⚡️تلاوت قرآن کریم
سوره ی نحل
صفحه 279
جزء چهاردهم
#روزی_یک_صفحه_از_قرآن
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@nasimerahmatelahi
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
☀️تفسیر قرآن کریم، صفحه 279
☀️خداوند درآیه 105سوره نحل فرموده است :تنها کسانی دروغ می بندندکه به آیات خدا ایمان ندارند. دروغگویان واقعی آنها هستند.
✍آیه ای است تکان دهنده که اززشتی دروغ میگوید. گرچه در باره دروغ بستن به خدا و پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله است، ولی زشتی دروغ در این آیه بیان شده.
دروغ با ایمان سازگارنیست.
👈شخصی ازپیامبراکرم صلی الله علیه و آله سؤال کرد:آیا مؤمن زنا می کند!؟ فرمود:ممکن است.
عرض کرد:دزدی می کند؟ فرمود:ممکن است( آلوده چنین گناهانی شودولی اصل ایمانش باقی می ماند).
عرض کرد:آیا مومن دروغ می گوید؟ فرمود:نه
آنگاه این آیه راتلاوت فرمود:انما یفتری الکذب الذین لایومنون.
#تفسیر_کوتاه
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@nasimerahmatelahi
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
بسم الله الرحمن الرحیم
دعای منتظران در عصر غیبت👇👇👇👇
🌸💥
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@nasimerahmatelahi
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
🌻🍃🌻🍃🌻
☀️انرژی_مثبت_صبحگاهی🌻🍃
زیباترین صبح خدا در حال آغاز....☀️
و من آماده ام تا زندگی از نو شروع کنم
منم چون کوه ایستاده
و چون خورشید خندانم ☀️
🌻🍃🌻
🌻من آن سرو کهنسالم، فراوان ریشه های
من در اعماق زمین جاریست🌻
🍃بگو طوفان بیايد، سیل یا گرداب
نمی ترسم...🍃
در اعماق زمین نصبم و سر بر آسمان
کسی در عرش اعلا هست
و او بر من نظر دارد و او در گوش من هر صبح میگوید☀️
بگو : 🌻🍃
🌻 زیباترین صبح خدا در حال آغاز است...🌻
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
سلام صبحتون بخیر ☕️
#انرژی_مثبت
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@nasimerahmatelahi
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
یک جمله ی قشنگ:🌺🍀
وقتى شروع به شمردن نعمت هاى زندگيم كردم، همه زندگيم تغيير كرد
خدایا🌹
آخر عاقبت وآخرتمون رو به خیر کن
بذار وقتی نقطه گذاشته میشه آخر زندگی و سرنوشتمون، پشت بندش یه «آخیش» هم بیاد.🌹
#انرژی_مثبت
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@nasimerahmatelahi
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
آورده اند که بخیلی به مهمانی دوستش که او نیز از بخیلان بود رفت. به محض این که مهمان وارد شد بخیل پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد... با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کافی آب داریم ... این گونه بود که دست خالی برگشتم.
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم. 😳
#حکایت_اخلاقی
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@nasimerahmatelahi
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