eitaa logo
پرورشی (هیئت دانش آموزی نسیم ظهور)
315 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
239 فایل
سلام عزیزان گزارش تصویری،صوتی مراسمات 🎥🎧 اعلام مراسمات 📢 🌱دبستان مهارت محور آیدی ارسال کارها و گزارشات در کانال پرورشی شعبه یک @nasimzohoor1 شعبه دو @nasimzohoor2 شعبه سه @nasimzohoor3
مشاهده در ایتا
دانلود
👧🧒 ▶️ دریافت قصه صوتی 👇👇 🎧 " اولین روزه ای که نگرفتم" شده تا حالا برای انجام یه کاری روزشماری و لحظه شماری کنی، اما آخرش هم اونجوری که میخوای نشه؟ شده تا حالا خودتو آماده یه تجربه جدید کرده باشی، اما فرصت انجام دادنش پیش نیاد؟ مثل اتفاقی که توی فصهٔ «اولین روزه‌ای که نگرفتم» می‌افته. این قصه رو خانم تبریزی نوشته و در مورد اشتیاق برای تجربه‌های جدیده. تجربه‌های جدیدی که یکی از اونها روزه‌داریه. ماه رمضون امسال برای خیلی از ماها اولین ماه رمضونیه که روزه میگیریم. یه فرصت تازه برای شیرین‌ترین تجربه. اگه روزه اولی هستی، پیشنهاد می‌کنم حتما این قصه رو گوش کنی. اگه روزه اولی نیستی، بازم پیشنهاد می کنم، این قصه رو گوش کنی، چون حتما تورو یاد خاطره‌هات می‌ندازه. خاطرهٔ شیرین اولین باری که مهمون ویژهٔ خدا شدی.
2-nazri-ke-ghabol-shod.mp3
15.21M
👧🧒 ※ نذری که قبول شد دستم را زیر شیر آب گرفتم؛ آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت، لب های خشک شده‌ام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد. پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم... یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال! تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد... : 👈 ◀️ نذری که قبول شد
1-avalin-rozei-ke-nagereftam.mp3
14.25M
👧🧒 🎧 " اولین روزه ای که نگرفتم" شده تا حالا برای انجام یه کاری روزشماری و لحظه شماری کنی، اما آخرش هم اونجوری که میخوای نشه؟ شده تا حالا خودتو آماده یه تجربه جدید کرده باشی، اما فرصت انجام دادنش پیش نیاد؟ مثل اتفاقی که توی فصهٔ «اولین روزه‌ای که نگرفتم» می‌افته. این قصه رو خانم تبریزی نوشته و در مورد اشتیاق برای تجربه‌های جدیده. تجربه‌های جدیدی که یکی از اونها روزه‌داریه. ماه رمضون امسال برای خیلی از ماها اولین ماه رمضونیه که روزه میگیریم. یه فرصت تازه برای شیرین‌ترین تجربه. اگه روزه اولی هستی، پیشنهاد می‌کنم حتما این قصه رو گوش کنی. اگه روزه اولی نیستی، بازم پیشنهاد می کنم، این قصه رو گوش کنی، چون حتما تورو یاد خاطره‌هات می‌ندازه. خاطرهٔ شیرین اولین باری که مهمون ویژهٔ خدا شدی.
agile-mehraboni-۱.mp3
7.71M
👧🧒 ※ آجیل مهربونی خوراکی مورد علاقۀ تو چیه؟ بستی؟ پاستیل و لواشک؟ شیرموز و آب‌میوه؟ کلوچه؟ چیپس و پفک؟ کدوم؟ حسابی دهنت آب افتاد نه؟ میخوام بدونم، کدوم یکی از اینا اگه تو یخچال یا گنجه باشه، دلت ضعف میره و صبر و تحملت رو از دست میدی؟ اصلا تا حالا شده چند بار بری سر یخچال که به خوراکی‌ها سر بزنی و مطمئن بشی همه‌شون سرجاشون هستن؟! حالا به نظرت چی بیشتر می‎‌چسبه؟ این خوراکی‌های رنگ و وارنگ یا شیرینی لحظۀ افطار؟ بریم ببینیم پریا خانوم نظرش چیه!.... آجیل مهربونی
2-mehmani-bahar.mp3
12.82M
👧🧒 ※ مهمانی بهار بهار با ناراحتی از ماشین پیاده شد! پشت در خونه مادرجون ایستاد و با اخم گفت: کاشکی الآن نمیومدیم خونه مادرجون. مامان پرسید: چرا؟ بهار گفت: ........ قصه_مهمانی_در_بهار
maze-koloche-ha.mp3
12.79M
👧🧒 ※ مزه‌ی کلوچه‌ها به خودش گفت: - حالا که روزه ام باطل شده یک‌کم بخورم از گرسنگی نمیرم!... وای خیلی خوشمزه است... تا پریا به خودش بیاید، روی زمین پر شده بود از تکه‌های کلوچه. اگر مامان از راه می‌رسید چه؟ ..... 🎙 کلوچه‌ها
6-chrkh-dasti-por-barekat.mp3
11.02M
👧🧒 ※ چرخ دستی پربرکت دُم خال خالی، با سرعت توی رودخانه شنا می کرد. خودش را به پایه های چوبی اسکله رساند . صدای قیژ قیژ چرخ دستی را شنید . از همان جا صدا زد بچه ها حامد داره میاد. یعنی حامد برامون چی آورده؟
8-radio-ghadimi.mp3
14.32M
👧🧒 ※ رادیوی قدیمی صدای آقاجون از فاصله دور بلند شد: خانم جون این صدای چیست؟!...امیرحسین تو هستی بابا؟ امیر حسین هول شده بود. هر کاری کرد نتوانست موج رادی را به حالت اول برگرداند. با عجله رادی را خاموش کرد... تق! رادی تکان تکان خورد و روی زمین افتاد... رادیوی قدیمی
roze-yavashaki-.mp3
26.41M
👧🧒 ※ روزه یواشکی به ساعت که نگاه کرد نیم ساعتی تا وقت داروهایش فرصت داشت. بعد از سحری آب نخورده بود، درد کلیه ها دوباره به سراغش آمده بود . لیوانش رو پر از آب کرد و گذاشت روی میز، سرش را گرفت سمت آسمان و گفت: خدا جون ..... من روزه ام. دانلود قصه نهم رمضان : 👈◀️ روزه یواشکی
17-abrak.mp3
15.99M
👧🧒 ※ ابـــرک ابرک از خانه خیلی خوشش آمد از آقای باد پرسید «آقای باد مهربان اینجا چه شهری است» آقای باد گفت «مکه» ابرک خوب که نگاه کرد یک عالم فرشته دید که توی آسمان بالا و پایین می‌رفتند. ابرک تا حالا این همه فرشته را یکجا ندیده بود. آقای باد گفت... 👈 ◀️ ابـرک