فرزند آیت الله فاطمی نیا :
روزی با پدر ميخواستيم برويم
به يك مجلس مهم ؛
وقتی آمدند بيرون خانه ، ديدم بدون عبا هستند ...
گفتم عبايتان كجاست
گفتند مادرتان خوابيده و عبا را رويشان کشیده ام ؛
به ايشان گفتم بدون عبا
رفتن آبروريزی است ...
ايشان گفتند :
اگر آبروی من در گروی اين عباست
و اين عبا هم به بهای از خواب پريدن
مادرتان است ؛
نه آن عبارا می خواهم
نه آن آبرو را ...
🔹در خانه ای که آدم ها یکدیگر را
دوست ندارند بچه ها نمی توانند
بزرگ شوند ...
شایـد قد بکشند ؛
اما بال و پـر نخواهند گرفت ...
#نقشه_راه
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
"تقسیم کارها در منزل"😌
امام صادق علیه السلام در روایتی می فرمایند:
«کَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُسُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ.
«على و فاطمه عليهماالسّلام پس از ازدواج كارهاى خود را چنين تقسيم كردند كه على عليه السّلام هيزم جمع آورى مى كرد، آب مى آورد و جارو مى كرد و فاطمه عليهاالسّلام آسيا مى كرد، خمير درست مى كرد و نان مى پخت.»😍
📘 الکافی، ج5 ص 86
در فرهنگ جامعه امروزی ما، جارو کردن از کارهایی است که مختص زنان محسوب می شود و مردان به ندرت اقدام به چنین کارهایی می کنند اما می بینیم حضرت علی علیه السلام متواضعانه به چنین کاری اقدام می کردند.
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
حسن بن زیات بصری می گوید: من با دوستم بر امام باقر(علیه السلام) وارد شدیم. حضرت در اتاق تزیین شده نشسته بود و بالاپوشی گل دار و نقش دار بر تن داشت. محاسن خود را اصلاح کرده و به چشمان خود سرمه کشیده بود. سوال هایمان را پرسیدیم. در هنگام وداع فرمود: ای حسن! فردا تو و دوستت نزدم بیایید. فردای آن روز نیز به محضر امام رسیدیم. این باره حضرت در اتاق نشسته بود که جز حصیر، فرشی نداشت. پیراهن خشنی پوشیده بود. رو به دوستم کرده، فرمود:« برادر بصری! دیروز بر من وارد شدی و من در اتاق همسرم بودم. دیروز نوبت او و اتاق، اتاق او، وسایل اتاق برای او بود. او خود را برایم آراسته بود و من نیز باید همانند او، خود را برای او می آراستم. به دلت چیزی نسبت به من نگذرد!»
حسن ابن زیات می افزاید: دوستم گفت: فدایت گردم! به خدا سوگند بر دلم چیزی گذشت، اما اکنون خدا آن را از میان برد و می دانستم حق در همان است که گفتید.
@nasimekhanvadeh
#نقشه_راه
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در کارهای خانه به خانواده کمک می کرد، گوشت می برید و متواضعانه کنار سفره غذا می نشست. خود از گوسفندانش شیر می دوشید. لباس و کفش خود را وصله می زد و کارهای شخصی خود را انجام می داد. خانه را جارو می زد. شتر را می بست و علف می داد. موقع آرد کردن و خمیر گرفتن، به خادم کمک می کرد. خودش وسایل مورد نیاز را از بازار می خرید و تا منزل حمل می کرد. وسیله طهارت و وضویش را شبانه با دست خود آماده می کرد. با فقرا و نیازمندان می نشست و با بیچارگان هم غذا می شد و با دست خود به آنها غذا می خوراند.
@nasumekhanevadeh
#نقشه_راه
زنی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. حضرت از دیدن او بسیار خوشحال شد و عبایش را زیر پای او انداخت و در حالی که تبسم بر لب داشت، با او به گفتگو پرداخت. بعد از آنکه آن زن مجلس پیامبر را ترک کرد، برادر آن زن به حضور حضرت مشرف شد؛ ولی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بسان خواهرش با او برخورد نکرد. به حضرت گفتند: چرا همان رفتار را با برادر نداشتید؟ فرمود: احترام بیشتر من به خواهر به این دلیل بود که او بیش از برادرش به پدرش نیکی می کرد.
