفت:《ملاباسم چیه؟ حسین اکرف گوش بده.》اسم حسین اکرف، مداح بحرینی، تا آن روز به گوشم نخورده بود. پرسیدم:《از ملاباسم قشنگ تر می خواند؟》گفت:《این ولایت مدارتر است.》
{بسیجی وسط معرکه}
به بچه های بسیج خیلی اعتقاد داشت. در روز های فتنهی ۸۸ یک بار دربارهی بچه های بسیج صبحت می کردیم. از بسیجی های اسلامشهری و اینکه چطور پای کار انقلاب اند کلی صحبت کرد و کلی از آنها تعریف و تمجید کرد. با همهی جو سنگینی که آن روز ها علیه بچه های بسیج وجود داشت، به شدت از تأثیر حضور بسیج در خاتمه دادن به غائله ی فتنه تعریف می کرد. این بچه ها را خیلی دوست داشت و با احترام از آنها یاد می کرد. خودش هم یکی از آنها بود. محمود رضا بسیجی وسط معرکه بود. در ایام اغتشاشات خیابان های تهران، کنار بچه های بسیج بود. کسی به او تکلیف نمی کرد که برود، اما موتورسیکلتش را بر می داشت و تنهایی می رفت. چند بار هم خودش را به خطر انداخته بود. یک بار خودش تعریف کرد به خاطر ظاهر بسیجی اش، پشت چراغ قرمز، اراذل و اوباش هجوم آورده بودند که موتورش را زمین بزنند، اما نتوانسته بودند. آن روز ها نگرانش می شدم. در یکی دو هفته ی اول بعد از اعلام نتایج انتخابات که خیابان آزادی و بعضی خیابان های اطراف اغتشاش بود، با او تماس گرفتم و پرسیدم:《کجایی؟》گفت:《توی خیابان.》گفتم:《چه خبر است آنجا؟》گفت:《امن و امان.》گفتم:《این چیزهایی که من دارم توی اینترنت می بینم، آن قدر ها هم امن و امان نیست!》گفت:《نگران نباش.》گفتم:《چرا؟》گفت:《بسیجی زیاد است.》
💫
🌹💫
💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫
🌹💫
💫
#تو_شهید_نمی_شوی
#محمود_رضا_بیضائی
#پارت_15
{هوادار تمام عیار انقلاب}
در فتنهی ۸۸، وبلاگی راه انداخته بودم و تا مدتی به صورت روزنوشت، یادداشت هایی دربارهی فتنه می نوشتم. البته بیشتر از دو سال دوام نیاورد و اوایل سال ۱۳۹۱ هک شد. یکی از خواننده های ثابت آن وبلاگ، محمود رضا بود. یادداشت هایم را می خواند و با اسم مستعار《م.ر.ب》پای پست ها کامت می گذاشت. گاهی هم بعد از این که یادداشتی را می خواند. زنگ می زد و نظرش را می گفت. در دیدار های گاه و بیگاهی هم که تهران با هم داشتیم، وسط حرف ها حتما چیزی دربارهی وبلاگ می گفت. گاهی پیش می آمد که چند روز چیزی در وبلاگ نمی نوشتم. این جور مواقع تماس می گرفت و پیگیر نوشتنم می شد. بعضی از این یادداشت ها گاهی در پایگاه های خبری تحلیل مثل جهان نیوز و رجانیوز و خبرگزاری فارس لینک می شدند. این جور وقت ها تماس می گرفت و تشویقم می کرد. بعد از این که وبلاگم هک شد، اکانتم را از طریق تماس با مدیر سرویسی که وبلاگ را روی آن ساخته بودم پس گرفتم، اما دیگر چیزی در آن ننوشتم. به جایش یک وب سایت زدم. محمود رضا از این کار خوشش نیامده بود و بعد از آن بار ها از من خواست که به همان وبلاگ سابق برگردم. می گفت:《وبلاگت شخصیت پیدا کرده بود!》
محمود رضا در ایام فتنه غیر از این که کنار بچه های بسیج در میدان دفاع از انقلاب حضور داشت، وقایع فتنه را رصد می کرد. یادم هست آن روز ها برای پیگری دقیق اخبار و تحلیل ها لپ تاپ خرید و برای خانه شان اینترنت وای فای گرفت. به نظام و انقلاب تعصب داشت و هر وقت من در نوشته هایم دفاعی از نظام می کردم خوشحال می شد، تماس می گرفت و تشویق می کرد. یک بار چیزی در دفاع از نظام نوشتم که کمی جنجال برانگیز شد و کامنت های زیادی پایش خورد. با یکی از خواننده های آن روز های وبلاگ که از جریان فتنه جانب داری می کرد بحثم شده بود و چند تا کامنت بلند رد و بدل کرده بودیم. نهایتا هم من کوتاه آمده بودم. محمود رضا دلخور بود از من. اصرار داشت که من در بحث با این شخص کوتاه آمده ام و نباید عقب نشینی می کردم. آن روز تماس گرفت پرسید:《می شناسی اش؟》گفتم:《بله، سابقهی جبهه و جنگ هم دارد.》اسمش را پرسید که من نگفتم و از او خواستم که بی خیال شود! گفت:《تو شکسته نفسی کرده ای در حالی که جای شکسته نفسی نبود.》فردایش دیدم آمده و توی کامنت ها جواب بی تعارف و محکمی به او داده است.
