👇👇
🍂داستانی راجب حق الناس:
#بخوانيد👇
🍃مرحوم حاج آقا رضا خراسانچى گفت: عموى من حاج على اکبر در اواخر عمر فلج شد و آب از دهانش مى ریخت و نمى توانست درست حرف بزند، به طورى که حرف «ر» را «ل» مى گفت. روزى به من گفت: من فردا میلَمْ.
🔰من فهمیدم که مى خواهد بگوید من فردا مى میرم. ولى با خود گفتم شاید مى خواهد بگوید: من مى خواهم به مشهد بروم. گفتم: هوا سرد است، بهتر است به مشهد نروید.
🍂 گفت: نه، میگم من میلَمْ (یعنى مى میرم). این را گفت و فرداى آن روز مرد. رمضان باغبان، روزى به من مراجعه کرد و گفت: دیشب، حاج على اکبر را خواب دیدم که در باغ وسیعى بود، حالش را پرسیدم، گفت: خیلى خوبم، ولى پنج ریال به #نانواى نزدیک منزل بدهکارم. بابت یک عدد نان، #بیست تومانى به وى دادم، چون بقیه اش را نداشت بدهد، گفت: طلبم باشد.
🍂گفتم: من مى میرم و ورثه ى من طلبت را نمى دهند. گفت: اشکال ندارد، فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم. آقاى خراسانچى گفت: نزد نانوا رفتم و به او گفتم: از حاج على اکبر چیزى طلبکارى؟
🍂 گفت: بله، یک نان خرید و به جاى 5 ریالى بیست تومانى داد، من پول خُرد نداشتم و گفتم: بماند. گفت: من مى میرم و ورثه ام پول تو را نمى دهند. معلوم شد این خواب، از رؤیاهاى صادقه بوده است، پنج ریال به او دادم.
•حواسمان باشد.....👌
↶【به ما بپیوندید 】↷
🎀 @Bakhoda_313🎀
#فوروارد یادتون نره👆😉