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
اهل بیت (عليه السلام ) با همسران و خانواده خود نیز رفتار کریمانه داشتند. رفتارهایی که هم بیانگر کرامت انسانی زنان - به طور عموم - است و هم گویای کرامت همسر، خانه و خانواده. کلام نورانی زیر بیانگر اهمیت همسرداری از منظر اهل بیت (عليه السلام )است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خيركم، خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائی ؛ بهترین شما، بهترین شما (و خوش رفتارترین شما) با زنانش است و من بهترین شما با زنانم هستم». و نیز در جای دیگر فرمود: ««خیرکم، خيركم لأهله و أنا خيركم لأهلى؛ بهترین شما، بهترین شما با خانواده است و من بهترین شما با خانواده هستم».
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
جوانی در حال احتضار بود. او نمی توانست شهادتین را بر زبان جاری کند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) متوجه مشکل او جوان شد. مادرش را طلبید و رضایتش را گرفت. آن گاه جوان توانست شهادتین را بگوید. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به او دستور داد تا چنین دعا کند: «یا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل متى اليسير واعف على الكثير إنک أنت الغفور الرحیم». آن جوان این دعا را فرا گرفت و زیر لب زمزمه کرد و خداوند گناهانش را بخشید.
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
جریان هم غذا نشدن امام سجاد(علیه السلام) با مادر بزرگوارش نمونه ای دیگر از تکریم والدین از منظر اهل بیت (علیه السلام) است. آن حضرت تمایلی نداشت تا با مادرش در یک ظرف غذا بخورد. شخصی پرسید: شما که بهترین مردم در نیکی و احسانید، چرا با مادرتان غذا نمی خورید؟ امام فرمود: دوست ندارم دستم بر غذایی سبقت بگیرد که مادرم آن را اراده کرده است.
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
جابر از امام باقر (عليه السلام) نقل می کند:
عده ای بر امام حسین (علیه السلام) وارد شدند؛ ناگاه فرش های گران قیمت و پشتی های فاخر و زیبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسایل و چیزهایی مشاهده می کنیم که ناخوشایند ماست (وجود این وسایل در منزل شما را، مناسب نمی دانیم!) حضرت فرمود: إلا تتزوج النساء فتعطيه ممهوره فيشترين بها ما شئن، ليس لنا فيه شی (۶) از ازدواج، مهریه زنان را پرداخت می کنیم و آنها هر چه دوست داشتند، برای خود خریداری می کنند. هیچ یک از وسایلی که مشاهده نمودید، از آن ما نیست.
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
حسن بن جهم می گوید: امام کاظم (علیه السلام) را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر می رسید. پرسیدم: فدایت شوم! چرا محاسنت را رنگ کرده ای؟ فرمود: آری، آراستگی و آمادگی مرد، موجب حفظ عفت زن می شود. همانا برخی از زن ها به علت اینکه شوهرانشان به نظافت و آرایش بی اعتنا هستند، از مرز عفت خارج می گردند». سپس آن حضرت افزود: آیا دوست داری که همسرت را آن گونه (ژولیده) بنگری که او تو را آن گونه بنگرد؟ گفتم: خیر. فرمود: زن نیز دوست ندارد مردش را آن گونه (کثیف و نامرتب) بنگرد؛ زیرا که: من أخلاق الأنبياء التنظف و الطيب و حلق الشعر(اصول کافی، ج ۵، ص ۵۶۷؛ وسائل الشیعه، ج۷، ص ۴۴۶)
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
علی اصغر
رانندگی اش حرف نداشت؛ ولی آن روز بدبیاری آورد و لاستیک ماشین ترکید و چپ کردیم. مصطفی فرمان را محکم گرفته بود و داد می زد: «یا ابالفضل» باردار بودم. سریع رفتیم پیش دکتر معاینه کرد و گفت: «صدای قلب بچه نمی آید!»