{پر کار ها شهید می شوند}
اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان آقا مهدی و آقا حمید باکری مراسمی برگذار شده بود. تهران بودم آن روز ها. محمود رضا زنگ زد و گفت:《می آیی مراسم؟》گفتم:《می آیم. چطور؟》گفت:《حتما بیا. سخنران مراسم حاج قاسم است.》مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم. محمود رضا زود تر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. پیدایش کردم و با هم رفتیم و نشستیم طبقه ی بالا. همهی صندلی ها پر بود و جا برای نشستن نبود. به زحمت روی لبهی یکی از سکو ها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو. در طول مراسم با محمود رضا مشغول صحبت بودیم، ولی حاج قاسم که آمد محمود رضا دیگر حرف نمی زد. من گوشی موبایلم را در آوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم. محمود رضا تا آخر، همین طور توی سکوت بود و گوش می داد. وقتی حاج قاسم داشت حرف هایش را جمع بندی می کرد، محمود رضا یک مرتبه برگشت گفت:《حاج قاسم فرصت سر خاراندن ندارد. این کت و شلواری را که تنش هست می بینی؟ باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد واِلا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد!》موقع پایین آمدن از پله ها به محمود رضا گفتم:《نمی شود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟》گفت:《من خجالت می کشم توی صورت حاج قاسم نگاه کنم؛ بس که چهره اش خسته است.》پایین که آمدیم، موقع خداحافظی با دیالوگ مشحور سلحشور در فیلم آژانس شیشه ای به او گفتم:《این شما، اینم مربی تون!》دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. پرکار بود و به پرکاری اعتقاد داشت. می گفت:《من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده ای حرف می زدم. گفتم من این طور فهمیده ام که خداوند شهادت را به کسانی می دهد که پرکار هستند و شهدای ما در جنگ این طور بوده اند. حاج قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور بود.》
💫
🌹💫
💫🌹💫
🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫
🌹💫🌹💫🌹💫
💫🌹💫🌹💫🌹💫
به زودۍ تسلیم نشدن هات
تو رو به جایۍ میرسونه
که همیشه آرزشونو داشتی :)🌸
#انگیزشی
@nasibeh_media
من منتظر نمیمونم که سرنوشت
آیندمو بسازه ؛ خودم میتونم بسازم :)
#پروفایل_دخترونه
@nasibeh_media
نبࢪد شـام،
مطݪع تحـقق وعدھ آخࢪالزّمانے ظھوࢪ اسـت
و من و تو دقیقا دࢪ این نقطھ ایسـتادھ ایم
ڪھ با ݪطف خـدا و ائمھ
نقشے بࢪ گࢪدنمان نھادھ شـدھ اسـت..🍃
#شهید_محمودرضا_بیضایی
@nasibeh_media
براندازا میگفتن جمهوری اسلامی
اولین برف امسالو نمیبینه !
بیا ببین چه قشنگه…😂😂
#برای_ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
@nasibeh_media