تو خواستی و دل، خواست و تمام وجود ما به تکاپو افتاد
برای جاریبودنِ یاد و مهرِ تو در هر لحظهی آن روزها؛ از دقیقههای آغوشها، اشکها، لبخندها و بدرقهها،
تا ساعتها و روزهای همرنگ و همدل شدن، همباور و هممقصد شدن...
که یعنی چیزی فراتر از هممسیری...
یاد گرفتیم و مدام یاد خودمان انداختیم که: «سفر مرا به تـو نزدیکتر نخواهد کرد»
اگر نگاهم در دلنشینیِ راه جا بماند و اگر روی نقشهی دل، کنار کرمان نوشتهباشم: وصال!
مدام زمزمه کردیم: «من راهیِ توام، ای مقصدِ درست!»
و برای دستهای خالی و وجود خالی ما،
برای سرمای جان و تیرگیِ روح ما،
کدام دستگیر و قوّتقلب و پشتوانه، بهتر از عاشقپیشهترین دوست تو؟
آغوش چه کسی گرمتر از پروانهی آتشگرفتهی تو؟
کدام روشنایی، تابندهتر از خورشیدِ لبخند محبّت تو؟
قطرهقطره، دخترها و پسرهای گوشه گوشهی استان، رود شدیم و جاری شدیم به سوی دریا.
هفتـصد دلِ فراخواندهشده، به نیابت از دههزار دلِ عاشق... به سمت «آنجا که عاشقان به آسمان پر کشیدند» .
زمزمهی مشترک؟ از حاج قاسم، حسین علیه السلام را میخواهیم و از حسین علیه السلام، مهدی عج را...
پسران نسل قاسم
#نسل-قاسم
#قرار_گاه_نوجوانی_نسل_قاسم
@nasleQasem_chb