دنیا روی سرمان خراب شد و با ناراحتی به خانه رفتیم همان ایام بود که مصطفی یکی از معصومین را خواب دید. نوزادی را دستش داده بودند که رویش نوشته شده بود: «علی اصغر احمدی روشن» مصطفی هم نذر کرد که اگر بچه سالم ماند، اسمش را بگذارد علی اصغر. همان شد. خدا به ما لطف کرد و بچه سالم به دنیا آمد؛ ولی چون اسمش مثل یکی از بچه های فامیل بود، صدایش می کردیم « علی رضا»
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
صدتا صلوات
به عملیات کربلای چهار نزدیک می شدیم. برای آمادگی بیشتر، شب ها توی رودخانه تمرین غواصی داشتیم، ساعت پنج صبح بود که حمیدرضا با نگرانی به طرفم آمد و گفت: « کلت منور را گم کرده ام!» گل و لای اطراف رودخانه، عمقی نزدیک به سی سانتی متر داشت و پیدا کردن کلت به آن کوچکی، مثل پیداکردن سوزن در انبار کاه بود؛ اما حمیدرضا گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. می گفت: « امانت است. هر طور شده باید پیدایش کنیم.» من گوشه ای نشستم و ناامیدانه به حمیدرضا نگاه کردم. قصد ناامید شدن نداشت. گفت: « صدتا صلوات برای سلامتی امام زمان می فرستم، إن شاء الله پیدا می شود»
هنوز به صلوات هشتم نرسیده بود که چشمش به قنداق کلت افتاد که به اندازه یک بند انگشت از زیر گل بیرون زده بود.
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
اسباب نجات
آخرین شناسایی قبل از عملیات بود. هنگام برگشت، وارد نهر شدیم؛ ولی بین سیم خاردارها و موانع دشمن گیر افتادیم؛ به طوری که حتی نمی توانستیم تکان بخوریم. بعثی ها چند متری بیشتر با ما فاصله نداشتند و هرلحظه ممکن بود اسیر شویم. به هر شکلی بود، خودم را بیرون کشیدم؛ ولى احمد وضعش طوری شده بود که امکان رهایی نداشت. با ناامیدی از او جدا شدم و به سمت خط حرکت کردم. چند لحظه بعد، صدای بلندی شنیدم که خطاب به من می گفت: « قف. لاتحرک»
با ترس و لرز سرم را برگرداندم. باورم نمی شد. أحمد بود که با لبخند به من نگاه می کرد. از خوشحالی به گریه افتادیم. احمد گفت: « توی آن هول وولا از همه کس و همه جا ناامید شدم و یکی یکی به ائمه علیهم السلام ( توسل پیدا کردم. یک لحظه یادم آمد که ایام فاطمیه است. دست به دامان و بی بی حضرت زهرا(س) شدم و خواستم که اسباب نجاتم را فراهم کنند. در همین حس و حال بودم که انگار کسی پشت لباسم را گرفت و پرتم کرد توی آب اروند. آن حالت را در هوشیاری کامل احساس کردم.»
احمد ماجرایش را تعریف کرد و خواست که تا زنده است، برای کسی بازگو نکنم. شهید احمد جولائیان
@nasimekhanevadeh
#نقشه_راه
قبل از انقلاب بود و سید سرش به عملیات های چریکی و مسلحانه علیه رژیم گرم بود. یک بار از مرز افغانستان آمدیم زابل تا اسلحه هایی که آورده بود را به ایران برسانیم. قرار شد اسلحه ها همراه من باشد؛ چون احتمال بازرسی خانم ها کمتر بود. من چهارماهه باردار بودم. سید، اسلحه ها و فشنگ ها را به کمرم بست و سوار اتوبوس شدیم. در بین راه، پاسگاهی بود که همه مسافرها را برای کشف مواد مخدر می گشتند. از ترس نمی دانستم چه کاری باید بکنم. سید آرامم کرد و گفت: «وبه حضرت زهرا (س) متوسل شدم، مطمئن باش با ما کاری ندارند.»
این را گفت و رفت سراغ مأمور بازرسی. به او گفت: « خانم باردار است. نیاز به استراحت دارد.» با همین ترفند، از بند بازرسی گذشتیم و داخل یک قهوه خانه استراحت کردیم. وقتی برگشتیم، داخل اتوبوس، نفس راحتی کشیدم. سید نگاهم کرد و گفت: « نگفتم مادرم زهرا کمک می کنند؟!»
شهید سید علی اکبر اندرزگو
از: حسین کاجی و مهدی قربانی، خط عاشقی، ج۲، ص۱۹.
@nasimekhanevadeh